کد خبر 220816
۱۷ مهر ۱۴۰۲ - ۱۱:۰۳

«حیات» گزارش می دهد؛

برای جستجوگر نور؛ شهید مجید پازوکی

برای جستجوگر نور؛ شهید مجید پازوکی

مجید خاکها را کمی کنار زد و پیکر دو شهید گمنام در کنار سیم خاردارها نمایان شد. قمقمه آب را برداشت و روی صورت شهدا ریخت. همزمان گریه می کرد و با خودش زمزمه می کرد که بچه ها ببخشید آن شب بهتون آب ندادم. به خدا نداشتم... .

به گزارش خبرنگار فرهنگی حیات؛ تنها کسی که انتظار کشیده باشد معنای انتظار را می فهمد خصوصا اگر مادر باشد و سالهای سال در انتظار!  مادر شهید رو به او می گوید: «اگر یک تکه استخوان شهیدم را برایم بیاورند، جگر آتش‌گرفته‌ام آرام می‌گیرد»؛ این جمله جگر مجید را هم آتش می زند و باعث می شود پا در راهی بگذارد که رسیدن به سر منزل مقصود انتهایش باشد. دست زن و بچه را می گیرد و شهر به شهر از اندیمشک تا اهواز و دو کوهه می‌گردد تا مرهمی باشد بر دل سوخته مادران و  همسران و فرزندان شهدا.

امروز از شهیدی می نویسم که آنچه در توانش بود قبل و بعد از جنگ تحمیلی برای این کشور داد؛ شهید مجید پازوکی. در سال 1361 وقتی که 15 ساله بود به جبهه رفته و تخریبچی می شود، 70 ماه در جبهه می جنگد و  حتی زمانی که جنگ به پایان می رسد از سال 1369 در منطقه کردستان به جنگ با اشرار می پردازد و در مقابل گروه های ضدانقلاب و تروریستی می ایستد. وی از سال 71 رسالتش را در گروه تفحص شهدا ادامه می دهد. او در خیل جستجوگران نور با آغاز کار تفحص لشکر 27 محمد رسول الله (ص) مشغول جستجوی پیکر مطهر گمگشتگان می شود و در این راه سختی ها و مرارت های بسیاری را به جان می خرد.

او روحیه بسیار شوخ طبعی داشت تا جایی که همرزمانش تعریف می کنند که هیچگاه ندیدیم مجید جدی باشد و حتی جراحات و زخمهایی که در حین عملیات ها بر او وارد می شد را دستمایه طنزهایش می کرد.

شهید پازوکی جانبازی 60 درصد داشت و تا همین اواخر عمرش نیز با مشکل جدی کلیه مواجه بود ولی در جواب دوستانش که توصیه می‌کردند دست کم برود دنبال کارهای جانبازی و ایثارگری‌اش می‌گفت: «بی‌خیال! این هم بماند یادگار کردستان!»

حتی یکی از همین جراحتها باعث شد که 9 ماه به کما برود و در این مدت دیگر همه مطمئن شده بودند که او به آرزویش که شهادت است خواهد رسید اما پس از آنکه چشم باز کرد به سرعت به سراغ فعالیتهایش رفت. اما از بازگشتش ناراضی و ناراحت بود چون زمانی که شنید مادرش با ادای نذر خواسته که او به زندگی برگردد در جواب گفته بود که شما نگذاشتید من بروم!

همرزمانش تعریف می کنند که هرزمان مجید از تفحص بر می گشت قمقمه اش پر بود، لب به آب نمیزد و طوری بود که ما مطمئن شده بودیم دنبال جای خاصی می گردد. نزدیکی های ظهر درست زمانی که در فکه روی تپه ای نشسته بودیم حالت صورت مجید تغییر کرد و فریاد زد: پیدا کردم! در کنار بلدوزری که آنجا بود خاکریزی کوچک قرار داشت و مجید به سمت آن رفت.

خاکها را کمی کنار زد و پیکر دو شهید گمنام در کنار سیم خاردارها نمایان شد. مجید قمقمه آب را برداشت و روی صورت شهدا ریخت. همزمان گریه می کرد و آبها را روی صورت شهدا می ریخت. با خودش زمزمه می کرد که بچه ها ببخشید آن شب بهتون آب ندادم. به خدا نداشتم... .

شهید مجید پازوکی در نهایت پس از مجاهدت های فراوان مزد زحماتش را در منطقه فکه گرفت. او در هفدهم مهرماه سال 1380 با سمت فرمانده گروه تفحص لشگر 27 محمد رسول الله (ص) در زمان تفحص به خیل یاران و همرزمان شهیدش رفت. یاد و نام همه شهدای اسلام گرامی باد.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha