کد خبر 205466
۲۴ خرداد ۱۴۰۲ - ۰۱:۳۰

محسن رفیق‌دوست در گفتگوی تفصیلی با «حیات»؛

گران‌ترین امانت تاریخ دست من بود/ هیچگاه عضو مجاهدین خلق نبودم/ هویدا نباید زود کشته می‌شد

گران‌ترین امانت تاریخ دست من بود/ هیچگاه عضو مجاهدین خلق نبودم/ هویدا نباید زود کشته می‌شد

محسن رفیق دوست؛ عضو پیشین حزب موتلفه با حضور در پایگاه خبری حیات از خاطرات روزهای پیش از انقلاب، همراهی با امام و سرنوشت تاج های سلطنتی صحبت کرد.

به گزارش خبرنگار سیاسی حیات؛ محسن رفیق دوست عضو پیشین حزب موتلفه با حضور در پایگاه خبری حیات ضمن بیان خاطرات پیش از انقلاب خود و همراهی‌اش با امام در زمان ورود ایشان به کشور از چگونگی دستگیری هویدا، ساماندهی اموال ضبط شده از سران رژیم طاغوت تا سرنوشت تاج های سلطنتی سخن گفت.

مشروح مصاحبه حیات با محسن رفیق دوست در ۴ بخش تدوین شده است که بخش اول آن به شرح ذیل است:

حیات: در حال حاضر به چه فعالیتی مشغولید و ایا دارای سمتی دولتی هستید؟

رفیق دوست: در حال حاضر سمت دولتی ندارم، تنها سمت حکومتی که به آن مشغولم عضویت در هیات امنای بنیاد مستضعفان است. در تعداد زیادی موسسات خیریه فرهنگی، بهداشتی، آموزشی، قرض الحسنه عضو هستم، که حدودا در ۱۵ موسسه، عضو موثر محسوب میشوم. خودم نیز یک بنیاد خیریه به نام بنیاد تعاون نور دارم که در آنجا فعالیت میکنم.

حیات: مبارزات انقلابی پیش از سال ۵۷ دارای ابعاد مختلفی بود و گروهک‌ها و جریانات گوناگون خود را همراه انقلاب می‌دانستند. در خصوص همگرایی و نهایتا انشقاقی که در این جریان ایجاد شد بفرمایید؟

رفیق دوست: بنده جزو نفراتی بودم که در سال ۱۳۴۱ با امام دیدار داشتیم. پس از آنکه آیت‌الله بروجردی از دنیا رفتند، حضرت امام (ره)  از مردم خواستند که "اگر به قم آمدید با من نیز ملاقات کنید".  از تهران یک دسته ۱۴۰ نفری که بنده نیز با آنها بودم، نزد امام رفتیم. در آن روز امام سوالی از ما پرسیدند. ایشان فرمودند  که در تهران چند مسجد، هیات، حسینه و تکیه وجود دارد؟ ما نیز اظهار بی اطلاعی کردیم.

ایشان گفتند که بروید و تحقیق کنید و پس از آن بیایید و یک روز را تعیین کردند که ما گزارش بدهیم. ما پس از تهیه گزارش مجددا نزد امام آمدیم، در آن روز تعداد زیادی از تهران هم آمده بودند که اکثرا همدیگر را نمیشناختند چون همه از مساجد مختلف بودند، به طور مثال شهید اسدالله لاجوردی، حاج مهدی عراقی را نمی شناخت که آنجا همدیگر را شناختند.

در آن جلسه هر یک از ما آمارهای مختلفی ارائه دادیم ولی امام (ره) خودشان آماری دادند که از همه، جامع تر و درست‌تر بود.

امام فرمودند که همه شما جمع و متحد شوید از آن دستور گذشت تا اینکه در مرداد ماه سال ۱۳۴۲ حزب موتلفه به صورت رسمی تشکیل شد که بنده نیز عضو تشکیلات بودم. در سال ۱۳۴۳ حسنعلی منصور توسط شاخه نظامی حزب موتلفه ترور شد. در آن زمان فشارها بر حزب به قدری افزایش یافت که مجبور شد به صورت مخفیانه فعالیت خود را ادامه دهیم.

۱۵ خرداد ۱۳۴۲، منشا پیدایش بسیاری از جریانات شد. با سران مجاهدان خلق و چریک‌های فدایی در آن زمان وقتی صحبت می کردیم سوالمان این بود که چگونه توانستید یک سازمان مسلحانه تشکیل دهید؟ جواب میدادند که ما با قیام ۱۵ خرداد، پتانسیلی در ملت دیدیم که این پتانسیل رهبری نداشت، ما آمدیم که رهبری کنیم. چریک‌های فدایی صادقانه با منطق کمونیستی ولی مجاهدان خلق، منافقانه با منطق اسلام آمده بودند ولی در واقع مجاهدان خلق از همان ابتدا کمونیست بودند.

حیات: قبل از انقلاب شما عضو سازمان مجاهدین خلق بودید؟ چه شد که به این گروه ملحق و چرا از آن جدا شدید؟

رفیق دوست: سازمان مجاهدین خلق از ابتدای تشکیل، نشانشان نشان قرآن بود و تظاهر به دینداری و مسلمان بودن می کردند، هرجا بودیم نماز میخواندند و کارهایی از این قبیل انجام می‌دادند، ما فکر نمی کردیم که مسلمان نیستند.

 در اواخر سال ۱۳۵۳ این سازمان رسما اعلام کرد که کمونیست است به همین دلیل ما که از اعضای موتلفه بودیم از آنها جدا شدیم. در سال ۱۳۵۵ به زندان افتادم در آن زمان ۴ دسته در زندان بودیم؛ دسته چریک فدایی ها، مجاهدین خلقی که هنوز نگفته بودند کمونیسم هستند، مجاهدینی که تغییر موضع داده و کمونیست بودند و دسته چهارم ما پیروان امام بودیم.

امام (ره) از همان ابتدا حرکات مجاهدین و چریک‌ها را قبول نداشتند. آقای هاشمی در دیداری که با امام در سال ۵۲ در شهر نجف داشتند امام به ایشان فرموده بود که این ترقه بازی‌ها راه نجات ملت نیست، برای نجات ملت، ملت باید بیدار شود؛ که خودشان هم ملت را بیدار کردند و بدون اتکا به سازمان‌های مسلحانه در ۲۲ بهمن سال ۵۷ انقلاب را پیروز کرد.

هدف مجاهدان خلق حکومت بود نه نجات ملت

زمانیکه انقلاب پیروز، سران سایر فرقه‌ها که در زمان شاه در زندان بودند نزد مرحوم طالقانی و منتظری میروند و میگویند که شما بلد نیستید حکومت کنید، بگذارید ما حکومت کنیم که با این حرفشان نشان دادند که مبارزه و هدفشان برای نجات ملت نبود بلکه برای حکومت بود. آن موقع مردم نمی دانستند که همه اینها کمونیستند.

اداره فرودگاه مهرآباد در روز ورود امام به کشور با من بود. از آنجا که بنده در زندان نسبت به مجاهدین شناخت داشتم و میدانستم که احزاب چپ هستند، بنابراین در آن روز با آنها به تنش خوردیم چراکه تعدادی از مجاهدان در صف اول بودند ولی من روحانیون را به صف اول آوردم و مجاهدان را یک جای دیگر بین جمعیت جا دادم.

هیچگاه عضو مجاهدان خلق نبودم

بنده هیچگاه عضو مجاهدان خلق نبودم که بعدا بخواهم از انها جدا شوم. ولی کمکشان می‌کردیم و توسط مرحوم اندرزگو برایشان اسلحه تهیه می‌نمودیم، یک مدت همکاری داشتم ولی بعدها چون شناختمشان، قطع همکاری کردم. ۳۰ خرداد سال ۶۰ بود که امام (ره) به طور رسمی آنها را مرتد اعلام کرد و جنگ ما با آنها شروع شد و خط مان را کاملا از آنها جدا کردیم.

حیات: آیا پس از اینکه قطع همکاری کردید، از سوی سازمان تهدید شدید؟

رفیق دوست: بله زیاد تهدید شدم ولی بنده توجهی نداشتم.

حیات:آیا فقط به دلیل فرمایشات امام در رابطه با مرتد بودن سازمان مجاهدین خلق بود که شما را از ادامه همکاری با آنان باز داشت یا خودتان با رفتار یا سیاست‌هایشان مخالف بودید؟

رفیق دوست: هرچه به آنها نزدیک‌تر می‌شدیم، عدم التزام به اسلام در بین آنها را بیشتر مشاهده می‌کردیم. همین باعث شد تا حس کنیم که باید از آنها جدا شویم.

حیات: در ستاد استقبال از امام علاوه بر مسئولیت فرودگاه مهرآباد چه نقش دیگری داشتید و چه شد که به عنوان راننده امام در روز ورود ایشان به کشور انتخاب شدید. از روز ورود امام برایمان بگویید. آیا صحبت های اولیه‌تان با امام را به خاطر دارید؟

رفیق دوست: زمانی که امام تصمیم گرفتند از فرانسه به کشور بازگردند، شورای انقلاب را تشکیل دادند که در این شورا، کمیته استقبال تشکیل شد و در آن بنده ۲ سمت؛ مسئول حفاظت امنیتی شخص امام و مسئول تدارکات استقبال داشتم.

برای وظیفه حفاظت از امام از گروه توحیدی صف به فرماندهی شهید محمد بروجردی و نیروهای او استفاده کردم. برای روز استقبال نیز ماشین بلیزر که متعلق به فردی شریف به نام حاج علی مجمع الصنایع بود، در اختیار ما قرار داده شد. این فرد محل نشستن امام در خودرو را ضدگلوله کرد. همچنین ۸ ماشین و ۱۰ موتورسیکلت را برای اسکورت خودروی حامل امام مستقر کردیم.

زمانیکه بختیار تسلیم شد، فرودگاه مهرآباد در اختیار ما قرار گرفت، ترمینال یک که کمی کار بنایی داشت را توسط کارگرهایی که برده بودیم تمیز کردیم لذا این ترمینال برای ورود امام انتخاب شد.

اولین پروازی که در آن انجام شد، پرواز امام بود. امام قرار بود ۵ بهمن وارد کشور شوند ولی با یک هفته تاخیر یعنی ۱۲ بهمن به کشور وارد شدند که در طول این ۷ روز، فرودگاه توسط افراد مسلح ما حفاظت شد.

برنامه باید به نحوی که ما طراحی کرده بودیم، پیش میرفت ولی مردم با حضور پرشورشان مانع از آن شدند. ازدحام زیاد مردم سبب شد که امام مجددا به داخل فرودگاه برگردند و بنده برای اینکه خودرو را به نزدیک ترین محل به امام بیاورم از پشت ترمینال وارد شدم که دیدم امام سوار یک بنز شدند ولی حرکت نکردند.

 صفی از همافران و کادر نیروی هوایی سلام نظامی دادند. بلافاصله نزدیک رفتم. ایشان و احمد آقا من را میشناختند، بعد از سلام و علیک، عرض کردم که باید سوار بلیزر شوید.  امام تردید داشتند ولی مرحوم عراقی که همراهشان بود از امام خواستند تا سوار بلیزر شوند.
قرار بر این بود که امام (ره) در محفظه ضد گلوله بنشیند ولی با دستور امام، آقای مطهری که قرار بود کنار امام بنشیند از ماشین پیاده، احمد آقا صندلی عقب و خود امام نیز صندلی جلو نشستند. تشریفات اینگونه بود که از درب باند فرودگاه تا ابتدای میدان آزادی باید حرکت می کردیم، جلوتر از خودروی ما، یک بنز به غیر از آن بنزی که امام سوار شده بودند، حرکت می کرد و مردم فکر می کردند که امام داخل بنز هستند و بعد که متوجه شدند امام سوار بلیزرند، دنبال بلیزر می‌دویدند.

گران‌ترین امانت تاریخ در دست من است

حدودا ۳ ساعت و ۴۰ دقیقه طول کشید تا از فرودگاه به بهشت زهرا که حدود ۳۲ کیلومتر است را طی کنیم. ازدحام جمعیت به قدری بود که گاها داخل ماشین تاریک تر از شب می شد و هوا هم نداشتیم. چند باری هم احساس کردم ماشین در دستان جمعیت است.

زمانیکه از فرودگاه حرکت کردیم با خود گفتم که گران‌ترین امانت تاریخ در دست من است و باید این امانت را به نحو احسن به بهشت زهرا برسانم. قرار بر این بود زمانیکه به دانشگاه تهران رسیدیم امام با روحانیونی که از ۵ بهمن ماه در آنجا تحصن کرده بودند، دیداری داشته باشند ولی زمان استقبال همه به فرودگاه آمده بودند و برنامه دانشگاه که تشریفات آن هم بر عهده من بود، لغو شد.

در چند جا به قدری فشار عصبی بر من وارد میشد که حضرت امام با بیان اینکه "آرام باش، آرام باش اتفاقی نمی افتد" من را آرام‌ میکردند و من واقعا نیرو می گرفتم ولی این فشار بر احمدآقا به حدی بود که در خیابان رجایی،  ایشان از هوش رفتند.

امام به من دستور میداد ولی من عمل نمیکردم

به محض اینکه از درب شرقی بهشت زهرا وارد شدیم در میدان اول، جمعیت به قدری زیاد بود و به سمت ماشین هجوم آورده بودند که موتور خودرو از کار افتاد و فرمان ماشین نیز قفل شد. امام میخواستند که پیاده شوند ولی ازدحام جمعیت بالا بود و بنده گفتم الان پیاده شویدعمرا نمیتوانید به قطعه ۱۷ برسید ولی امام گویا میخواستند از ماشین پیاده شوند.

آن لحظه یکی از سخت ترین لحظات زندگی من بود، امام به من دستور میداد ولی من عمل نمیکردم، به حضرت زهرا متوسل شدم که از دور آقای علی اکبر ناطق نوری را بر فراز جمعیت دیدم که برای کمک به ما آمده بود. ماشین به آن سنگینی را به سختی کنار هلی‌کوپتر رساندیم و ان موقع درب سمت امام را باز کردم و امام را بغل کرده و از ماشین خارج کردیم. یاد دارم که در آن لحظه ساق پای امام را بوسیدم و بعد بیهوش شدم. زمانیکه به هوش آمدم را به یاد دارم که در ان لحظه امام می‌گفتند که من در دهن این دولت میزنم و من دولت تعیین می کنم. به قدری بدحال بودم که انجا نماندم و دوستان مرا به مدرسه رفاه آوردند.

حیات: سرنوشت بلیزر چه شد؟

رفیق دوست: بلیزر را پس از چند ماه به صاحبش تحویل دادند و ایشان به دلیل کم لطفی برخی از اعضای دولت آقای موسوی مجبور به فروش آن شد. پس از چند بار خرید و فروش در نهایت گمش کردیم البته به دنبال پیدا کردنش بودیم که اخیرا پس از ۴۴ سال فردی عکس آن را نشانمان داد که در اصفهان پیدا شده است، بنده هم به سید حسن آقای خمینی اطلاع دادم ولی الان نمی‌‎دانم اورده اند یا نه.

حیات: بنا به سمتی که شما داشتید پس از سرنگونی رژیم طاغوت، اموال جمع آوری شده از سران رژیم تحویل شما می‌شد، چگونه از آنها محافظت کردید تا در اختیار بانک مرکزی قرار دهید؟ آیا به یاد دارید که میزان این اموال و طلاها چقدر بود؟

این مقطع ۲ مرحله دارد؛ مرحله اول از روز پیروزی انقلاب تا ۹ اسفند ۵۷ است حدودا ۱۷ روز که من در مدرسه علوی بودم و هر آنچه را که می آوردند با درج نام صاحب، در اتاقی نگه می‌داشتیم. مرحله دوم، از روزی است که امام فرمان تشکیل سپاه را دادند. مکانی به اسم خلیج مرکزی واقع در خیابان پاسداران فعلی که دست امریکایی ها بود را به ما دادند. در این مکان صندوق نسوز بزرگی به اندازه یک اتاق با درب آهنی را در اختیار داشتیم که هر آنچه را از اموال و طلاها جمع‌آوری میکردیم در آن صندوق میگذاشتیم. با فرمان امام این اموال را به نام بنیاد مستضعفان در اختیار بانک مرکزی قرار دادیم. البته رسید تمامی اموال نزد من بود و زمانیکه به بنیاد مستضعفان رفتم تمامی آن رسیدها را به خزانه بنیاد تحویل دادم.

هویدا به من گفت می‌توانید مملکت را به خوبی اداره کنید

حیات: سران رژیم پیشین که بعدا به اعدام محکوم شدند آیا با شما صحبتی برای درخواست عفو یا تخفیف مجازات در قبال همکاری داشتند؟ زمانی که هویدا خود را به شما تسلیم کرد آیا به فکر این بودید که حکم اعدام نگیرد؟ یا حتی شده دیرتر اعدام شود؟

رفیق دوست: بنده خودم هویدا را دستگیر کردم. از مکانی که حضور داشت زنگ زدند و خود را تسلیم کرد و ما نیز برای دستگیری رفتیم. هویدا از طریق برادرانی که در زندان قصر بودند پیغام داده بود که میخواهد من را ببیند، رفتم و از من خواست که او را به حیاط زندان ببرم.

هویدا آنجا گفت زمانیکه شما مملکت را گرفتید فکر میکردم که به زودی از بین خواهید رفت ولی از اداره کردن زندان که به این نظم و ترتیب است متوجه شدم که میتوانید مملکت را به خوبی اداره کنید. البته وصیت هم کرد که خانه ای که داشت برای او نبود و به صاحب اصلی اش باز گردانده شود که این کار را انجام دادیم.

هویدا به من گفت که خیلی حرف‌ها برای گفتن دارم و به من وقت بیشتری بدهید که متاسفانه در تنفس دادگاه کشته شد، نمیدانم چه کسی این کار را انجام داد ولی هر کسی بود خیلی کار نسنجیده و اشتباهی کرد. باید صبر میکردند که به موقع اش اعدام میشد. 

حیات: آیا شاه تاج های سلطنتی را با خود برد؟

رفیق دوست: بله برد. آنها اموال زیادی با خود بردند ولی دریای نور همچنان در ایران است و جواهرات زیادی را با خود بردند. شاه به قدری با خود ثروت برد که ۴۰ سال است میخورند و میخوابند.

خبرنگار: صفورا طالب زاده

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha