کد خبر 208643
۱۹ تیر ۱۴۰۲ - ۱۳:۱۵

مادر شهید غلامی الیگودرزی در گفتگو با «حیات»:

پسرم حامی خانواده‌مان بود

پسرم حامی خانواده‌مان بود

طاهره دامن کشان گفت: محمدعلی بزرگ ترین فرزندم بود، پسرم در کارخانه پوشاک کار می‌کرد و مانند سرپرست خانواده و کمک حالمان بود، برای خواهر برادرانش لباس می‌خرید و به مردم خدمت می‌کرد.

به گزارش خبرنگار فرهنگی حیات؛ راهی گلزار شهدای بهشت زهرای تهران شدم، از دور بانویی همراه با قاب عکسی در دست و شمع، آینه، چفیه، قرآن و آب کنار آرامگاهی در قطعه 26 ردیف 67 نشسته بود، دیدم؛ نزدیکش رفتم و از او پرسیدم نسبتش با شهید چیست؟ مادر مکثی کرد و لبخندی زد و گفت: طاهره دامن کشان مادر شهید محمدعلی غلامی الیگودرزی می‌باشم. همیشه به پسرم سر می‌زنم؛ البته خواهر شهید نیز هستم، برادرم شهید علی دامن کشان نام دارد.

 مادر اشاره‌ای به سمت دیگر گلزار شهدا کرد و گفت: آرامگاه برادرم نیز آن طرف است. با همان نگاه پر از محبت و لبخندی که بر چهره داشت؛ تعارف کرد که به کنارش بنشینم. مادر شروع به روایت خاطراتی از گذشته کرد؛ از چهل سال پیش گفت که در بسیج عضو بود و هنوز هم عضو بسیج است و فعالیت می‌کند اینکه آن روزها فراز و نشیب های زیادی را در زندگی تجربه کرد؛ از برادری می‌گفت که همیشه هوایش را داشت و پسری که مانند حامی پشتیبان خانواده بود.

وی ادامه داد: از همان زمان جنگ در بسیج بودم و همراه دیگر بانوان برای رزمندگان نان می‌پختیم ، لباس می‌شستیم و غذا درست می‌کردیم. صاحب هشت فرزند هستم که محمدعلی بزرگ ترین فرزندم بود، پسرم در کارخانه پوشاک کار می‌کرد و مانند سرپرست خانواده و کمک حالمان بود، برای خواهر برادرانش لباس می‌خرید و به مردم خدمت می‌کرد.

پسرم به همه خدمت می‌کرد

مادر شهید غلامی الیگودرزی می‌گوید: تمامی محله شاه عبدالعظیم با اخلاق و خلق‌وخوی پسرم آشنا بودند و او را دوست داشتند؛ اخلاقش برای همه نمونه بود. محمدعلی هیچ‌وقت حرف زشتی از زبانش بیرون نمی‌آمد یا حتی با کسی دعوا نمی‌کرد؛ یادم می آید چندین بار همسایه ها می‌گفتند امروز محمد در ماشین بود و او کرایه مان را حساب کرد. یا تعریف می‌کردند که برای بچه ها هدیه خریده است، علاوه بر خدمت به خانواده به مردم نیز بسیار خدمت می‌کرد.

وی افزود: محمدعلی حدود پنج سال در بسیج بود و به نوعی همه کاره بسیج شده بود و بسیار فعال بود. پسرم بیست سال داشت که می‌خواست به جبهه برود، وقتی این موضوع را با من در میان گذاشت به من گفت که از پدرش اجازه گرفته است اما اصل کاری مادر است شیرت را حلالم کن؛ با اینکه وضعیت معیشت سخت بود و هشت بچه داشتم و محمدعلی را بسیار دوست داشتم اما او را به خدا سپردم و راهی اش کردم.

بعد از 10 سال انتظار پیکر پسرم را تحویل دادند

مادر شهید غلامی الیگودرزی گفت: محمد علی به همراه برادرش علی اصغر که اکنون جانباز دفاع مقدس است در یک زمستان سرد که برف می‌آمد راهی جبهه شدند؛ من هم برای بدرقه آن ها به دنبالشان رفتم، شب تا صبح را پشت درب سپاه منتظر ماندم تا بچه هایم را راهی کنم. با بچه‌هایم خداحافظی کردم و آن ها به جبهه اعزام شدند.

وی افزود: محمدعلی حدود نه ماه در جبهه بود، یک‌بار نیز مجروح شده بود و او را به اصفهان آوردند اما چون خواسته پسرم این بود که خبردار نشوم گفته بود با من از مجروحیتش حرفی نزدند؛ محمد علی بعد از خوب شدنش دوباره به جبهه رفت که بعد از سه ماه از مجروحیتش شهید شد و سال ها پیکر پسرم در منطقه مانده بود تا اینکه بعد از حدود 10سال پیکرش را به خاکمان فرستادند.

مادر شهید غلامی الیگودرزی در پاسخ به این سوال که آیا از فرستادن پسرش به جبهه راضی است؛ گفت: من راضی هستم اگر ده پسر دیگر نیز داشتم آن‌ها را هم به جبهه می‌فرستادم؛ خودم نیز به همین‌ شکل دولادولا می‌روم. اگر حتی زمان برگردد همه را دوباره به جبهه می‌فرستم و خودم هم راهی جبهه می‌شوم. آن زمان که در پشت جبهه برای رزمندگان کار می‌کردیم و غذا درست می‌کردیم و لباس رزمندگان را می‌شستیم، تصمیم گرفتیم که بیشتر کمک کنیم  و به جنگ برویم که در جوابمان گفتند همین که پشت جبهه هستیم جهاد بزرگی کرده ایم و اجازه ندادند به میدان جنگ برویم.

پسرم گفت برایش مشکی نپوشم                                                                  

مادر شهید غلامی با اشاره به قسمتی از وصیتنامه پسرش بیان داشت: یادم می‌آید محمدعلی در قسمتی از وصیت‌نامه‌اش نوشته بود که مادرجان اگر من شهید شدم گریه نکنید و استقامت داشته باشید. لباس مشکی نپوشید تا برخی شادی نکنند. چون بودند کسانی که مخالف راه رزمندگان بودندو یادم می‌آید همان دوران برخی از ما می‌پرسیدند چرا بچه‌ات را فرستاده‌ای که شهید شود.

شما هم بچه هایتان را بفرستید؛ پاکت پول بگیرید!

طاهره دامن کشان با بیان خاطره ای گفت: آن زمان که پسرم را به جبهه فرستاده بودم در پاکت‌هایی برایمان روزنامه می‌فرستادند تا از اوضاع با خبر شویم، روبروی خانه مان نانوایی قرار داشت و همیشه شلوغ بود ، درب خانه ام را زدند، یک خانم که در نانوایی مشغول خرید نان بودمن را هنگام گرفتن پاکت حاوی روزنامه دید با کنایه میان جمعیت خطاب به من گفت نگاه کنید؛ پاکت پاکت پول برایشان می‌فرستند؛ با ناراحتی گفتم شما هم بچه هایتان را بفرستید تا پاکت پول برایتان بیاورند، از ناراحتی پاکت را پاره کردم! برایم شنیدن این حرف ها بسیار سخت بود. من تنها بچه ام را برای رضای خدا و مملکت مان به جبهه فرستاده بودم.

وی ادامه داد: چند وقت بعد از شهادت پسرم بود که آن خانم وقتی من را دید عذرخواهی کرد و بسیار پشیمان بود؛او را بخشیده ام، به او گفتم بچه‌ی من که برای پول نرفت بلکه برای مملکت، خاک وطن و حفظ ناموسش رفته بود.
 

پسرم حامی خانواده‌مان بود

جانم فدای رهبرم

مادر شهید غلامی الیگودرزی گفت: برادرم شهید علی دامن کشان در کارخانه سیمان بود و دو فرزند داشت بسیار اهل کمک کردن به دیگران بود، خیلی هوایم را داشت و نمی‌گذاشت در زندگی اذیت شوم. اگر عزیزانمان را به جبهه نمی فرستادیم که اکنون وضعیت مان اینگونه نبود، درست است که برادرم در سال 1361 زودتر از پسرم شهید شد اما محمدعلی را هم به جبهه فرستادم تا مملکتمان حفظ شود، من هم جانم را مانند پسرم و برادرم حاضرم فدای رهبرم و مملکتم کنم.  

گفتنی است شهید محمدعلی غلامی الیگودرزی در بیست و هفتم آبان سال 1362، با سمت تک‌تیرانداز در پنجوین عراق بر اثر اصابت ترکش خمپاره به سر و کتف، به فیض شهادت نائل آمد. پیکر این شهید بزرگوار مدت‌ها در منطقه بر جا ماند تا اینکه در بیست و سوم فروردین سال ۱۳۷۲، پس از تفحص در بهشت‌زهرای شهرستان تهران به خاک سپرده شد.

خبرنگار: حدیث ورناصری

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha