به گزارش پایگاه خبری حیات، نوید شاهد نوشت: شهید محسن وزوایی، از فرماندهان جوان و برجسته دوران دفاع مقدس، شخصیتی بود که در کوتاهزمانی از عمرش، به قلههایی از فهم نظامی، اخلاص، شجاعت و مدیریت رسید که حتی فرماندهان ارشد جنگ را به تحسین واداشت. ویژگیهای شخصیتی و نظامی او چنان برجسته بود که یاد و نامش نه تنها در خاطره خانواده و دوستان، بلکه در دل تاریخ این سرزمین ثبت شده است. آنچه در ادامه میخوانید، روایتهایی شنیدنی از همرزمان، خانواده و نزدیکان این شهید والامقام است که در شماره 135 ماهنامه فرهنگی-تاریخی شاهد یاران آمده است و با نگاهی زنده و عمیق به ابعاد مختلف شخصیت و نقش او در دفاع مقدس میاندازد.
محسن؛ نابغهای بدون آموزش رسمی نظامی
امروز که دانش نظامی ما بیشتر شده، میبینیم که آن موقع محسن چقدر قشنگ تشخیص میداد؛ محسنی که دانشجو بود، محسنی که دوره نظامی طی نکرده بود، محسنی که اصلاً در بحث شغل فرماندهی نظامی هنوز الفبای آن را هم بلد نبود، اما چقدر خوب تشخیص میداد، چقدر خوب فهمیده بود.
محسن وزوایی در دو عملیات بزرگ بازیدراز ۱ و ۲ سهم بالایی دارد و همین تجربه آنجا، حاج احمد متوسلیان را هدایت میکند که باید از محسن در تشکیل تیپ محمد رسولالله کمک بگیرد.( راوی: شهید حسین همدانی)
آرمانگرایی برای نسلهای آینده
این بار گفتم: «محسن، من دلم آب نمیخوره که تو کربلا را ببینی.» گفت: «مادر، من کربلا را برای خودم نمیخواهم، بلکه برای نسل بعدی میخواهم. ما برای خودمان این فعالیتها را نمیکنیم؛ برای ۷، ۸ سال دیگر انشاءالله، جدّت درست میشود و برای نسلهای بعدی درست میشود و افتخار حاصل میشود. ما راحتی را نباید برای خودمان بخواهیم، برای دیگران باید بخواهیم.»
یک روز صبح داشت قرآن میخواند، ما نشسته بودیم صبحانه میخوردیم و صحبت میکردیم. قرآن که تمام شد، ناراحت شد و گفت: «وقتی کسی قرآن میخواند، در مقابل معبودش باید به احترام بنشینید و صحبت نکنید. گناه میکنید. شما!» (خاطرهای از زبان مادر شهید وزوایی؛ صفحه ص۱۳)
احترام بینظیر به پدر و مادر
شهید وزوایی احترام بسیار زیادی برای پدر و مادر داشتند؛ آنقدر که زبانزد بود. هیچوقت جلوتر از پدر و مادر حرکت نمیکرد. رسیدیم به روز تشییع جنازه شهید که مرسوم است در تشییع جنازه مردان، زیر جنازه را مردان میگیرند و پشت سر مردان، زنان حرکت میکنند.
یکدفعه دیدیم مادرمان جلوی جنازه حرکت میکند! همه سراغ مادر رفتند و علت را پرسیدند. مادر گفتند: «آقا محسن در زمان حیات هیچوقت جلوتر از من حرکت نکرد. من الان میخواهم دل ایشان را به دست بیاورم و جلوی او حرکت کنم.» (راوی: دکتر عبدالرضا وزوایی برادر شهید صفحه 13)
ایمان در دل نبرد
در عملیات بنا بود با ۲۱۰ نفر از نیروها آنجا گرفته شود. ولی وقتی نیروهای ما به آنجا رسیدند، ۶ نفر بیشتر نبودیم که حتی کافی بود با یک تیر، کارِ ما تمام شود.
یکی از آنها من بودم که به حالت اغما بودم. در این نبرد بود که ۳۰۰ نفر از نیروهای صدام به طور ناگهانی در آن ارتفاع جلوی ما سبز شدند.
من اینها را که دیدم، دعایی توی دلم خواندم و به خدا گفتم: «خدایا، تا به اینجایش را خودت ما را آوردی، بنابراین از این به بعدش هم به عهده خودت هست.»
چون تیر خورده بودم و نمیتوانستم صحبت کنم، به یکی از برادران گفتم داد بزن بگو تسلیم شوید و به سمت ما بیایید. همین کار صورت گرفت و قدرت خدا، هر ۳۰۰ نفر اسیر شدند.(بخشهایی از مصاحبه تلویزیونی شهید محسن وزوایی)
دیدار با رئیسجمهور وقت
یک بار به همراه شهید وزوایی رفتیم خدمت حضرت آقا که در آن زمان رئیسجمهور بودند. آن زمانی بود که حضرت آقا مجروح بودند. شهید وزوایی یک طرف تخت ایشان نشست و من طرف دیگر. آقا در مورد جبهه و جنگ و مسائل غرب پرسیدند و شهید وزوایی برای ایشان توضیح دادند. معرفتش از خداوند بسیار بالا بود.
در حمله، جز کسانی بود که خودش شخصاً خطشکن بود. همیشه اولین نفری بود که شخصاً با عراق درگیر میشد و میجنگید. (راوی: دکتر محمد ابراهیم شفیعی صفحه ۲۴ )
خواب شهادت و قول شفاعت
خاطره ویژهای با شهید وزوایی دارم. یادم است ایشان در یک نطق ۷–۸ دقیقهای این جمله را سه بار تکرار کردند: «من میخواستم به جبهه بروم، اما گفتند حق جبهه رفتن نداری مگر اینکه مسئولیتی قبول کنی. و من مسئولیت قبول نکردم و به من گفتند جبهه نرو. دوباره آمدم و باز گفتند باید مسئولیت گردان را بپذیری. به این دلیل، مسئولیت گردان را قبول کردم.» شهید وزوایی قبل از شهادتش، بعد از نماز سمت راست من نشست و گفت: «حاجی، من بیش از ۹۰ درصد احتمال میدهم که این عملیات دیگر برنگردم.»
گفتم: «از کجا میدانی؟»
گفت: «یک خوابی دیدم که مطمئن شدم.»
من تنها چیزی که به ذهنم رسید، این بود که از او قول شفاعت گرفتم. گفتم: «اگر رفتی، همه را دعا کن.»
(راوی: مهدی ضمیریان)
شناسایی غیرممکن، ایمان ممکنساز
به هر حال، خاطرات زیاد است؛ اگر بخواهیم همه را بگوییم، یک کتاب میشود. مثلاً یادم هست یک روز به شناسایی رفتیم و احتیاج بود که مواضع عراقیها بررسی شود، و این غیرممکن بود مگر اینکه از بین مواضع عراقیها عبور کنیم.
و آیهای هست که میفرماید: «و جعلنا من بین ایدیهم سداً و من خلفهم سداً…» به مصداق این آیه، توکل بر خدا کردیم و رفتیم. دقیقاً شناسایی لازم را انجام دادیم و به اذن خدا، هیچگونه هم مورد تعقیب دشمن واقع نشدیم.
این پیروزی وعده الهی است که هرگاه انسانها در جهت الله قدم بردارند و در این رابطه از جان و مال و آنچه در دست دارند بگذرند، خداوند پیروزی را به آنها خواهد داد. بحمدالله، ملت ما در صحنه است. اگر مشیتش بر این بود که پیروز شویم، پیروز خواهیم شد؛ و اگر مشیتش بر این بود که کشته شویم، باز هم به تعبیر امام پیروزیم، چرا که شهیدیم و به معامله با خدا رفتهایم و هیچ باکی از این مطلب نداریم. (بخشهایی از آخرین مصاحبه شهید وزوایی)
فرماندهای که تانکها را به وحشت انداخت
شهید وزوایی به خاطر آن صلابتش، به خاطر قدرتش، به خاطر فن بیانش و سوادش رتبه گرفت و فرمانده محور شد. اوایل شروع عملیات بیتالمقدس، شهید وزوایی فرمانده محور تیپ حضرت رسول صلیالله میشود.
حاج احمد متوسلیان خیلی با شهید وزوایی اُخت شده بود و رویش حساب میکرد. در عملیات فتحالمبین، یکدفعه گفتند: «صبر کنید! نصفی از گردان نیست.» همه را روی زمین نشاندند.
آقای وزوایی دست به دامان حضرت فاطمه صلیالله شد، دو رکعت نماز خواند، بعد ۱۰۰ متر به عقب برگشتیم، پیدایشان کردیم. شهید وزوایی میگفت: «ما آنقدر تانکها را دنبال کردیم که تانکها فرار میکردند، از آدم میترسیدند!» آدم پیاده هیچ قدرتی در برابر تانک ندارد، ولی آنها ترسیده بودند. در این عملیات، اصلاً شهید ندادیم، فقط ۴ نفر زخمی شدند.
انتهای پیام/
نظر شما