به گزارش حیات طیبه، کریسمس دیگری نزدیک میشود، سالی نو برای هموطنان مسیحی ما که برخی از آنها هنوز داغدار فرزندانشان هستند؛ خانوادههای مسیحی که فرزندانشان در کنارشان نیستند و در راه وطن شهید شدهاند. یکی از آنها خانواده شهید «ژرژ کشیش هارطون» است که خواهرش میگوید: «نمیدانم شهید شده یا زنده است؟» آناهید، خواهر شهید ژرژ کشیش هارطون، سرگذشت برادرش را برای هفتهنامه حیات طیبه روایت کرد و این روایت، هماکنون پیش روی شماست: فقط 26 سال داشت که به جبهه رفت. تقریبا یک سال ماندهبود که سربازیاش تمام شود و در عملیات مرصاد بعد از قطعنامه، مفقودالاثر شد.
پیگیر شدیم و از طرف بنیاد به ما گفتند که شهید شدهاست. سال 67 بود و بعد از قطعنامه که این اتفاق رخ داد. برادر من بهعنوان سرباز وظیفه به جبهه رفتهبود، همچنین برادر کوچکم نیز به سربازی رفتهبود و دوره او تمام شدهبود و برادر وسطیام هم بسیار اصرار میکرد که برود. پدر من سالها پیش فوت کردهبود و مادرم میگفت اول پسر کوچکتر برود، بعد تو برو، چون برادر بزرگم بود و خرج خانه را میداد و مادرم اصرار کرد که ژرژ، بعد از آمدن برادر کوچکترم برود.
من در آن زمان 15 سال بیشتر نداشتم و تازه وارد دبیرستان شدهبودم. بعد از قطعنامه که گفته شد جنگ تمام شده، خوشحال شدیم و این طبیعی بود، ولی بعد از این عملیات فهمیدیم که حملهای شدهاست و از برادر بزرگم پیگیر شدیم که گفتند مفقودالاثر است. همراه با برادر کوچکم و چند تن از پسرعموهایم جمع شدند و تا باختران رفتند تا مسأله را از پشت جبهه پیگیر باشند که اگر به شهادت رسیدهاست، حداقل جسدش را پیدا کنند و تحویل بگیرند. اکثر دوستانش گفتند که ما دیدیم تیر خورده و پایین افتاد و در نهایت هرکدام حرفی زدند و مشخص نشد چگونه اتفاق افتاده و در نهایت گفتند مفقودالاثر شدهاست.
ما امروز برای برادرم مزاری نداریم. بنیاد شهید و ایثارگران در نهایت او را جزء شهدا اعلام کرد. بعد از 30 سال هنوز هم معلوم نیست او زنده باشد یا نه. البته احتمال آنکه زنده باشد، خیلی کم است، ولی مادر من تا این لحظه چشمش به در است و فکر میکند همیشه میآید، چون مزاری نیست و او فکر میکند برادرم یک روز میآید و درصدی امید دارد.
برادر من در پروندهاش در بنیاد شهید بهعنوان شهید ذکر شدهاست. برادران من به دنبال این مسأله رفتند و این کارها را انجام میدادند و من هم کنجکاو میشدم و میگفتم بالاخره باید جایی باشد. بنیاد شهید گفت باید در عملیات جستوجویی که انجام میشود، پیدا شود وگرنه هیچ. مادر من سن بالایی دارد و دیدیم اگر جسدش بیاید، ناامید میشود و امیدش را از دست میدهد از این رو، زیاد پیگیر نشدم. مادر من امروز 90 سال دارد و درصدی امید دارد، ولی ما بهعنوان خواهر و برادر، آن امید مادرانه را نداریم و صبوری میکنیم.
بارها شده پیش خودم گفتم الان کجاست، آیا ازدواج کرده، بچه دارد، اصلا حافظهاش را از دست داده، با همین فکرها خانه را عوض نکردهایم و سالهاست در محله نارمک هستیم. مادر من 60 سال است که در این خانه زندگی میکند و برادر من و همه ما در همین خانه به دنیا آمده و بزرگ شدهایم. نمیدانم اگر یک روز بیاید واکنش من چه خواهد بود؛ خوشحال شوم، شوکه میشوم، نمیدانم. واقعا سخت است بخواهم عنوان کنم.
برادر من خیلی کاری و مهربان بود و به همه میرسید و کمک میکرد. سن بالایی نداشت، ولی خیلی دوست داشت این کارها را انجام بدهد و اخلاقی عالی داشت.
انتهای پیام/