کد خبر 231975
۲۸ آذر ۱۴۰۲ - ۱۰:۰۰

«حیات» گزارش می‌دهد؛

روزی که دیگر شهید قپانی تصمیمش را گرفته بود + فیلم

روزی که دیگر شهید قپانی تصمیمش را گرفته بود + فیلم

شهید قپانی به مادرش گفته بود که مادر اگر من شهید نشوم به مرگ طبیعی خواهم مرد چه بهتر که مرگ با عزت داشته باشم. هر زمان تماس می‌گرفت و از او می‌پرسیدم که چکار می‌کنی، در جوابم  می‌گفت در جبهه درب قوطی‌های کنسرو را باز می‌کنم در حالیکه در خط مقدم بود.

به گزارش خبرنگار فرهنگی حیات؛ پیکرش در قطعه 40 گلزار شهدا است. مادر نیز به همراه تنی چند از مادران شهدا سالهاست که آنجا هستند. نه در خانه و کاشانه خود بلکه در گلزار شهدای تهران. طاهره عزیزمقام مادر شهید محمد قپانی است. با او گپ و گفتی راجع به شهیدش می کنیم که در ادامه می خوانید. 

مادر شهید محمد قپانی گفت: محمد فرزند دوم؛ اما پسر اولم بود. او در سال 1347 بدنیا آمد و در سال 67 در عملیات مرصاد به شهادت رسید. محمد 5 سال در جبهه بود  و از 13 سالگی با دستکاری شناسنامه خواهرش به جبهه رفت. من برای اعزام او به جبهه راضی نبودم و امضا ندادم؛ ولی زمانی که خواب بودم اثر انگشتم را در استمپ قرار داد و پای رضایتنامه اش را امضا کرد؛ اما پدرش راضی بود چون محمد دیگر تصمیمش را گرفته بود که برود با او مخالفتی نکرد.

وی ادامه داد:از 6 ماهگی میدانستم محمد شهید می شود. او بسیار بچه خوبی بود. یادم می آید در شب تاسوعا زمانی که 17 سالم بود؛ من برای آقا امام حسین (ع) گریه می کردم. هم زمان محمد که طفلی شیرخواره بود نیز گریه می کرد.  اشک من با شیرم قاطی شد و پسرم خورد. بعد از 5 سال پای منبر یک روحانی بودم که او بیان کرد اگر فرزندی پای منبر باشد و بچه شیر را که آغشته به گریه برای امام حسین (ع) باشد، بخورد؛ آن فرزند شهید خواهد شد. من به مادر شوهرم گفتم مطمئنم محمد شهید می شود اما مادر شوهرم گفت نه جنگی وجود ندارد و امکان ندارد او شهید شود.

عزیزمقام بیان کرد: آن روزی که محمد به شهادت رسید، ما سر سفره نشسته بودیم. یک نوری در خانه ما چرخید و همه این نور را دیدیم من این موضوع را به همسرم گفتم و بیان کردم که محمد شهید می شود. فردای آن روز به کرج رفتم و زمانی که برگشتم دیدم کوچه خیلی تمیز شده و آب و جارو شده است. همسایه ها من را که دیدند از من فرار کردند چون می دانستند که او شهید شده است.

مادر شهید بیان کرد: محمد همیشه در وصیتش می گفت مادر اگر من شهید نشوم به مرگ طبیعی خواهم مرد چه بهتر که مرگ با عزت داشته باشم و زمانی که در جبهه بود هر زمان تماس می گرفت و از او می پرسیدم که چکار می کنی، در جوابم  می‌گفت در جبهه درب قوطی های کنسرو را باز میکنم در حالی در خط مقدم بود.

شهید محمد قپانی درسال1347 در محله نارمک درخانواده ای متدین دیده به جهان گشود. وی در سیزده سالگی به عضویت بسیج (مسجد حضرت ابوالفضل) افسریه در آمد. همیشه خانواده ودوستان خود را به پیروی از سخنان امام خمینی (ره) سفارش می کرد و واقعا از صمیم قلب عاشق امام بود .

از روز عضو شدن در بسیج در پی رفتن به جبهه و پیوستن به سربازان اسلام بود ، اما به علت کم بودن سنش ، مسئولان بسیج اجازه رفتن به جبهه را به وی نمی دادند . ولی ایشان با دست کاری در شناسنامه وکپی گرفتن از آن بالاخره خود را به جبهه رساند و به آرزوی خویش دست یافت . بعد از یک سال خدمت به گفته همرزمانش به پادگان 21 حمزه اعزام گردید وبه عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد . مسولیت وی در آنجا کار تخریب وآرپیچی زدن بود. بعد به چهار راه آرامگاه واقع در شهرری منتقل و در لشکر صد هزار نفره محمد رسول الله مشغول خدمت شد و دیگر به طور قطعی به جبهه و خط مقدم اعزام گشت و حقی را که به گردن داشت ادا کرد .

ایشان در خیلی از عملیاتها ، حضور فعال داشت . در عملیات کربلای پنج شلمچه مجروح شد و حدود یک ماه در بیمارستان بستری بود . ایشان طی  چند عملیات دیگر هم مجروح شد ولی هیچگاه خانواده خود را مطلع نکرد و هیچگاه راضی به ناراحتی پدر و مادر خود نمی شد . وی پس از شش سال خدمت در جبهه های حق علیه باطل در روز 6 /5 /1367 در عملیات مرصاد اسلام  آباد غرب شهد شیرین شهادت را نوشید وبه ندای حق لبیک گفت وبا سرور وسالار شهیدان امام حسین (ع) افتخار همنشینی یافت.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha