کد خبر 247848
۲۵ فروردین ۱۴۰۳ - ۱۰:۵۱

از شهدا بیاموزیم:

آنچه در مراسم عروسی شهید علی هاشمی گذشت/ چند روز جزیره رو ول کن، ناسلامتی دامادی!

آنچه در مراسم عروسی شهید علی هاشمی گذشت/ چند روز جزیره رو ول کن، ناسلامتی دامادی!

در کتاب «راز گمشده مجنون» آمده است: «میهمان‌ها یکی یکی دارند می‌روند و برایم آرزوی خوشبختی می‌کنند. سید فردا ساعت ۸ صبح اینجا باش. بابا حالا چند روز جزیره رو ول کن. ناسلامتی دامادی. نه بابا نمیشه. جنگ که منتظر من نمیمونه.»

به گزارش خبرنگار فرهنگی حیات؛ در کتاب «راز گمشده مجنون» نوشته مرضیه نظرلو که به شرح زندگی و خاطراتی از  سردار هور، شهید علی هاشمی می‌پردازد؛ درباره مراسم عروسی شهید و ساده زیستی ایشان آمده است:

«داماد تشریف نمی‌برید؟ امروز مبعثه‌ها. نگاه که می‌کنم می‌بینم همه بچه‌های قرارگاه به من چشم دوخته‌اند. تا شما نرید که ما نمی‌تونیم شال و کلاه کنیم و بیایم. یه امروز رو دست از سر جزیره بردار برو به زندگیت برس. باشه یک جلسه پیش آمده شما برید من میام. ساعت ۸ شب است و تازه جلسه تمام شده. سید منتظر است تا برویم مراسم. بریم سید دیر شد.

تا می‌رسم توی کوچه با سرعت میروم طرف خانه‌مان در میزنم هیچ خبری نیست از دیوار بالا می‌روم و توی حیاط را نگاه میکنم اصلاً کسی نیست. نه مهمانی نه عروسی... ذهنم رفت سراغ خانه فامیل و عموهایم که چند تا کوچه از ما بالاترند. مثل آدم‌های سردرگم دارم دنبال عروس می‌‍گردم. الآن است که سید دست بگیرد و بعد کلی بساط خنده راه بیندازد.

سید بریم دم خانه عموم شاید مراسم را آنجا گرفته اند. خانه اش بزرگتره. سید خنده اش گرفته. خانه عمویم شلوغ پلوغ است. بچه ها همه آمده‌اند و مهمان‌ها جمع هستند. سریع می‌فرستم دنبال قمر که داشت شام را آماده می کرد.

به یکی از خانم‌ های جلو در می گویم قمر را صدا کنید بیاید میخوایم بریم عروس رو بیاریم. قمر با عصبانیت برایم پیغام داد آخه چه جوری؟ داریم شام میآریم الآن وقت اومدنه؟
 

مراسم عروسی شهید علی هاشمی/چند روز جزیره رو ول کن، ناسلامتی دامادی!

باشه بهش بگید اومدی که اومدی نیومدی خودم میرم. قمر تا این را شنید غذا را رها کرد و همین طور پابرهنه دم در آمد. من باید ببینم تو دست زنت رو چطور میگیری می آری می‌خوای منو جا بذاری؟ لباسهات رو عوض نمی‌کنی با همین‌ها میخوای بری دنبال عروس؟!! آره دیگه وقت نیست.

سوار ماشین می‌شویم و با سید می‌رویم تا عروس را بیاوریم. رسمیه در طول راه اصلاً حرف نمی‌زند. ناراحتی هم نمی‌کند که چرا اینقدر دیر دنبالش رفته‌ایم می‌سپارمش به قمر و پیش مردها می‌روم از مجلس زنانه صدای شادی و کل کشیدن می‌آید اما اینجا مردها خیلی آرام نشسته‌اند شاید هم رو در وایسی می‌کنند.

 سید حالا که اینقدر آروم نشستید حداقل به دعای کمیلی راه بندازید. میخوای عروسی رو عزا کنی علی؟ نه دعای کمیل خیلی هم خوبه. چرا دعای کمیل همش گریه. باید بگی شهدا این جور شهید شدن حداقل بگو یه مولودی چیزی بخونیم.

سرم را عین یک داماد حرف گوش کن پایین می اندازم و می خندم. سفره که پهن شد بساط سر و صدا و شوخی بچه ها هم به پا شد... . میهمانها یکی یکی دارند میروند و برایم آرزوی خوشبختی می کنند. سید فردا ساعت ۸ صبح اینجا باش. بابا حالا چند روز جزیره رو ول کن. ناسلامتی دامادی. نه بابا. نمیشه. جنگ که منتظر من نمیمونه.»

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha