به گزارش خبرنگار فرهنگی حیات، ۸ سال جنگ تحمیلی که به پایان رسید، خاطرات آن و شرح دلدادگی ها به پایان نرسید. آنانی که به عشق شهادت رفته بودند، حالا دوستانشان را دیگر ندارند اما یادشان را نتوانستند فراموش کنند. آنان در پی رفقایشان، شهر به شهر، گُله به گُله خاک را گشتند تا حتی اگر شده تکه ای از وجود برادران همرزمشان را بیابند. حالا شرح آن گشتنها را در کتاب مردی میخوانیم که ۱۵ روز مرخصی میگیرد تا در جستجوی رفقایش، جای جای خاک را بگردد اما این ۱۵ روز برایش از سال ۷۳ تا ۸۱ طول میکشد!
کتاب «تـفـحـص» خـاطرات محـمد احمدیان را بیان میکند. این مرد کسی است که خاطرات را با زبانی ساده و بیپیرایه بیان میکند. در بخشی از کتاب آمده است:
«با آمبولانسی که آرم هلال احمر داشت از این منطقه به آن منطقه میرفتم؛ روی شیشه عقبش نوشته بودم: «همسـنـگرم کـجــایی؟!»
دو شبانه روز بود که نخوابیده بودم؛ در جاده اندیمشک به دهلران نرسیده به دشت عباس بهشدت خوابم گرفت؛ کنار جاده پارک کردم و توی ماشین خوابیدم.
نمیدانم چه مدت خوابم برد که با صدای شیشه ماشین بیدار شدم. چوپان عشایری از اهالی کرمانشاه بود که در زمستان دامهای خود را این اطراف میآورد؛ گفت: «آقا خیلی وقت است دنبال شما میگردم» گفتم: «بـرای چـی؟» گفت: «دنبـالم بیــا»
او با موتور و من پشت سرش حرکت کردم؛ رفتیم تا به منطقه عین خـوش رسیدیم. توی جاده خـاکی پیچید؛ حدود سه کیلومتر پیش رفتیم؛ کنار تپه کوچکی ایستاد؛ خـاکـها را کنـار زد.
دو شهـید آرام کنـار هـم خوابیده بودند تازه فهمیدم آن بیخوابی ناخواسته و آن خواب یکباره، بیجهت نبوده است. پرسیدم: «چـی شد سـراغ من آمدی؟» گفت: «پشت ماشـین را خواندم.»
نظر شما