کد خبر 264432
۱۶ مرداد ۱۴۰۳ - ۰۱:۳۴

گفتگوی «حیات» با عکاس دفاع مقدس - ۱؛

شهادت حاج همت تلخ‌ترین خبر و عکاسی فاجعه منا تلخ‌ترین عکسم بود/ ۳۰ هزار عکس چاپ نشده از دفاع مقدس دارم + فیلم

شهادت حاج همت تلخ‌ترین خبر و عکاسی فاجعه منا تلخ‌ترین عکسم بود/ ۳۰ هزار عکس چاپ نشده از دفاع مقدس دارم + فیلم

عکاس دفاع مقدس با بیان اینکه تلخ‌ترین خبر زندگی‌اش شهادت حاج همت بود، گفت: می‌توانم بگویم برای یک عکاس، تلخی صحنه‌ها هرگز فراموش نمی‌شود که در این بین، یادآوری عکاسی از فاجعه منا، هنوز هم برایم دردناک است.

به گزارش خبرنگار فرهنگی حیات؛ در آستانه روز خبرنگار باید از تصویربرداران بی‌تصویری یاد شود که سلاحشان دوربین بود و نگاهشان مبارزه با دشمن؛ در این راستا کم نبودند کسانی که گوشه امن زندگی و زن و فرزند را رها کرده و گام در راهی نهادند که کمتر از شهادت نبود؛ آنان کاشفان نور در دنیای تاریکی‌ها هستند. شاید کمتر کسی بداند عکسهای معروفی را که از سردار شهید حاج همت در فضای مجازی می‌بینیم؛ یا عکس‌هایی که فاجعه دهشتناک منا را به تصویر کشید، گوشه‌ای از زحمات عکاسی به نام «کمال‌الدین شاهرخ» باشد. 

کسی که در حرفه خودش چهل سالی می‌شود کار کرده و در این چهل سال هزاران «شات» غم، شادی، عزا، اشک‌ها، لبخندها را به تصویر کشید؛ کسی که با تمام توان خود تلاش کرد تا «تاریخ»، «شهادت» و «ایثار» گم نشود اما حالا بعد از گذشت سال‌ها غمی در دل و نگاهش دارد که حاکی از سال‌ها نادیده‌انگاری متولیان فرهنگی است.

چه بسا از میان چندین عکاس دفاع مقدسی راضی شد تا با او به گفتگو بنشینیم؛ تاریخ را با او مرور کنیم و از آنچه بر او، مردم و کشورمان گذشت، بگوید. بخش اول گفتگو را با یکدیگر می‌خوانیم:

حیات: آقای شاهرخ برای‌مان بگویید که این علاقه به عکاسی از کجا شکل گرفت و چگونه با دفاع مقدس گره خورد؟

شاهرخ: علاقه من به عکاسی و شکل گیری این موضوع شاید به این دلیل باشد که از دوران جوانی با عکس سروکار داشتم؛ چون در محله ای بودم که چندتا عکاسی در منظر دید من بود و من هر روز آن عکسها را می‌دیدم. شاید هرگز گمان نمی‌کردم روزی به صورت حرفه‌ای این کار را انتخاب کنم اما جریانات انقلاب اسلامی باعث شد به صورت جدی‌تر و حرفه‌ای این کار را دنبال کنم.

در آن زمان یک دوربین عکاسی کوچک تهیه کرده بودم و با آن دوربین به صورت سرگرمی کار می‌کردم؛ اما خروجی کارم را دوست داشتم. تقریبا همه پولهایم که در سه ماه تابستان کار می‌کردم؛ صرف عکاسی می‌شد و در واقع سال ۵۹ نقطه عطفی شد که به دنبال عکاسی بروم.

جریانات انقلاب باعث شد که مصمم شده و بعد از پایان تحصیلات به عنوان رزمنده و عکاس به دلیل اعتقادی که برای من به وجود آمده بود، به آن مسیر بروم. سال ۵۹ دو نوبتی که به جبهه رفتم بعنوان نیروی رزمی اعزام شده بودم؛ در آن زمان دوربینم را هم همراه خود برده و تمام صحنه‌ها را عکاسی کردم. بعد از مراجعت از این دو مرتبه؛ وارد حرفه عکاسی شدم.

