کد خبر 236255
۲۹ دی ۱۴۰۲ - ۰۷:۴۸

«حیات» گزارش می‌دهد؛

زیست شهیدگونه به سبک یونس زنگی‌آبادی

زیست شهیدگونه به سبک یونس زنگی‌آبادی

 همیشه در دعاهایش می گفت: خدایا اگر من توفیق شهادت داشتم دوست دارم مثل امام حسین شهید بشوم.

به گزارش گروه فرهنگی حیات، همسر شهید زنگی آبادی در معراج شهدا روی جنازه را که باز کرد به جای سر حاجی پاهایش بود و سر نداشت.

 شهید حاج قاسم سلیمانی درباره شهید حاج یونس زنگی آبادی این بود که صبر و مقاومت حاج یونس واقعا مثال‌زدنی بود.

همسر شهید روایت می‌کند: «وقتی به معراج شهدا رفتیم روی جنازه را که باز کردند به جای سر حاجی پاهایش بود من پارچه را کنار زدم پاهای حاج یونس بود و سر نداشت

 همیشه به شوخی به من می گفت: هر وقت من شهید شدم اگر سر نداشتم که هیچی اگر سر داشتم می آیی مرا می بینی دستی روی سر و فکل من می کشی بعد هم یک عکس از من بردار و پیش خودت نگه دار...

امّا نگذاشتند که من سر حاجی را ببینم فردایش فهمیدم که حاجی سر و صورت نداشت...

 همیشه در دعاهایش می گفت: خدایا اگر من توفیق شهادت داشتم دوست دارم مثل امام حسین شهید بشوم.

یک روز وقتی که فاطمه هفت ماهه بود از من پرسید فاطمه چند ماهش است .

گفتم : هفت ماه. لبخندی زد و گفت: خیلی خوب است وقتی من شهید شوم به راه می افتد از این طرف خاکم راه می افتد آن طرف از آن طرف می آید این طرف...

 همین طور شد صبح روز هفتم حاج یونس بود که فاطمه بنا کرد راه رفتن سر مزار حاجی در گلزار شهدا همان طور که حاج یونس گفته بود یک جا نمی ایستاد دائم سر قبر از این طرف به آن طرف می رفت.»

راز آبروداری حاج یونس بین مردم

 کسب روزی حلال در سیره ی سردار شهید حاج یونس زنگی آبادی شاخص بود.

حاج یونس فرزند بزرگ خانه و نوجوانی ۱۲ ساله بود که پدرش از دنیا رفت  و جز او برادری کوچکتر و مادر هم از اعضای خانواده بودند که باید مسئولیتشان را به عهده می گرفت و دیگر درس و امرار معاش با هم تداخل پیدا کرده بودند.

حاج یونس شاگرد آقای کوهپا که از باغداران شهر بود شده بود...

یکی از روزها مادر حاج یونس مریض شد و او از کارفرمایش اجازه خواست تا مادر را پیش دکتر ببرد و گفت که بعدا این چند ساعت را جبران خواهم کرد...

با یکی از دوستانش به نام عباس مادر را به مطب بردند و بعد هم او به مراقبت از مادر پرداخت.

 فردای آن روز زودتر از همیشه در محل کارش حاضر شد و آن چند ساعت غیبتش را جبران کرد... 

 با اینکه می دانست آقای کوهپا آن موقع سر کار نیست و چیزی هم به او نمی گوید اما یونس با همین رفتارهای خداپسندانه اش توانسته بود بین مردم آبروی زیادی جمع کند و امین آنها شود و همه اینها بر می گشت به نان حلالی که پدر با آن یونس را بزرگ کرده بود.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha