به گزارش خبرنگار گروه فرهنگی حیات؛ وارد خانه ای شدیم که زیرزمین آن حسنیه ای به نام حسنیه کریم اهل بیت نام داشت، این حسنیه محل برگزاری مراسمات و جلسات قرآن محله بود، حسنیه ای که درب آن به روی همه افراد محله برای برگزاری مراسماتشان از مراسمات مذهبی گرفته تا مراسم عقد، عزاداری یا حتی کلاسهای آموزشی برای دانش آموزان باز است. مادر شهید فضل الله اختر دانش در ورودی درب حسنیه به استقبالمان آمد بوفه ای از وسایل شهید همراه با عکس شهدا نظرمان را بیشتر جلب کرد، مادر به همراه خواهر و برادران شهید اختر دانش مکانی را برای خاطرات شهیدشان ساخته بودند.
معصومه شکوهی مادر شهید فضلالله اختر دانش و مادر چهار جانبازدفاع مقدس است؛ وی در گفتگو با خبرنگار فرهنگی ما میگوید: از شانزده سالگی آرزو داشتم مکانی را داشته باشیم که درب آن به روی همه باز باشد و در آن مراسمات مذهبی برگزار گردد، از خداوند خواستم که اگر مصلحت باشد، درب خانهمان را برای برگزاری مراسمات مذهبی به روی مردم باز کنیم این اتفاق نیز افتاد، فرزند کوچکم محمدحسین که اکنون مداح اهل بیت نیز است حدود 25 سال پیش از من خواست که برای برگزاری هیات و مراسمات مذهبی قسمتی از خانه مان را بسازیم ما هم اینجا را حسنیه کریم اهل بیت نامگذاری کردیم. در قسمتی از حسنیه وسایل فرزندم شهیدم فضل الله را گذاشته ایم علاوه بر این تصاویر شهدای محله از قبیل شهدای دفاع مقدس، مدافعان حرم و سلامت را نیز قرار داده ایم.
فضل الله بعد از درگذشت پدرش مرد خانهمان شد
مادر شهید اختر دانش با اشاره به ویژگیهای فرزندش گفت: من و پدر فضل الله هیئتی بودیم، او نیز از همان دوران کودکی اش در هیات ها و مراسمات مذهبی شرکت میکرد و علاقه خاصی به فضای معنوی داشت. پدرش که از دنیا رفت، فضلالله از همان دوران هم کار میکرد و هم درس میخواند و شبانه به مدرسه میرفت، او بعد از درگذشت پدرش مرد خانه ما شده بود.
وی ادامه داد: زمان جنگ هشت سال دفاع مقدس بود، یک روز به من گفت میخواهد به سربازی برود. زمانی که فضل الله به سربازی رفت، افرادی که در پادگان بودند میدانستند که کار فضلالله صافکاری ماشین است به همین دلیل گذاشتند آنجا کار کند، فضلالله قبول نکرد و گفته بود اگر من میخواستم کار کنم نمیگفتم که میخواهم به جبهه بروم. افرادی که در پاسگاه بودند به فضلالله گفتند چون دو برادر تو در جبهه مجروح و جانباز شدهاند دیگر نمیگذاریم به جبهه بروی و بهتر است اینجا بمانی، فضلالله هم در جواب به آنها گفت اگر میخواستم اینجا بمانم و کار کنم داوطلب سربازی نمیشدم. در آخر با هزار تلاش برگه اعزام به جبهه را گرفته بود و به جبهه رفت.
اگر بگم سِه میشه
مادر شهید اختر دانش گفت: هر وقت که فضل الله از جبهه برمیگشت، بسیار کمک حالم بود، بار آخر که به خانه آمد ما هیئت داشتیم که همزمان با سالگرد درگذشت پدر فضل الله میشد. ما هم میخواستیم نذری حلیم بپزیم که از مسجد محله دیگ و اجاق را به حیاطخلوت خانهمان آورده بودند آن زمان هنوز این حسنیه را نساخته بودیم. خلاصه در حال پختن حلیم بودم که فضل الله نیز کنارم بود و به من گفت می خواهم برایم دعایی کنی، من یک حاجت دارم و می خواهم برایم دعا کنید که حاجتم را بگیرم.
وی ادامه داد: من هم از خدا و امام حسین خواستم حاجتش برآورده شود، همین که بلند شدم فضل الله از سر تا پایم را بوسید و گفت خیالم راحت شد. از او پرسیدم که حاجتت چه بود که اینقدر خوشحال شدی؟ فضل الله یک تکه کلام داشت که در حرف هایش می گفت «سِه میشه» که در جواب این سوالم هم گفت (نه اگر بگم سِه میشه)، آن موقع در این خیال نبودم که دارد حاجت شهادت می گیرد.
مادر شهید فضل الله اختر دانش با اشاره به آخرین مرخصی شهید اختر دانش از جنگ گفت: فرمانده فضل الله به کسی مرخصی نمی داد اما زمانی که برای آخرین بار به منزل آمد با مرخصی و خواست فرمانده اش آمد. آن زمان نیز هیأت داشتیم و در منزل فقط من و دو خواهرش بودیم، خیلی ناراحت بود که کنارمان نیست تا کمک کند؛ فرمانده اش از ناراحتی او تعجب کرده بود، چون فضل الله خیلی خوش اخلاق، خوشرو و خوش زبان بود و خنده از لبش نمیفتاد، فرمانده به فضل الله گفت که دو سه روز است که مثل گذشته شاد نیستی چه شده؟ که فضل الله در جوابش گفت حقیقتش ما جمعه هیأت داریم و قرار است حلیم بپزیم، مادرم دست تنهاست و به خاطر مادرم ناراحت هستم.
وی افزود: فرمانده اش با وجود این که به هیچ کس مرخصی نمی داد این بار به فضل الله مرخصی داد و به شوخی گفت به شرطی اجازه می دهم بروی که برایمان حلیم بیاوری،فضل الله با وجود اینکه می دانست فرمانده شوخی میکند اما با یک دبه 12 کیلویی حلیم به جبهه برگشت.
آخرین خداحافظی با پسرم
مادر شهید اختر دانش گفت: 18 دی ماه 1366 وقتی میخواستم فیض الله را بدرقه کنم آب و قرآن را آماده کرده بودم، فیض الله آب را خالی کرد و اجازه نداد من به دنبالش بیایم و در را بست. چند ثانیه ای صبر کردم تا پسرم را دوباره ببینم که به سمت درب رفتم و وقتی درب را باز کردم دیدم رفته با ناراحتی به خیابان نگاه میکردم که دیدم فضل الله با دوستانش سوار ماشین هستند و دستش را برایم از پشت شیشه تکان داد و این آخرین خداحافظی مان بود. فضل الله در 25 دی ماه وصیت نامه اش را نوشته بود و اول بهمن ماه نیز شهید شد.
پیکر پسرم ده روز بر روی کوه ماووت در خاک عراق مانده بود
معصومه شکوهی گفت: پیکر پسرم به همراه 14 نفر از همرزمانش ده روز بر روی کوه ماووت در خاک عراق مانده بود که با هم به شهادت رسیده بودند، کسی نمیتوانست پیکر آن ها را بیاورد تا اینکه پیکر شهیدان را به سختی با امداد هوایی به ایران آوردند.
وی ادامه داد: فضل الله با دوستش به جبهه رفته بودند و با هم شهید شدند، زمانی که خبر شهادت عباس کاشفی دوست فضل الله را شنیدم نمیدانستم فضل الله نیز شهید شده است و اطلاعی از وضعیتش نداشتم، زمان تشییع پیکر شهید کاشفی بود که برای مراسمش رفته بودم، دوست داشتم داد بزنم عباس تو با فضل الله به جبهه رفته بودید، پس فضل الله کجاست؟ خلاصه خیلی صبوری کردم تا اینکه با برادرم به امام زاده جعفر باغ فیض برای زیارت قبر همسرم رفتیم که دیدم دو قبر را کنار هم برای شهدا آماده می کنند یکی پرسید این قبر برای کیست گفتند شهید کاشفی، اشاره ای به آن یکی قبر کردند و گفتند این هم قبر شهید فضل الله اختر دانش است، اینجا بود که متوجه شدم پسرم شهید شده است.
مطیع امر خدا هستم
مادر شهید فضل الله اختر دانش گفت: خداوند فرزندم را برای راهش پذیرفت، پسرم در وصیت نامه اش گفته بود من امانتی بودم در دست شما که اکنون موقع بازگشت من است، من هم مطیع امر خدا هستم.
فرازی از وصیت نامه شهید فضل الله اخر دانش
ای مادر مهربانم، قامتت را راست نگهدار و نگذار غم و غصه، خمیدگی و افسردگی بیاورد و ندای الله اکبر وخمینی رهبر سروده و سخن شهیدان را به مردم برسان که همانا سخن ما پیروی کردن از خدا، قرآن و ولایت فقیه است.
ای خواهرانم، بدانید پیام خون شهدا به شما، حفظ عفت و پاکی و تربیت است. در حفظ حجاب خود بسیار کوشا باشید و فاطمه زهرا(س) و زینب کبری(س) را اسوه زندگی خویش قرار دهید و بدانید اگر زندگی آنها برای شما الگو باشد موفق هستید.
و شما خواهرانم را توصیه میکنم که تقوای الهی را بیشتر رعایت کنید و فرزندانتان را همچون زهرا(س) و زینب کبری(س) خوب تربیت کنید که حافظ خون شهدا باشند.
نظر شما