در آن زمان هنوز به صورت تجربی کار می‌کردم و مباحث فنی عکاسی را تا حدودی میدانستم تا اینکه اولین عملیات طریق‌القدس را رفتم. در آن شرایط به دست آوردن دوربین سخت بود، تعداد محدودی نگاتیو داشتم؛ باید با حسابرسی کار می کردیم؛ گاهی نگرانی ما نیز از همین بود که دوربین آسیب ببیند یا نگاتیو تمام شود.

حیات: شما بهتر می‌دانید که در شرایط بحرانی عکاسی بیش از پیش سخت خواهد بود؛ نگران این نبودید که اسیر، شهید یا جانباز شوید؟

شاهرخ: به هر حال در این شرایط ترس وجود دارد؛ اما نکته برایم این بود که کارم را درست انجام دهم. من برای خودم حل کرده بود که این موضوع اسارت و یا شهادت دارد؛ اما سعی می کردم چیزی از چشمم پنهان نشود و از عملیات‌ها عقب نمانم و فقط شبها به دلیل نداشتن تجهیزات نمی‌توانستیم عکاسی کنیم.

خیلی اتفاق افتاد که در چند قدمی مرگ بودم اما ترسی که مانع از کارم شود، نبود و بیشتر سعی می کردم حضورم مثبت باشد. در آن زمان عکاسان زیادی وجود داشتند اما خیلی تعداد عکاسان جنگی در آن زمان کم بود چراکه روحیه شان طوری نبود که در مناطق جنگی و خط مقدم حضور پیدا کنند.

حیات: مسیر و انتخاب راه بین رزمنده بودن یا عکاس بودن چگونه میسر شد؟

شاهرخ: گاهی شما در شرایطی قرار می گیرید که باید مسیر خود را مشخص کنید. من همیشه اولویتم این بود که حواسم باشد کجا مفیدتر هستم؛ در آن زمان که وارد جبهه شدم من در گروه پشتیبانی کمک می کردم و حسم این بود که خیلی موثر نیستم؛ یادم می آید یکی از افرادی که آنجا بودیم به من گفت تو جات اینجا نیست و خوب از قبل هم به آن فکر کرده بودم، در آن زمان بود که دیگر مسیر را تغییر دادم تا شخص موثرتری باشم.

حیات: در جدال میان خطر، کمک به رزمنده‌ها و یا عکاسی گیر کردید؟ چگونه انتخاب برای‌تان سخت‌تر می‌شد؟

شاهرخ: من با عکاسی زندگی کرده‌ام و می‌دیدم افرادی در آن جا آسیب میبینند اما تشنه عکاسی بودم و الان گله دارم از اینکه این عکسها در گوشه‌ای از خانه خاک می خورند و هرگز چاپ نشدند. یک عده دنبال این بودند که بتواند عکس‌شان را قوی بکنند ولی تاثیر منفی نمی‌گذاشت. یک عده هم عکاسانی بودند که تحت تاثیر اتفاقاتی که برای آنها می‌افتاد عکاسی را کنار می‌گذاشتند و شروع می‌کردند به کمک کردن.

همین اتفاق برای ما افتاد، یک منطقه‌ای رفتیم و محاصره شدیم هم فضا برای کار کردن مناسب بود، هم نور کافی وجود داشت و می‌توانستم صحنه‌های خوبی را عکاسی کنم ولی در شرایطی بود که همه در محاصره بودند و نیروهای ما هم کم بودند ما یک لَندرور داشتیم برای بچه‌های صدا و سیما بود و تیمی می‌رفتیم برای کار، تمام دوربین و ادوات خودمان را گذاشتیم داخل ماشین و رفتیم آرپی‌چی‌ گرفتیم و بچه‌ها اسلحه گرفتند و رفتند پشت خاکریز...

