به گزارش خبرنگار فرهنگی «حیات»، شانزدهم فروردین ۱۳۹۶، منطقه تل ترابی سوریه و خط مستقیم مصاف با مزدوران داعش، نقطه اتصال مردی بود با خدا که سنگر به سنگر از دمشق تا حلب و حما به دنبال شهادت بود و سرانجام همچون اباالفضل العباس(ع) بی سر و بی دست به دیدار حسین فاطمه(ع) شتافت. شهید محمد جنتی که بین رزمندههای عرب زبان به «حاج حیدر» معروف بود.
شهادت فرمانده حیدر محبوب جبهه مقاومت و ۲ سال گمنامیاش خیلیها را کنجکاو کرد تا او را بیشتر بشناسند. شهیدی که اگرچه به خاطر حفظ حفاظت اصول جنگی و تواضعش در میان فارسی زبانان گمنام بود، اما عربزبانان خط مقاومت او را خیلی خوب میشناسند. این شهید اهل روستای «دیزج خلیل» از توابع شهرستان «شبستر» در استان آذربایجان شرقی بود و نوزدهمین شهید مدافع حرم استان آذربایجان شرقی است.
او سال ۹۲ راهی سوریه شد و حدود چهارسال در جبهه مقاومت سوریه و عراق حضور فعال داشت. جزو اولین مستشارانی بود که برای مقابله با تروریستهای تکفیری وارد جبهه شد و در مناطق مختلفی از جمله دمشق، حلب، حما و ...حضور داشت و چندین بار در درگیری با تروریستها مجروح شده بود. استعداد بالایی در فرماندهی نیروها داشت و به خاطر اخلاق حسنهاش، افراد زیادی را جذب خود کرده بود و از محبوبیت بالایی میان نیروهایش برخوردار بود. بسیار متواضع بود و تا زمان شهادت نزدیکانش هم نمیدانستند که فرمانده گروههای مقاومت را بر عهده داشته است. محمد جنتی نهایتا در ۱۶ فروردین ۹۶ در حماه سوریه، در منطقه تل ترابی به شهادت رسید.
بهترین نیروی «حاج قاسم»
حسین برادر محمد در وصف او می گوید: در جبهه جنگ با داعشیان، «حاج حیدر» بهترین نیروی حاج قاسم سلیمانی بود. یکبار در سال ۹۲ مجروح شد. تا قبل از مجروحیت سال ۹۲ که اصلاً کسی متوجه فعالیت او در سوریه نبود. بعد از ۲ سال تازه ما متوجه شدیم به سوریه رفت و آمد دارد. زیاد هم از اتفاقات آنجا صحبت نمیکرد تا پدر و مادر نگران نشوند.
حتی وقتی دوستانش برای دیدنش به منزل رفت و آمد داشتند، با آنها در مورد منطقه با زبان عربی صحبت میکرد که ما متوجه نشویم. هم با عراقیها هم با حزب الله لبنان کار میکرد، بیشترین دوستانش از بچههای حزب الله بودند، با خیلی از فرماندهان عراقی، سوری، افغانستانی و پاکستانی ارتباط داشت.
«حیدر» یکی از بهترینهایم بود...
برادر شهید جنتی به مهمترین ویژگی شهید در ارتباط با گروههای مختلف نظامی اشاره می کند که: تسلط خیلی خوبی به زبان عربی داشت. یکی از بچههای اهوازی میگفت ما که عرب هستیم وقتی به جلسات حاج حیدر میرفتیم چنان با عربی فصیح صحبت میکرد که اگر او را نمیشناختیم، فکر میکردیم اهل کشوری عربی است.
همینطور با بچههای پاکستانی که این اواخر فرمانده آنها شده بود به خوبی ارتباط برقرار میکرد. یکی از دوستانش میگفت حاج حیدر را میخواهید پیدا کنید به مقر حزب الله بروید. هم آنها به حاج حیدر علاقه داشتند هم برادرم به آنها، با جهاد مغنیه ارتباط خیلی خوبی داشت. حاج قاسم ارادت زیادی به او داشت، چند روز بعد از شهادتش در رونمایی از کتاب «وقتی مهتاب گم شد» نوشته بود که یکی از بهترین نیروهایم را در سوریه از دست دادم. دوستانش به او حاج قاسم کوچک میگفتند. با شهید قمی رفیق بود، حیدر مدتی فرماندهی عملیات حیدریون را برعهده داشت که وقتی فرمانده زینبیون شد، حسین قمی جای او را گرفت.
هیچکس نمیدانست فرمانده است
در وصف تواضع و تقوا و خلوص این شهید گفته اند که حتی خانواده او خبر از فرماندهی او نداشتند و به سیره شهدای بزرگ دفاع مقدس، کمتر کسی از نزدیکان او از مسئولیت مهم او در میان مدافعان حرم خبر داشت. با حمله تکفیریها به سوریه و در خطر قرار گرفتن حرم حضرت زینب(س)، طلاب و جوانان پاکستانی بسیاری بودند که میخواستند برای دفاع از حرم عقیله بنیهاشم که در فرهنگ آنها حضرت زینب(س) «ثانیه زهرا» نامیده میشود به سوریه بروند اما به علت حساسیتها و تمرکز سرویس اطلاعاتی پاکستان بر روی شیعیان, این امکان به راحتی فراهم نبود. در زمستان سال ۹۲ اجتماعی را در تهران برپا کردند و نام «زینبیون» را برای خود برگزیدند. اولین گروه از رزمندگان و مجاهدان زینبیون ابتدای سال ۹۳ عازم سوریه شده و در جبهه مبارزه علیه تروریستها حضور پیدا کردند.
با حمله تکفیریها به سوریه و در خطر قرار گرفتن حرم حضرت زینب(س)، طلاب و جوانان پاکستانی بسیاری بودند که میخواستند برای دفاع از حرم عقیله بنیهاشم که در فرهنگ آنها حضرت زینب(س) «ثانیه زهرا» نامیده میشود به سوریه بروند اما به علت حساسیتها و تمرکز سرویس اطلاعاتی پاکستان بر روی شیعیان, این امکان به راحتی فراهم نبود. در زمستان سال ۹۲ اجتماعی را در تهران برپا کردند و نام «زینبیون» را برای خود برگزیدند. اولین گروه از رزمندگان و مجاهدان زینبیون ابتدای سال ۹۳ عازم سوریه شده و در جبهه مبارزه علیه تروریستها حضور پیدا کردند.
آزادسازی حلب، نبل و الزهرا, تدمر, حما و حاشیه دمشق از جمله مناطقی بود که رزمندگان زینبیون نقش مهمی در آزادسازی و تثبیت آن مناطق داشتند. مقام معظم رهبری نیز در پیامی به مدافعان حرم پاکستانی به موضوع رشادت آنها اشاره کردند و فرمودند:«سلام من را به مدافعین حرم پاکستانی برسانید. زینبیون خیلی خوب میجنگند. خیلی خوب مجاهدت میکنند. سلام من را به پدرها و مادرها و خانواده هایشان برسانید.» چهارم بهمن ماه سال ۹۷ بود که خزانهداری آمریکا چندین مجموعه را بهاتهام ارتباط و همکاری با جمهوری اسلامی ایران در فهرست تحریم قرار داد. نام لشکر زینبیون در کنار رزمندگان فاطمیون افغانستانی در این فهرست قرار داشت.
شهیدی که آرزویش گمنام ماندن بود
در آزادسازی شمال حما که مرکز فرماندهی تحریرالشام بود برای بازدید از منطقه رفته بود که در کمین جبهه النصره قرار گرفت و به شهادت رسید. خیلی دوست داشت در آزادسازی ادلب باشد و همیشه میگفت کی میشود که ادلب را بگیریم و من طراح عملیات باشم. فرماندهی بود که پشت میز نمینشست. یکی از شرایطش برای قبول فرماندهی این بود که کسی کاری به کارش نداشته باشد و بتواند به خط برود. یک فرمانده به نام شهید مراد عباسی و شهید «کربلا» که به تازگی تفحص شده است در کنار حاج حیدر به شهادت رسیدند.
حافظ ناموس اهل بیت
چندماه پیش از شهادتش نوشته بود: «چه ئزیباست حافظ ناموس اهل بیت شدن» و خدا او را برای شهادت گلچین کرده بود... شهید کربلا داستان خودش را دارد. او جانشین حاج حیدر در زینبیون بود. وقتی میبیند حاج حیدر زخمی شده با صدای بلند داد میزند فرمانده تیر خورده، یک نفری بر میگردد تا پیکر حاجی را به عقب بکشاند که خودش هم شهید میشود.
خیلی دلش میخواست در سوریه شهید شود و گمنام بماند اما سرنوشت چیز دیگری رقم زد. یکی از آرزوهایش این بود که در سوریه به شهادت برسد و آرزوی دیگرش این بود که پیکرش بازنگردد، همه قطع امید کرده بودند اما پدر و مادر منتظر بودند.
پیکر شهید که همچون بزرگ مدافع حرم حسینی(ع) سر و دست نداشت، دوسال در خط ماند و پس از ۲ سال طی عملیات تفحص کشف و هویتش از طریق آزمایش دیانای شناسایی شد و در ۲۰ خرداد ۱۳۹۸ به ایران بازگردانده شد.
وصیتنامه فرمانده شهیدی که «پشت خط نشین» نبود
«از خداوند و امام میخواهم که مرا ببخشند چون نتوانستم آن طور که وظیفهام بود ادا کنم و از امام میخواهم که از خداوند بخواهد که مرا ببخشد چون جوانم و نادان. همینقدر میدانم ما از خداییم و به سوی او باز میگردیم اما چه خوش است جان دادن در راه دوست.
از راه دور خدمت امام عزیزم سلام میفرستم از درون چادری که در آن معنویت میبارد و همه با هم یکی هستند. از خداوند و امام میخواهم که مرا ببخشند چون نتوانستم آن طور که وظیفه ام بود ادا کنم و از امام میخواهم که از خداوند بخواهد که مرا ببخشد چون جوانم و نادان. همینقدر میدانم ما از خداییم و به سوی او باز می گردیم اما چه خوش است جان دادن در راه دوست.
اما وصیتی که به خانواده و دوستان و آشنایان دارم اول اینکه از همگی شما حلالی می خواهم و از آنها می خواهم که اگر حرفی پشت آنها گفتهام مرا ببخشید و به امام عزیزم و نایب آن از راه دور از درون چادری که در آن معنویت میبارد و همگی یکی هستند سلام میفرستم و از آنها میخواهم که مرا ببخشید چون نتوانستم آنطور که باید وظیفهام را به آنها ادا کنم و از آنها میخواهم که از خداوند بخواهند مرا ببخشد.
بعد به مادر عزیزم که جانم فدای او باد، سلام عرض میکنم مادرم الان که اینجا نشستهام مرا گریه گرفته ولی چون دوستانم پیش من هستند خجالت میکشم گریه کنم امیدوارم در کارهایت موفق باشی از تو میخواهم که مرا به خاطر کارهایم ببخشی و حلالم کنی؛ ای کاش میشد محبتم را در نامه آشکار میکردم تا ببینی دلم برایت چقدر تنگ شده اما چه کنم که فعلاً وظیفهام دور بودن است.
برادران و خواهرم عزیزانم از دور همگی شما را میبوسم امیدوارم همیشه در کارتان موفق باشید. همیشه ایمان را در کارهایتان قرار دهید مرا حلال کنید اگر با شما شوخی میکردم و از تمامی آشنایان حلالی میخواهم.
دیگر عرضی ندارم دعاگوی شما محمدعلی جنتی»
نظر شما