کد خبر 275034
۱۸ خرداد ۱۴۰۴ - ۱۵:۵۹

شهیدی از جورجیانای آمریکا + عکس

شهیدی از جورجیانای آمریکا + عکس

از «جورجیانا»‌ی آمریکا، خبر پیروزی انقلاب، را که شنید اشک شوق از چشمانش جاری شد و گفت: فکر نمی‌کردم روزی برسد که لیاقت سرباز امام زمان شدن را پیدا کنم. ذوق زده و شتابان به وطنش برگشت و رودرروی گروهک‌های ضد انقلاب در کردستان و نیروهای متجاوز دشمن صدامی، چنان حماسه آفرید که هنوز «مریوان» و «قوچ سلطان» از خاطره فداکاریهایش یادها در سینه دارد. در وصیتش نوشته بود: «خدایا! همیشه به تو متکی و معتقد بودم و هستم. خدایا! شهدا را که زندگی حقیقی و برحق را در وجود همه ما زنده می‌کنند، بیامرز...»

به گزارش پایگاه خبری حیات، 16 خرداد 1360 در اوج التهابات سیاسی پایتخت و در گرماگرم بحرانی که از پی منازعه و تشدید تضادها میان جریان لیبرالیسم در مدیریت سیاسی کشور و خط امام و جریان مکتبی اصیل و انقلابی، فضای سیاسی و اجتماعی کشور را غرق در تنش و تشنج کرده بود، صدها کیلومتر دورتر از این گرد و غبارها، در منطقه قوچ سلطان و مریوان، دلیرمردی از تکاوران پرافتخار نیروی زمینی ارتش قهرمان ما، مخلصانه و بی ادعا، همزمان در مصاف با دو جبهه: ضد انقلاب داخلی و گروهکهای ملحد و محارب تروریست و تجزیه طلب در کردستان و نیز قوای متجاوز بعثی عراق، جنگید و با شهادت خود، مهری دیگر بر اوراق زرین حماسه سازی و پاکبازی ارتشیان دلیر و فداکار ایران اسلامی زد. سرهنگ دوم شهید «رسول عبادت»، فرمانده تکاور «گردان 112 لشکر 28 پیاده کردستان» در چنین روزی جرعه نوش جام وصال از کف ساقیان خلوت قرب دوست شد و رزم‌جامه‌ی سربازی امام زمان (عج)، کفن خونینش شد و با همان گواه گلگون، به لقاء حق شتافت. او زمانی، قهرمان و نفر نخست تیراندازی در میان کشورهای عضو پیمان «سنتو» شده بود و با این انقلاب به چنان قله ای از بینش معنوی و الهی و به چنان دریافت والایی از فلسفه شهادت رسید که در وصیتنامه خود نوشت: «خداوندا! شجاعت و ایمان شهدا را به دیگران بیاموز»...

پیوستن به شبکه مخفی افسران انقلابی ارتش

سرهنگ دوم شهید رسول عبادت، فرزند عطاء الله، در روز ششم مهر ماه 1324- مصادف با هفدهم ربیع الاول، روز مبارک ولادت باسعادت حضرت رسول اکرم (ص) در« شیراز» به دنیا آمد و بهمین مناسبت نامش را به تبرک نام مفخر و محبوب عالمیان، «رسول» گذاشتند. در سن پنج سالگی، پدر او را با قرآن و آموزش‌های دینی آشنا کرد به گونه‌ای که هنگام ورود به دبستان نمازش را می‌خواند و با توجه به صوت زیبای خدادادی که داشت، در مساجد محل، مکبر شده بود و اذان می‌گفت و در مجالس و محافل مذهبی، قرآن را با صوتی زیبا تلاوت می‌کرد. هوش و استعداد سرشارش باعث شده بود تا همیشه در سطوح مختلف درسی در رده شاگردان ممتاز باشد. او با برخورداری از قوای جسمانی کم‌نظیر در اغلب رشته‌های ورزشی مانند دومیدانی، کشتی، شنا و وزنه‌برداری شرکت کرد و در بیشتر آنها موفق به کسب مدال شد و از این نظر مایه مباهات و افتخار مدرسه بود. گذشت زمان از او جوانی مؤمن و متدین ساخت. جوانی خوش‌برخورد که در برخورد اول همه را شیفته خود می‌کرد. جوانی که اغلب آشنایان از او به عنوان الگوی انسانی متدین و مؤمن برای تعلیم و تربیت فرزندانشان بهره می‌بردند. پایبندی به احکام اسلامی باعث شده بود از شرکت در مجالسی که آلوده به مسایل غیرمذهبی بودند به شدت خودداری کند و عواقب شرکت در چنین محافلی را به دیگران گوشزد می‌کرد. همین امر باعث شده بود دوستان و آشنایان از دعوت او در چنین محافلی صرف‌نظر کنند و به قول خودشان مانع از آن شوند که او مجلس آنان را به هم بزند. البته در محافل خانوادگی، رسول جایگاه خاصی داشت و باتوجه به علاقه زیادش به کودکان، همه چشم به‌راه او بودند. در اینگونه مجالس او کودکان را جمع می‌کرد و ضمن آشنا کردن آنها با ورزش‌های گوناگون، با آنها بازی می‌کرد. این عملش باعث شده بود بچه‌ها به او علاقه خاصی داشته باشند و جذب او شوند. رسول در سال 1342 از دبیرستان «نمازی» شیراز در رشته ریاضی دیپلم متوسطه گرفت. سال بعد در آزمون ورودی دانشکده افسری شرکت کرد و پس از قبولی در آن به تحصیل علوم و فنون نظامی پرداخت. دانشکده افسری در آن سالها شاهد حضور مردان بزرگی بود؛ مردانی چون: شهیدان نامجوی، اقارب پرست، کلاهدوز؛ سکان هدایت برنامه های مذهبی و مبارزات سیاسی علیه رژیم شاهنشاهی را در دست داشتند. رسول یکی از چهره های شاخص مذهبی در میان دانشجویان بود و همین ویژگی عامل دوستی و همکاری وی با استاد نامجوی بود و بدین ترتیب او نیز به گروه مخفی ارتش پیوست - که جمعی از افسران مومن، مردمی و مبارز بود-. به تحصیل علوم و فنون نظامی پرداخت.

طلوع به افق جاودانگی، از ارتفاعات «قوچ سلطان»

کانون اخلاق، فضیلت و روشنگری در ارتش

 رسول در این دوره، یک قطب فکری و عملی در روشنگری و هدایت و یک الگوی عملی مجسم در اخلاق، طهارت و فضیلت روحی و معنوی و یک شاخص برای همه بود. یکی از دوستان دوران دانشکده می گوید: «از نظر دوره خدمتی با من هم دوره نبود اما از آنجا که خدمت دانشکده افسری شبانه روزی بود از همان ابتدا با خصوصیات اخلاقی‌اش آشنا شدم. او فردی مؤمن و متعهد بود که همیشه در انجام فرایض و تکالیف دینی اهتمام داشت و با تمام وجود تلاش می‌کرد دوستان و آشنایان را با مسایل اسلامی آشنا کند و بدین وسیله مانع انحراف احتمالی آنان شود. البته چنین حرکتی از او چندان هم دور از ذهن نبود چرا که بیشتر اوقات خود را صرف مطالعه کتاب‌های مذهبی و علمی می‌کرد و از اوقات بیکاری خود به نحو احسن بهره برداری می‌کرد. به همین دلیل اکثر دانشجویان او را می‌شناختند و علاقه خاصی به او داشتند.» او پس از طی دوره مقدماتی در شیراز به عنوان «فرمانده دسته سوم گروهان سوم گردان ۹۲ تیپ هوابرد» منصوب شد. از همان آغاز خدمت حتی در زمان فرماندهی، با نیروهای زیردست، به خصوص سربازان بسیار مهربان بود و با عدالت رفتار می‌کرد و خود را جدا از آنها نمی‌دانست و به همین دلیل هم اکثر کارکنان او را دوست داشتند و احترام خاصی برایش قائل بودند.

بر سر حق نیروهایش، همیشه با بالادستی‌ها درگیر بود!

 حجت‌الاسلام والمسلمین حائری مسئول دفتر مشاوره حضرت امام (ره) در شیراز همیشه از این شهید، به نیکی یاد می‌کرد و درباره او گفته بود: «رسول عبادت دروغ نمی‌گفت و زیر بار حرف نادرست نمی‌رفت.» برادر رسول هم در این باره می‌گوید: «آن بزرگوار در رژیم گذشته فرماندهی بود که همیشه بر سر گرفتن حق پرسنل تحت امر خود با فرماندهان رده بالا درگیر می‌شد و این موضوع همیشه مشکلاتی را برای او به دنبال داشت طوری که بعضی از فرماندهان نمی‌توانستند او را تحمل کنند در حالی که پرسنل زیردست بسیار به او علاقه‌مند بودند.» مبارزات او با فرمانده گردان وقت که وابسته به «اویسی» و «بیگلری» معدوم بود، در دانشکده افسری تا مدت‌ها بر سر زبان‌ها بود. او در تهران شرایط بسیار سختی داشت اما با صبر و تحمل زیاد، خدمت خود را تا ارتقاء در بالاترین سطوح، بدنبال ظهور شایستگی‌های فردی و تدبیر و کارآمدی در جایگاه فرماندهی در بخشهای مختلف از دسته تا گروهان و گردان، ادامه داد. برادرش در این باره می‌گوید:«در تهران خدمت می‌کرد. به دیدارش رفتم. هوا به شدت گرم بود و او همراه خانواده‌اش بدون وسایل خنک کننده در آن خانه زندگی می‌کرد. یک شب نزد آنها بودم شب طاقت فرسایی بود اما او با گشاده رویی و آسایش خاطر با خانواده خود در آن شرایط زندگی می‌کرد و شب و روز خود را وقف خدمت کرده‌ بود. مدتی فرماندهی یگان دانشجویان بورسیه‌ای ارتش را به عهده گرفت که آن دانشجویان امروز از پزشکان برجسته و کارآمد میهن اسلامی‌مان هستند.»

قهرمان تیراندازی کشورهای عضو «پیمان سنتو»

 عبادت ضمن فراگیری علوم و فنون نظامی، به ورزش‌های مختلفی مانند تیراندازی، تنیس و شمشیر بازی، می‌پرداخت. قهرمانی در رشته تیراندازی در شیراز و تهران باعث اعزام وی به مسابقات ارتش‌های پیمان «سنتو» شد که در آن مسابقات نیز به مقام اول رسید. پس ازگذراندن دوره مقدماتی، در «تیپ ۵۵» هوابرد شیراز مشغول به خدمت شد و در سال ١٣۵٣ پس از هفت سال خدمت به دانشکده افسری تهران منتقل شد. مدتی بعد مورد توجه فرماندهان دانشکده قرار گرفت و به عنوان «فرمانده یگان بورسیه و استاد درس‌های چریکی و رهبری نظامی» منصوب شد. عبادت، تمام دوره‌های علمی و رزمی ارتش مانند «دانشکده فرماندهی و ستاد» و «پدافند» «رنجری»، «چتربازی»، «مربی پرش» را در طول خدمت سپری کرد و در سال ١٣۵٧، برای طی دوره عالی به ایالت جورجینیا آمریکا رفت.

با چشمان پر اشک گفت فکر نمی‌کردم خدا لیاقت سربازی امام زمان (عج) را بمن بدهد!

 او در ایالت جورجیانای آمریکا درحال گذراندن دوره تخصصی بود که خبر پیروزی انقلاب اسلامی را شنید و به سرعت به ایران برگشت تا فصل دیگری از زندگی را رقم بزند. فصلی که از جهاد تا شهادت، امتداد داشت. همسر شهید از لحظه شنیدن خبر پیروزی انقلاب می‌گوید: «در آن زمان اخبار انقلاب را از طریق رادیو و تلویزیون دنبال می‌کردیم. او بسیار ناراحت و مضطرب بود. چندبار تصمیم به بازگشت گرفت اما دولت آمریکا از دادن مدارکمان خودداری می‌کرد. با پیروزی انقلاب، دولتمردان و نظامیان آمریکا سعی کردند رسول را راضی کنند تا در آمریکا بماند که با مخالفت شدید همسرم مواجه شدند و ما بالاخره توانستیم در سال 1358به ایران مراجعت کنیم.در لحظه ورود به ایران، اشک شوق از چشمانش جاری شد و گفت که می‌دانی؟ هیچوقت تصور نمی‌کردم موفق شوم روزی به ایران برگردم و سرباز امام زمان شوم.»

آمده‌ام تا سرباز امام زمان (عج) باشم

 رسول عبادت به وطن برگشت و هنگام ورود گفت: «آمده ام تا سرباز امام زمان (عج) باشم» و حقیقتا اینچنین بود. او با همه باور و ایمان و اعتقادش آمده بود تا پای کار این کشور امام عصر (ع) باشد و وظیفه سربازی خود را با تمام وجود انجام دهد. او بمحض بازگشت به همرزمان خود در دانشکده افسری ملحق شد که ناآرامی‌های کردستان در اولین ماههای انقلاب توسط گروهکهای آشوبگر و مسلح تروریستی آغاز شد و سراسر منطقه غرب را دستخوش ناامنی و بحران ساخت. او به صورت داوطلبانه در لشگر 28 سنندج، عازم کردستان شد و به مصاف با ضد انقلاب پرداخت.

شیر «سردشت» و «مریوان»، فرمانده فاتحان «جاده استراتژیک سنندج»

 «فرمانده گردان 112 لشکر 28 سنندج»، در اولین ماموریت به پاکسازی روستای «ربط» ‌در اطراف سردشت اقدام کرد و سپس به مریوان اعزام شد. شهر مریوان تحت سلطه همه جانبه ضد انقلاب بود و پادگان در محاصره کامل قرار داشت. سرگرد عبادت برای ایجاد امنیت نسبی در منطقه اقداماتی نمود ؛ تقویت روحیه پرسنل، اعزام گروههای شناسایی و حمله مقتدرانه به پایگاههای دشمن. طرح ویژه سرگرد عبادت مبنی بر عدم بازگشت همه نیروها به پادگان پس از پاکسازی مواضع به دست آمده و حفظ دستاوردهای حاصل شده، باعث اقتدار نسبی نیروهای خودی شد و پس از چند ماه پادگان از محاصره خارج شد. با بهبود شرایط، گردان 112 تحت فرماندهی او موفق شد تا ارتفاعات مشرف بر دریاچه مریوان پیشروی کند و پایگاه‌هایی در طول مسیر ایجاد کند. در پی پیشرویهای اولیه، با اقدامات موثر پرسنل پادگان مریوان و لشگر 28 سنندج، جاده مریوان به سنندج آزاد شد و نهایتاً پاکسازی نهایی آن مناطق، میسر گردید.

طلوع به افق جاودانگی از ارتفاعات «قوچ سلطان»  

 با آغاز جنگ تحمیلی در کردستان حضور داشت و همچنان درگیر با ضد انقلاب بود. ارتفاعات «کنگرک» که در نقشه‌های نظامی به قوچ سلطان نام گذاری شده است، در شمال غربی مریوان قرار دارد. این ارتفاعات در نوار مرزی به گونه‌ای قرار گرفته است که بر شهرهای مریوان ایران و پنجوین عراق اشراف کامل دارد. فرماندهان ارتش بعث عراق با علم به این مطلب در این منطقه، شدیداً به حمایت از ضد انقلاب و مسلح کردن آن‌ها پرداختند. عبادت و سایر همرزمانش، با شناخت کامل از اوضاع منطقه پس از پاکسازی مریوان، طرح عملیاتی را ریختند که برای همیشه دست عناصر ضد انقلاب و ارتش بعث عراق را از ارتفاعات بسیار مهم قوچ سلطان کوتاه کنند. عملیات فتح «کنگرک» در روز پانزدهم خرداد ١٣٦٠ آغاز شد. گردان ١١٢ وارد عملیات شد و گردان ١١٨ نیز، به فرماندهی سرگرد بشیری به عنوان احتیاط آماده شد، تعدادی از نیروهای سپاه پاسداران به فرماندهی احمد متوسلیان هم وارد نبرد شدند. این عملیات منتهی به پیروزی شد و قله قوچ سلطان در ساعت ٧ صبح روز شانزدهم خرداد ١٣٦٠ فتح شد.

از فراز «کنگرک» تا فتح قله عشق....

 بدنبال قطعی شدن پیروزی بر قوای دشمن و بازپس گیری ارتفاعات قوچ سلطان، گردان از حالت تهاجمی خارج شد و پرسنل به کمک مجروحین و جمع آوری اسرا پرداختند که ناگهان یک سرباز دشمن، «سرهنگ دوم عبادت» این عاشق پاکباز خدا و سرباز مخلص ملت را که همه زندگی اش تجسم عبادت بود، هدف قرار داد و ساعاتی بعد، این فرمانده فداکار و نظامی لایق و کارآمد، به شهادت رسید. او بر فراز کنگرک ایستاد و از آنجا بر فراز عرش الهی قدم نهاد. او از زمانی که سراز پا نشناخته و سرشار از شوق و اشتیاق، به میهنش برگشت تا خدمت کند و مدافع مرزهای سرزمین مقدس خود باشد، همانگونه که خود گفت، حرمت لباس مقدس سربازی امام زمان (ع) را همواره نگاهداشت و یک روز هم از دغدغه ادای وظیفه در رویارویی با دشمن خارجی و عوامل مزدور داخلی آنان نیاسود و آرامش و فراغت و راحت را بر خود حرام کرد و سرانجام هم با شهادت، به آرامش رسید.

شهدا، زندگی حقیقی و برحق را در وجود همۀ ما زنده کردند...

 وصیتنامه کوتاه این شهید، حاوی عباراتی است تکان دهنده و بیدارگر که اوج بینش بلند او را به مقام شهادت و به ارزش و عظمت کار شهیدان نشان می‌دهد. از آن جمله: «شهدا، زندگی حقیقی و برحق را در وجود همۀ ما زنده کردند» و این دعایش به محضر حضرت احدیت که: «خدایا! شجاعت و ایمان شهیدان را به دیگران بیاموز...» و شگفت آنکه او خود، مصداق حقیقی این سخن شد و زندگی و شهادتش الگو و الهام بخشی برای غیرت و شرف و دفاع از اسلام و ایران برای همیشه شد.

منبع: نوید شاهد

انتهای پیام/

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha