کد خبر 205608
۲۴ خرداد ۱۴۰۲ - ۱۶:۲۷

خانواده شهید خلیل آبادی در گفتگو با «حیات»:

پسرم به یاران شهیدش قول داده بود که به زودی به آن ها ملحق می‌شود

پسرم به یاران شهیدش قول داده بود که به زودی به آن ها ملحق می‌شود

پدر شهید خلیل آبادی گفت: وقتی دوستان مهدی شهید شدند، او را دیدم که میان دو قبر شهید حسن و حسین ابراهیم ایستاده بود و با شهیدان صحبت می‌کرد و می‌گفت:«شما فکر کردید که رفته‌اید و من را این‌جا تنها گذاشته‌اید، مطمئن باشید به‌همین زودی من هم به شما ملحق می‌شوم.»

به گزارش خبرنگار فرهنگی حیات، شهید مهدی خلیل آبادی در بعد از ظهر روز ۲۳ خرداد سال ۱۳۴۸ هجری شمسی در تهران دیده به جهان گشود. در سن هفت سالگی در مسجد جامع باغ فیض نزد شهید عالی قدرعباسعلی ناطق نوری به تعلیم دروس احکام و قرآن پرداخت، او عاشق اسلام بود. همین که دوران تحصیلی راهنمایی را به خوبی به پایان رسانید، درساعت های فراغت به کار هنرهای دستی ونقاشی می پرداخت و در انجمن اسلامی و واحد تبلیغات مسجدجامع باغ فیض مخصوصا درامور عکاسی فعالیت داشت.

وی در سال ۱۳۶۴ در پایگاه بسیج مسجد جامع باغ فیض ثبت نام نمود و در تمام مدت موفق بود ولازم به توضیح است با اینکه در مقطع دبیرستان مشغول تحصیل بود، در تمام جلسات بسیج شرکت می‌کرد و در جلسات دیگر برادران به تعلیم قرآن‌، احکام الهی، احادیث، سرود و دکلمه می پرداخت.

هنگام جنگ هشت سال دفاع مقدس دوستانش یکی پس از دیگری شهید شدند او نیز دیگر دل از همه چیز کند و در سپاه حضرت محمد(ص) ثبت نام و در مرداد ماه ۱۳۶۶ به مدت یک ماه به آشپزخانه فاو جهت پشتیبانی جبهه و جنگ اعزام و در زمستان سال ۱۳۶۶ درسپاه حضرت زهرا (س) به پادگان حمزه سید الشهداء جهت امر آموزش نظامی، رزمی و امدادگری اعزام شد و بعد از پایان دوره ی آموزشی در تاریخ ۲۳ فروردین سال ۱۳۶۷ همراه سپاه بزرگ امام حسین(ع) به جبهه‌ی غرب کشور اعزام و در پادگان شهید بروجردی به آموزش مجدد پرداخت‌؛ حدود بیست روز نامه اش به تاخیر افتاد و خبری از او نبود که بعدا معلوم شد درحمله ی بیت المقدس ۶ شرکت نموده که با یاری خدای بزرگ پیشروی چشم‌گیری داشتند. مجددا در تاریخ ۱۷ خرداد سال ۱۳۶۷ به جبهه اعزام گردید و سرانجام در تاریخ ۲۶ خرداد ۱۳۶۷در ارتفاعات کوه قمیش منطقه ی ماووت عراق در اثر اصابت ترکش خمپاره به دیدار معبودش شتافت.

به منزل پدر و مادر شهید مهدی خلیل آبادی آمدیم و با آن‌ها گفتگو کردیم:

پسرم به یاران شهیدش قول داده بود که به زودی به آن ها ملحق می‌شود

مادر شهید مهدی خلیل آبادی با اشاره به ویژگی های شهید گفت: مهدی از همان دوران کودکی علاقه زیادی به دین و مذهب داشت، از چهار سالگی‌اش با توجه به این‌که به قرآن خیلی علاقه داشت و مشتاق بود که یاد بگیرد، به او قرآن خواندن را یاد دادم، زمانی‌که به مدرسه رفت و معلم به او درس می‌داد، او از قبل همه حروف را بلد بود. مهدی در کلاس‌های قرآن شهید ناطق نوری نیز شرکت داشت، آن زمان مهدی همه بچه‌های محل را به خانه‌مان که کاه گلی بود می‌آورد، حدود سی نفر از هم سن و سال های مهدی در منزلمان جمع می شدند و با هم  قرآن می‌خواندند.

وی افزود: شب ها همیشه در مسجد نماز می‌خواند و اوقاتش را در بسیج می‌گذراند، خیلی پرکار و پرجنب و جوش بود. همیشه در مراسم‌های مذهبی اعم از دعای ندبه و کمیل شرکت داشت، قبل از انقلاب، مهدی به همراه اهالی محل شعار می‌داد و با دوستانش در مدرسه و جاهای مختلف اعلامیه پخش می کرد، زمانی‌که مهدی به سن ده سالگی رسید انقلاب شد.

مادر شهید خلیل آبادی می‌گوید: مهدی هرشب که به خانه می‌آمد تمامی خاطرات روزانه خود را در دفتر خاطراتش یادداشت می‌کرد و به‌عنوان کارهای خوب در بخشی از دفترش می نوشت، حتی در برخی از خاطراتش به اشتباهاتش هم اشاره می‌کرد که به‌عنوان مثال نماز صبحش قضا شده و از این بابت ناراحت بود، تا می‌رفتم ببینم که چه چیزهایی در دفتر خاطراتش می‌نویسد اجازه نمی‌داد که خاطراتش را بخوانم  و می‌گفت زمانی‌که موقعش برسد، خاطراتم را می‌بینید و الان زمانش نیست، پس از شهادتش خاطراتش را خواندیم که چقدر برایش ایمان ،اخلاق، سختکوشی و تلاش در اولویت بود.

پسرم به یاران شهیدش قول داده بود که به زودی به آن ها ملحق می‌شود

وی ادامه داد: زمان جنگ هشت سال دفاع مقدس که شد، مهدی می‌گفت تا به جبهه نرود درس نمی‌خواند به او می‌گفتم سنت کم است و نمی‌توانی به جبهه بروی، مهدی می‌گفت مادرجان شما تصاویر تلویزیون از جنگ را که می‌بینید آیا دوست نداری به جبهه بروی و برای دفاع از کشورمان سهیم باشید.

آخرین خداحافظی مهدی از مادر

مادر شهید خلیل آبادی با اشاره به آخرین خداحافظی با پسرش گفت: موقعی که مهدی میخواست برای بار دوم  به جبهه اعزام شود تمام کتاب‌ها، لباس‌ها و وسایلش را جمع کرد  و همه را درون کمدش قرارداد و کلیدش را به دست من داد و بعد گفت که مادرجان ناراحت نشوی که من به جبهه می‌روم من هم در جواب به او گفتم نه مادر جان راضی هستم.

وی ادامه داد: آن زمان پدر مهدی دچار بیماری سختی شده بود و به‌همین دلیل تصمیم گرفتیم برای مدتی به یزد برویم، زیرا خویشاوندانمان آنجا بودند، مهدی راضی نمی‌شد که با ما به یزد بیاید چون او هدف داشت که به جبهه برود، زمانی که به یزد رفتیم مهدی یک روز به یزد آمد و از همه اقوام و فامیل خداحافظی گرفت و به آن ها گفت پدر و مادرم نمی‌دانند که  اکنون من به جبهه می‌روم، مهدی وقتی من را دید به من گفت سری بعد که امتحاناتش تموم شد قول می‌دهد که می‌آید بیست و ششم خرداد تاریخ آخرین امتحانش بود  که خبر رسید در همان تاریخ مهدی به شهادت رسیده است.

مادر شهید خلیل آبادی گفت: از این‌که پسرم برای این خاک و بوم جنگید و در راه خدا و اسلام شهید شد راضی‌ام و اگر زمان برگردد و مهدی دوباره زنده شود باز هم به او اجازه می‌دهم به جنگ برود هرچند به مهدی بسیار وابسته بودم و این وابستگی دوطرفه بود. افتخار می‌کنم که مهدی شهید شده‌است و اگر چند فرزند دیگر هم داشتم آن‌ها را هم به جبهه می‌فرستادم.

روایت پدرشهید خلیل آبادی از پسرش

پدرشهید مهدی خلیل آبادی گفت: مهدی همیشه با برنامه زندگی می‌کرد و در همان سنین کودکی هدف داشت، زمانی‌که مهدی در راهپیمایی‌های زمان انقلاب شرکت می‌کرد بسیار سن کمی داشت، وقتی مادرش به او می‌گفت که مادر نرو ممکن است که زندانی شوی یا دستگیرت کنند می‌گفت من ترسی ندارم و با شجاعت تمام به راهش ادامه می داد.

پسرم به یاران شهیدش قول داده بود که به زودی به آن ها ملحق می‌شود

وی افزود: پسرمان خطاطی اش عالی بود و خط بسیار زیبایی داشت، شهید حسن و حسین ابراهیم از دوستان صمیمی مهدی بودند، زمانی‌که آن‌ها به شهادت رسیدند مهدی تصویر آن‌ها را کشید و اسمشان را با خطاطی نوشت، عکس تمامی دوستان شهیدش را در دفترش چسبانده بود. هنگام شهادت پسرم عکسی از او نداشتم و از این بابت ناراحت بودم تا اینکه دفترش را باز کردم و در آخرین صفحه دفتر خاطراتش دیدیم که عکسش را چسبانده و زیر عکسش نوشته است شهید مهدی خلیل آبادی.

پسرم به یاران شهیدش قول داده بود که به زودی به آن ها ملحق می‌شود

پدر شهید خلیل آبادی با ابراز رضایت از حضور فرزندش از در جبهه گفت:  اگر زمان برگردد دوباره هم به پسرم اجازه می‌دهم که به جبهه برود هرچند که اجازه دست خودش است و حتماً بنده نیز با همین وضعیت جسمانی ام که تا کنون چندین عمل جراحی سخت داشته ام حضور پیدا می کنم و خودم جلوتر از پسرم می ایستم، زیرا جنگ اسلام است و حق است که از کشور و دینمان دفاع کنیم.

پسرم به یاران شهیدش قول داده بود که به زودی به آن ها ملحق می‌شود

روایت پدر از آخرین خاطره با مهدی

پدر شهید خلیل آبادی بیان داشت: آخرین خاطره‌ام از مهدی که خیلی برایم جالب بود این بود که وقتی دوستانش حسن و حسین ابراهیم به شهادت رسیدند، مهدی به امامزاده جعفر باغ فیض تهران محل آرامگاه دوستانش رفته بود، خیلی منتظرش بودم که به خانه برگردد تا اینکه به‌دنبال او به امامزاده رفتم و دیدم میان دو قبر شهید حسن و حسین ابراهیم که خیلی آن‌ها را دوست داشت و با هم صمیمی بودند ایستاده بود هرچند مهدی اکثر شب‌ها را آن‌جا می‌خوابید آمدم جلو دیدم که دارد با شهیدان صحبت می‌کند و می‌گوید شما فکر کردید که رفته‌اید و من را این‌جا تنها گذاشته‌اید مطمئن باشید به‌همین زودی من هم به شما ملحق می‌شوم.

پسرم به یاران شهیدش قول داده بود که به زودی به آن ها ملحق می‌شود

وی گفت: مهدی هفدهم خرداد اعزام شد، بیست و ششم خردادماه نیز با ما تماس گرفتند و گفتند که پسرم در منطقه ماووت عراق بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. وقتی خمپاره به آنجا اصابت کرد دوستانش گفتند که او را صدا زدند و دیدند که مهدی شهید شده و انگار سی سالی می شد که شهید شده‌است.

خبرنگار: حدیث ورناصری

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha