به گزارش خبرنگار فرهنگی حیات، بیست و یکم فروردینماه ۱۳۷۸، با دست پلید مزدوری از تبار اهل نفاق، که رذیلانه هویت خود را در لباس یک پاکبان شهرداری پنهان کرده بود، سرداری در خون خود غلطید و به کاروان شهیدان همسنگرش پیوست که همه وجودش تجسمی از سلوک جهاد و مکتب شهادت بود.
سرداری به یادگار مانده از روزهای فتح المبین و بدر و خیبر و والفجر و مرصاد. سرداری که تندیس اخلاص و تقوا بود و تجسم تمام قد فروتنی و فداکاری. کسی که رهبرمان او را «بنده برگزیده خداوند» خواند و در وصفش فرمود: «او مانند دیگر مردان حق از روزی که قدم در راه انقلاب نهادند همواره سر و جان خود را برای نثار در راه خدا بر روی دست داشتند.»
«صیاد» پسر این پدر بود!
امیر سپهبد علی صیاد شیرازی فرمانده عملیات شمال غرب کشور، فرمانده نیروی زمینی ارتش و عضو شورای عالی دفاع، چهارم خرداد سال ۱۳۲۳ در روستای «کبودگنبد» از توابع شهرستان «درگز» متولد شد. زیاد پدر «صیاد» از عشایر فارس بود که به استخدام ژاندارمری درآمد و در نهایت به ارتش منتقل شد. زیادخان شغل نظامی داشت و در ژاندارمری مشغول خدمت بود. وی مدتی از این شغل کنارهگیری کرد و لباس نظامی را کنار گذاشت.
زیادخان در نامهای که به فرماندهاش نوشته آورده است: «... اکنون حرمت این لباس شکسته شده و هر دزد گردنهگیری این لباس را پوشیده و به جان مردم افتاده است. تا وضع بدینگونه است من نمیتوانم این لباس نظامی را به تن کنم.»
سال بعد «زیاد» را بهدلیل توهین به خاندان پهلوی و شخص شاه زندانی و سپس از ارتش اخراج کردند؛ بههمین دلیل خانواده دچار ناراحتیهای فراوان مالی و حتی روحی شدند. مادرش به دادخواهی به تهران و نزد مسئولان نیروی زمینی رفت. تلاشهای مادر منجر به آزادی پدر از زندان شد؛ البته پدر دیگر شغلی نداشت؛ لذا با کمک دوستانش فروشگاه پادگان را اجاره کرد تا درآمدی داشته باشد.
سال ۱۳۴۰ برای ادامه تحصیل به تهران آمد و سال ششم متوسطه را در تهران گذراند. سال ۱۳۴۳ در آزمون ورودی دانشکده افسری شرکت کرد و پذیرفته شد و بعد از سه سال تحصیل - در مهر سال ۱۳۴۶- با درجه ستوان دومی و با رسته توپخانه فارغالتحصیل شد.
پس از فراغت از تحصیل در شیراز دورههای رنجر و چتربازی را با رتبه اول طی کرد. بعد از آن در اصفهان دوره رسته توپخانه را با رتبه عالی پشت سر گذاشت. سال ۱۳۵۰ با دخترعمویش ازدواج کرد و زندگی مشترک خویش را آغاز کرد. در همین سال برای گذراندن دوره آموزشی زبان انگلیسی به تهران آمد و پس از پایان دوره و جدیت در تحصیل، سرانجام خود از استادان زبان انگلیسی شد.
سال ۱۳۵۳ همراه با یکی از همکاران خود به آمریکا رفت. دوره سهماهه تخصص «هواسنجی بالستیک» را در شهر «فورت سیل» ایالت «اوکلاهاما» با نمره عالی و احراز رتبه اول از میان ۲۰ افسر آمریکایی و ایرانی به پایان رساند و به عنوان نفر ممتاز دوره از میان دانشجویان ۱۵ کشور جهان معرفی شد. پس از بازگشت از آمریکا به عنوان استاد، در مرکز توپخانه اصفهان مشغول فعالیت شد.
مخصوصا آن قسمتی که میدانید!
وسعت نگاه و تشخیص صیاد شیرازی فقط در امور نظامی نبود؛ بلکه وی در امور مذهبی و سیاسی نیز دارای تشخیص و بصیرت بود؛ لذا حضور وی در اصفهان، منجر به تعامل با دوستان انقلابی شد. وی در نامهای که برای سرگرد «محمدمهدی کتیبه» ارسال کرد، این جمله را نوشت: «در مورد برنامههای مذهبی به حمدالله پیش میرویم مخصوصاً در آن قسمت که میدانید».
این جملات منجر به افزایش حساسیت ضداطلاعات ارتش شد. از آن پس وی تحت مراقبت بیشتر قرار گرفت. آنها پس از تحقیق و مراقبت پیدرپی، او را «متعصب مذهبی» معرفی کردند و او را بیشازپیش تحت نظر قرار دادند. ممانعت از اعزام شهید صیاد شیرازی به دوره عالی رستهای خارج کشور هم منجر به گله و شکایت صیاد شیرازی از بیعدالتی رژیم پهلوی شد.
وی در کلاس درس به شاگردان خود، این نکته را مطرح میکرد و سعی در اطلاعرسانی به شاگردانش داشت تا وجدانهای بیدار دانشجویان را نسبت به ظلم و ستم دستگاه حاکم معطوف کند. از جمله ویژگیهای حرکت انقلابی صیاد شیرازی، کار تشکیلاتی و گروهی بود. وی با تشکیل گروههای مختلف انقلابی سعی در گسترش نفوذ انقلاب در ارتش داشت.
نیروی داوطلبی که فرمانده قرارگاه عملیاتی غرب شد
با حضور در چند مأموریت، خیلی زود توانمندی خود را نشان داد. ابتدا به عنوان نیروی داوطلب آماده دفاع از کردستان در برابر تحرکات گروهکهای ضدانقلابی شد. پس از چندی با تلاشهای صیاد شیرازی، قرارگاه عملیاتی غرب در کرمانشاه در زمستان سال ۱۳۵۸ تشکیل شد و با فرماندهی وی شروع به کار کرد.
اولین عملیات موفق این قرارگاه آزادسازی مریوان و پاکسازی کلیه محورهای مواصلاتی آن بهشمار میرود. با پشتیبانی ارتش و سپاه، سنندج را آزاد میکنند. این عملیات در کردستان موجب میشود تا با ۲ درجه ترفیع صیاد شیرازی، وی با درجه سرهنگی به فرماندهی عملیات غرب منصوب شود.
عزل و خلع درجه نظامی
یکروز به صیاد شیرازی اطلاع دادند بنیصدر به کرمانشاه آمده و با او کار فوری دارد. صیاد نیز در حالیکه از نجات ستون خوشحال بود و میخواست خبر نجات آن را پس از محاصره ۸ روزه به بنیصدر برساند، متعجب شد. چون بنیصدر چنینخبر و دیگر حرفهای صیاد را باور نمیکرد. علت اینوضعیت، تبلیغات منفی و سمپراکنیهای افرادی چون سرهنگ هوشنگ عطاریان بود.
صیاد شیرازی میگوید گفتگویش با بنیصدر و تعجب رئیسجمهور وقت باعث شد از صیاد بخواهد چند روز دیگر به تهران بیاید و با او جلسه داشته باشد. با ورود به تهران، صیاد شیرازی متوجه جبههبندی داخلی دولت شد و دانست یک جبهه متعلق به بنیصدر و جبهه دیگر متعلق به شهید بهشتی است و چون قرارگاه غرب در حمایت از روحانیت و شهید بهشتی اطلاعیه صادر کرده بود، بنیصدر احساس کرد او و همراهانش در حمایت از شهید بهشتی موضع گرفتهاند. در نتیجه با آنها به دشمنی پرداخت. به اینترتیب بنیصدر تصمیم گرفت او را برکنار کند.
شب ۳۰ شهریورماه ۱۳۵۹ نامهای بهدست سرهنگ صیاد شیرازی رسید که فرماندهی قرارگاه غرب را در اختیار سرهنگ عطاریان قرار دهد و به فرماندهی کردستان منصوب شود. ایننامه به اینمعنا بود که او باید به سنندج برود. خود صیاد شیرازی روایت میکند در آنروزها بدون اینکه از صحنه نبرد معذورش کنند، کنار گذاشته شد. او اعلام کرد حاضر است به مریوان برود و ادامه مقابله با ضد انقلاب را از آنجا پیگیری کند. نیرو هم نمیخواهد. اما پاسخی دریافت نمیکرد.
صیاد شیرازی طرحی بهنام طرح والعادیات نوشت و با هلیکوپتر به دزفول رفت تا در مرکز عملیات با بنیصدر جلسه داشته باشد. بنیصدر یک مشاور نظامی داشت که طرح والعادیات را از صیاد شیرازی گرفت و اعلام کرد نتیجه بررسی را به او اطلاع خواهد داد. اما خبری نشد و آنطور که صیاد شیرازی روایت میکند، اینطرح، سند دیگری برای بدگویی از او شد.
احساسی که صیاد شیرازی در آنلحظات داشت، بهروایت خودش از اینقرار است: «باورم هم نمیشد که در جمهوری اسلامی، وقتی یکعده دارند با دست خالی مخلصانه و بیریا میجنگند و هیچ توقع از کسی ندارند و کارها را به لطف خدا پیش میبرند، آنقدر مورد عنایت نباشندکه حداقل بتوانند خدمتشان را ادامه بدهند.»
به همه جا ابلاغ کردند: صیاد شیرازی از امروز هیچ کاره است!
سرهنگ علی صیاد شیرازی در جواب ابلاغیه مورد اشاره، چند جمله کوتاه نوشت: «ما به دستور مرکز آمدیم و به دستور مرکز خواهیم رفت. باید شورای عالی دفاع دستور بدهد تا ما برویم و گرنه همینجا هستیم.» او میگوید در آنمقطع از اینمساله غفلت کرد که پاسخاش از نظر نظامی، حالت طغیان و سرپیچی دارد. بنیصدر هم همیننامه را بهطور مستقیم نزد امام خمینی (ره) برد و گفت صیاد شیرازی از دستور تمرد کرده است.
امام (ره) هم که در آنمقطع صیاد را نمیشناخت، دستور داد با او طبق مقررات رفتار شود. پس از ایندستور، نامهای به دست صیاد شیرازی رسید که بهطور مختصر به او ابلاغ میکرد از آنروز برکنار است و باید از منطقه خارج شود. با ارسال ایننامه، علاوه بر واحدهای اجرایی و رزمی ارتش، به رده آشپزخانه هم ابلاغ شده بود، صیاد شیرازی از امروز هیچکاره است!
آیتالله خامنهای گفت: «دیگر در جبهه نمان و برگرد»
آیتالله خامنهای که آن روزها نماینده امام در شورای عالی دفاع بود، بهعنوان تنها پشتیبان صیاد با ایشان تماس گرفته و خبر میدهد نامه مورد اشاره همهجا پخش شده است. در نتیجه آیتالله خامنهای به صیاد گفت: «دیگر درنگ نکن و آنجا نمان!» در ادامه اینماجرا، درجه سرهنگی صیاد پس گرفته و از فرماندهی سلب شد.
چون پس از تصادف خودرو مصدوم بود، باید خود را به ستاد مشترک معرفی میکرد. معنی اینالزام، این بود که او از نیروی زمینی هم کنار گذاشته شده است؛ چیزی که بهتعبیر خودش دیگر برایش قابل تحمل نبود. اما آیتالله خامنهای به صیاد شیرازی گفت با حوصله و خونسردی ایندستور را هم اجرا و خود را به ستاد مشترک معرفی کند.
فرمانده معزولی که شب و روزش وقف مدیریت جبهه و جنگ بود
صیاد شیرازی روایت میکند آنروزها ظاهراً معزول بود اما فعالتر از هر زمان دیگری کار میکرد. نمونهاش تشکیل دوره یکماهه برای حدود ۳۰ تا ۴۰ نفر از نیروهای سپاه بود که با همکاری شهید کلاهدوز انجام شد. همه جزئیات ایندوره زیر نظر صیاد شیرازی بود و به بیان ساده او مسئول همهچیز اینپاسدارها بود.
کار دیگر صیاد شیرازی در آندوره بهظاهر عزلشدگی، بررسی عملیات بود؛ به اینترتیب که مناطق دارخوین و آبادان را از نظر گذراند و سپس طرح عملیات ثامنالائمه را ارائه کرد که در جلسات شورای عالی سپاه به نتیجه خوبی رسید و با تکمیلش توسط اینشورا، به شورای عالی دفاع فرستاده شد.
عملیاتهای طریقالقدس، فتحالمبین و بیتالمقدس با تدابیر شهید صیاد شیرازی، اقتدار رزمندگان ارتش اسلام را از بستان، تا خرمشهر به رخ دشمنان کشاند. صیاد شیرازی در عملیات بیتالمقدس فرماندهی قرارگاه کربلا را برعهده داشت. نقش او در تمام این سالها قرارگرفتن در جایگاه یکی از دو رکن فرماندهی جبهه و جنگ و مدیریت ارتش است.
حماسه «تنگه چهار زبر» و عقاب تیزپرواز «مرصاد»
سوم مردادماه سال ۶۷ منافقین حمله خود را برای تصرف کرند و اسلامآباد و سپس حرکت به سوی کرمانشاه آغاز کردند. شهید صیادشیرازی با یک فروند بالگرد ۲۱۴ که دو فروند بالگرد هجومی کبرا آن را اسکورت میکردند، برای شناسایی دشمن روی محور کرمانشاه - قصرشیرین پرواز کرد. این فرمانده، با تدابیر لازم پس از حضور در منطقه تمامی محورهای هجوم منافقین را شناسایی و ابتکار عمل را از آنها گرفت و با این کار عملاً حرکت ستون نظامی منافقین را متوقف کرد.
شهید صیاد شیرازی در بخشی از خاطرات خود درباره عملیات مرصاد نوشته است: «چنان جوّ پریشانی و اضطراب در مردم ایجاد شده بود که سراسیمه از خانه بیرون آمده بودند. نیمه شب چهارم مرداد بود و تا ساعت یک و نیم نتوانستیم ماهیت دشمن را به دست آوریم که چه کسی است که همینطور در حال پیشروی است؟ ساعت پنج به پایگاه رفتم. همه را آماده و مهیا برای توجیه دیدم. پس از توجیه خلبانان، تأکید کردم وضعیت خیلی اضطراری است.
چارهای نداریم هلیکوپترهای کبری باید آماده باشند. صبح روز پنج مرداد عملیات با رمز یا علی (ع) آغاز شد. در تنگه چهارزبر چنان جهنمی برای یاران صدام برپا شد که زمانی برای پشیمانی نمانده بود. عملیات که تمام شد، در جاده کرمانشاه - اسلامآباد غرب هزاران کشته از آنان به جا مانده بود. اجساد پسران و دخترانی که با ملت خود بسیار ناجوانمردانه رفتار کرده بودند. کسانی که روز تنهایی میهن به یاری اردوی خصم شتافته بودند.»
ضربه سنگین صیاد به فروغ جاویدان سبب کینهای عمیق در دل منافقین شد. در طول سالهای پس از پایان جنگ تحمیلی و عملیات موفقآمیز مرصاد، منافقین درصدد به شهادت رساندن عامل شکستشان بودند، عملیات شهادت صیاد دلها را زنی بر عهده گرفت که در سال ۱۳۶۵ خود را جزو توابین نشان داد و از زندان آزاد شد.
باران سحر، عطر تن پاک تو دارد...
«برجستگیهای شخصیت شهید صیاد شیرازی را در نوشته و کتابی به درستی نمیتوان نشان داد. او حقاً نمونهای از یک ارتشی مومن و شجاع و فداکار بود. رحمت خدا بر او.» این تقریظی است که «آقا» بر کتاب «در کمین گل سرخ» نوشت. کتابی که موضوعش زندگی امیر دلیر ارتش اسلام و فرزند شجاع و پرافتخار ایران بود: «سپهبد شهید علی صیاد شیرازی» که «صیاد دل ها» شد؛ انقدر که دلها را مجذوب و شیفته خود کرد... و امروز روز وفای عهد خونین او با خداست.
بهتر است سخن آخر را از مراد و مقتدای صیاد بشنویم: «کشتن کسی مثل «صیّاد شیرازی» خیلی هنر و توانایی و پیچیدگی تشکیلاتی نمیخواهد. آدمی از خانهاش بیرون میآید، سوار اتومبیلش میشود و بدون محافظ راه میافتد و میرود. در این میان اگر دو نفر آدم، نامردانه و مخفیانه و با فریبگری تصمیم بگیرند او را به قتل برسانند، کار سادهای است، والّا اگر میخواستند مردانه جلو بیایند، صیّاد شیرازی یک نفری جواب امثال آنها را میداد.
کسی مثل امیرالمؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام را هم یک نفر آدم با یک همدست میتواند بکشد؛ چون او شیر همهی بیشههای مردانگی و شجاعت بود. بنابراین کشتن کسی مثل صیّاد شیرازی، نه دلیل قوّت سازمانی و نه دلیل طرفدار داشتن کسی است. این کار جز خباثت و شقاوت و دوری روزافزون آنها از مردم و ارزشها، چیز دیگری را نشان نمیدهد. خون شهید حقیقتاً چیز مبارک و عجیبی است. شما ببینید در تشییع شهید صیّاد شیرازی چه اجتماعی تشکیل شد! همه متأثّر بودند و گریه میکردند...»
و صیاد به افق دلها، به وقت شهادت، جاودانه شد... کسی که به تعبیر فرماندهاش: «حیف بود بمیرد. باید شهید میشد. صیاد شایستهی شهادت بود.»
نظر شما