شاید تا صبح بچه‌ها از این خاکریز دفاع کردند من آنقدر آرپی‌چی زده بودم نزدیک صبح، سر من مانند یک هندوانه شده بود، اصلاً من عکاسی نکردم، صبح بلند شدیم دیدیم نیروهای عراقی عقب رفته بودند و تقریباً خط حفظ شد و بعد آن وقت دیگر شروع کردیم به عکاسی کردن.

حیات: در سال‌های زیادی که عکاسی کردید تلخ‌ترین خبر یا صحنه هایی که عکاسی کردید، کدام بود؟

شاهرخ: شاید تلخ‌ترین خبر برای من خبر شهادت شهید همت بود؛ تصور اینکه با فردی مدتها زندگی کردی و حالا می‌دانی که دیگر کنارت نیست سخت است و حالا دیگر او نبود. مرادوات با حاجی برای من همیشه جالب بود و به او علقه خاصی داشتم؛ وقتی خبر شهادت را شنیدم نتوانستم هضم کنم.

فوت مادرم و فاجعه منا از دیگر اتفاقات تلخ زندگی‌ام بود. من چهل سال عکاسی می‌کنم خاطرم است انفجاری که در نماز جمعه تهران اتفاق افتاد؛ من ۱۰ دقیقه بعد خودم را به محل حادثه رساندم اما تکه‌های پاره پاره تن افراد روی زمین بود و صدای انفجار.

یا اینکه زمانی به کانی مانگا رفتیم و وقتی که از ارتفاع به پایین آمدم هواپیما رد شد و همه عزیزانی که چند دقیقه قبل کنارمان بودند، به شهادت رسیده و خون تازه از سر و صورت آنان جاری شده بود که این موضوع برایم بسیار ناراحت کننده بود و در خاطرم مانده است.

در فاجعه منا خاطرم است که جنازه‌های حجاج روی هم انباشته شده بود و حجاج سیاه پوست به دلیل گرما تنشان به یکدیگر چسبیده بود و زمانی که تن آنان را جدا می‌کردند پوست و گوشتشان از هم جدا می‌شد. در مکه بسیار تهدید شدم که این عکس‌ها چاپ نشود و به اشکال مختلف توانستیم این عکس‌ها را به کشور برسانیم.

تصور کنید شما این لحظه‌ها را می‌بینید؛ نمی توانید نسبت به آنان بی تفاوت باشید و مجبورید این عکسها  را بگیرید؛ اما پس از ثبت آنان زمانی که سر فرصت و زمان چاپ، آنها را مشاهده می‌کنید فشار روانی مضاعف به عکاس وارد می‌شود.

شما تصور کن می‌بینید که برای بچه‌های گردان لشکر ۲۷ حضرت رسول (ص) چه اتفاقی افتاد آنان در چادر سوختند؛ همه را عکاسی کردم اما هرگز روایت نشد. تصور کنید همه این صحنه‌ها را دیده؛ تلخی‌ها را چشیده و حالا بعد آن سال‌ها ۳۰ هزار فرم نگاتیو دفاع مقدسی دارم که هرگز چاپ نشدند که روایت اتفاقات را در سومار ببینم خیلی از عکس‌ها به این شرایط دچار هستند.

حیات: تصور می‌کنید چه راه حلی برای این گله مندی شما وجود دارد؟

شاهرخ: ببینید ما چند متولی فرهنگی در این زمینه داریم؟ چرا خانواده شهید ابراهیم حسامی باید آرزو داشته باشد که عکاس آخرین عکس فرزندشان را ببینند؟ اما حالا پس از مرگ مادر مشخص شد. من نیاز به امکاناتی دارم که به‌عنوان عکاس دفاع مقدس بنشینم و فضا و نیرویی وجود داشته باشد تا عکسهایی که از دوران دفاع مقدس گرفتم را منتشر کنم.

چرا همیشه با ما عکاسان دفاع مقدس مناسبتی برخورد شده است؟ همیشه در این زمان‌ها به سراغ ما می‌آیند و زمانی که عکس‌العمل مسئولان را می‌بینیم دلسرد می‌شویم. در واقع آنقدر هزینه این کارها زیاد است که خود عکاس هم نمی‌تواند آن را انجام دهد.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha