به گزارش خبرنگار فرهنگی حیات، بیستم فروردینماه 1372 روز وصل روایت نگار و تصویرگر و صدای آشنای حماسه و رزم و شهادت بود با خیل شهیدانی که سالها در قاب روایت فتح او ظهور کردند و درخشش معنویت، عرفان، خلوص، شیدایی و شهود این شاهدان بزم قرب و یقین را از دریچه نگاه و قلم و صدای محزون و محجوب و مومنانه «سیدمرتضی» شنیدیم و لحن کلام و شیوه روایتش برای همیشه، تبدیل به ضرباهنگ معنوی و روح قدسی و غریب و راز آلود آن فصل آسمانی شد که هشت سال از فراسوی زمان و مکان، از کهکشان لامکانی عشق در تاریخ ما جلوه کرد و چون قطعه ای شگفت از معجزات آسمانی در خاطرهها ماند.
به شگفتی دوران کوتاه رهبری روحالله و معرکه آفرینی فرزندان بسیجیاش که گویی از جنس این زمین و این زمانه نبودند. از دل منظومه عاشورائیان به ناگاه ظاهر شدند و به زمین آمدند تا کاری بزرگ کنند و بار امانتی ازلی را به منزل رسانند و آنگاه با شهادت بروند و به جایگاه اولیه و اصلی خود بازگردند؛ گویی هیچگاه در میان ما و از جنس عادتها،حقارتها و تعلقهای دنیای حقیر ما نبودهاند و «سیدمرتضی آوینی» که جان و جهانش این شور و شهود و شیدایی بود.
در شهادت، چیزی را، حقیقتی را و رازی را یافته بود که جوهره فتوح معنوی سالکان طریق خون بود و رمز پیروزی ما در جبههها، همان راز که ما را به آنسوی تاریخ زمین، به هزار و سیصد و اندی سال پیش و به کربلا و عاشورا و به حسین(ع) پیوند میزد و با اصحاب عاشورایی سیدشهیدان عالم یکی میکرد. او امام (ره) را هم تجسم این روح باطنی یافته بود و رهبری او را بهمنزلهی تجدید عهد قدسی بشر با عالم معنا در عصر سیطره شرک و طاغوت و قدرتهای مادی و استکباری تفسیر میکرد.
نگاه او به جنگ و به جبهه و به شهادت هم متاثر از همین دریافت و برداشت معنوی و عرفانی، منحصر به فرد بود و شباهتی با تحلیلها و تفسیرهای متعارف و منطبق با منطق تحلیل عقلانیت ابزاری و انتفاعی، که به عالم ظاهر و محاسبات و منافع مادی تعلق دارد، نداشت. از جنسی دیگر بود و از جهانی دیگر. کلماتش از یک منظومهی دیگر میآمد. ادبیاتش هم کوچکترین نسبتی با ادبیات رسانهای- ژورنالیستی رایج و ادب تبلیغاتی جنگ در آن سالها نداشت. حامل روح و رازی بود و جنس و جوهرهای داشت که جنگ و جبهه و رزمندهی ما را از همه جنگهای تاریخ جهان تا آن روز جدا میکرد.
او در امتداد نگاه امام خمینی (ره) که مرشد و معلم و مراد این نسل و این دوران بود، شهادت را در یک سلوک و طریقت معنوی و در قالب یک معرفت قدسی میدید که شهیدان را در مقام سالکان این طریق، واجد یک بصیرت و ادراک شهودی و تربیت یافته در یک مکتب تکامل عرفانی میشمرد و شهادت را همچون آیینی از وصول و تشرف به مقامات یقین و راهی برابر تنگناهای جهان مادی که ماهیت و هویت این انقلاب و دفاع مقدس را در خود تعریف کرده است.
کربلا هم در این منظومه و این منظر، جغرافیای لامکانی و بیمرز شهادت است برای همه اصحاب آخرالزمانی سیدالشهدا در همه جای جهان. چنانکه خود گفت: «بسیجی عاشق کربلاست و کربلا را تو مپندار که شهری در میان شهرها و نامی است در میان نامها. نه، کربلا حریم حق است و هیچ کس را جز یاران امام حسین (ع) راهی به سوی حقیقت نیست».
او کربلا را آرمانشهر اندیشه عاشورایی میدانست که از ازل تا ابد آغوش بر همه سالکان طریق شهادت گشوده است و این سربازان مکتب روحالله بودند که مکتب شهادت را در برابر همه بن بستهای تفکر مادی همچون افقی از تجلی تمام فضیلتهای الهی و معنوی انسان به تاریخ نشان دادند و حماسههایی آفریدند که فهم بشر عادی از ادراک آن عاجز بود.
سیدمرتضی البته این کیمیای کرامت را آسان کشف نکرده بود: «تصور نکنید که من با زندگی به سبک و سیاق متظاهران به روشنفکری ناآشنا هستم. خیر. من از یک راه طی شده با شما حرف میزنم. من هم سالهای سال در یکی از دانشکدههای هنری درس خواندهام، به شبهای شعر و گالریهای نقاشی رفتهام. موسیقی کلاسیک گوش دادهام، ساعتها از وقتم را به مباحثات بیهوده دربارهی چیزهایی که نمیدانستهام، گذراندهام. من هم سالها با جلوهفروشی و تظاهر به دانایی بسیار زیستهام، ریش پرفسوری و سبیل نیچهای گذاشتهام… اما بعد خوشبختانه زندگی مرا به راهی کشانده است که ناچار شدهام رودربایستی را نخست با خودم و سپس با دیگران کنار بگذارم.»
اما این «کامران» آوانگارد و بشدت مدرن که به گفته «مسعود بهنود»: «مدتی هیپی شد، موهایش را بلند میکرد، شلوار جین می پوشید و دستبند میبست و یک گروه تشکیل داده بود که کارهای عجیب و نوآورانه و نامتعارف هنری در محوطه دانشکده هنرهای زیبا میکردند و مدام تیپ عوض میکرد و از این شاخه به آن شاخه، میخواست همه مسلکها و شیوههای فکری را تجربه کند» چه شد که با انقلاب و در شخصیت معنوی امام (ره)، هویت گمشده خود را یافت و سرنوشتش با شهیدان پیوند خورد و در زبان رهبر این انقلاب و جانشین آن امام، «سید شهیدان اهل قلم» شد؟
سفری از «خود» تا «خدا»
در ۲۱ شهریور سال ۱۳۲۶ در شهر ری متولد شد. تحصیلات ابتدایی و متوسطهی خود را در شهرهای زنجان، کرمان و تهران به پایان رساند و سپس به عنوان دانشجوی معماری وارد دانشکدهی هنرهای زیبای دانشگاه تهران شد او از کودکی با هنر انس داشت؛ شعر میسرود داستان و مقاله مینوشت و نقاشی میکرد. تحصیلات دانشگاهیاش را نیز در رشتهای به انجام رساند که با طبع هنری او سازگار بود ولی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، معماری را کنار گذاشت و به اقتضای ضرورتهای انقلاب به فیلمسازی پرداخت:
«حقیر دارای فوق لیسانس معماری از دانشکدهی هنرهای زیبا هستم اما کاری را که اکنون انجام میدهم نباید به تحصیلاتم مربوط دانست حقیر هرچه آموختهام از خارج دانشگاه است بنده با یقین کامل میگویم که تخصص حقیقی در سایهی تعهد اسلامی بهدست میآید و لاغیر قبل از انقلاب بنده فیلم نمیساختهام اگرچه با سینما آشنایی داشتهام. اشتغال اساسی حقیر قبل از انقلاب در ادبیات بوده است…
با شروع انقلاب تمام نوشتههای خویش را – اعم از تراوشات فلسفی، داستانهای کوتاه، اشعار و… در چند گونی ریختم و سوزاندم و تصمیم گرفتم که دیگر چیزی که «حدیث نفس» باشد ننویسم و دیگر از «خودم» سخنی به میان نیاورم… سعی کردم که «خودم» را از میان بردارم تا هرچه هست خدا باشد، و خدا را شکر بر این تصمیم وفادار ماندهام.
البته آن چه که انسان مینویسد همیشه تراوشات درونی خود اوست همهی هنرها این چنین هستند کسی هم که فیلم میسازد اثر تراوشات درونی خود اوست اما اگر انسان خود را در خدا فانی کند، آنگاه این خداست که در آثار او جلوهگر میشود حقیر این چنین ادعایی ندارم ولی سعیم بر این بوده است.»
روایتگر «فتح خون»
شهید آوینی فیلمسازی را در اوایل پیروزی انقلاب با ساختن چند مجموعه درباره غائله گنبد (مجموعه شش روز در ترکمن صحرا) سیل خوزستان، و ظلم خوانین (مجموعه خان گزیدهها) آغاز کرد: «به روستاها رفتیم که برای خدا بیل بزنیم. بعدها ضرورتهای موجود رفته رفته ما را به فیلمسازی کشاند. ما از ابتدا در گروه جهاد نیتمان این بود که نسبت به همه وقایعی که برای انقلاب اسلامی و نظام پیش میآید عکسالعملی نشان بدهیم. مثلاً سیل خوزستان که واقع شد، همان گروهی که بعدها مجموعه حقیقت را ساختیم، به خوزستان رفتیم و یک گزارش مفصل تهیه کردیم. آن گزارش در واقع جزو اولین کارهایمان در گروه جهاد بود. در واقع اولین صحنههای جنگ را ما در آنجا، در جنگ با خوانین گرفتیم. گروه جهاد اولین گروهی بود که بلافاصله بعد از شروع جنگ به جبهه رفت. شبانهروز پای میز موویلا کار کردیم تا اولین فیلم مستند جنگی درباره خرمشهر از تلویزیون پخش شد: فتح خون»
اواخر سال 1370 موسسه فرهنگی روایت فتح به فرمان مقام معظم رهبری تأسیس شد تا به کار فیلمسازی مستند و سینمایی درباره دفاع مقدس بپردازد و تهیه مجموعه روایت فتح را که بعد از پذیرش قطعنامه رها شده بود ادامه دهد. شهید آوینی و گروه فیلمبرداران روایت فتح سفر به مناطق جنگی را از سرگرفتند و طی مدتی کمتر از یک سال کار تهیه شش برنامه از مجموعه ده قسمتی شهری در آسمان را به پایان رساندند و مقدمات تهیه مجموعه های دیگری را درباره آبادان، سوسنگرد، هویزه و فکه تدارک دیدند. شهری در آسمان که به واقعه محاصره، سقوط و باز پس گیری خرمشهر میپرداخت در ماههای آخر حیات ظاهری شهید آوینی از تلویزیون پخش شد، اما برنامه وی برای تکمیل این مجموعه و ساختن مجموعههای دیگر با شهادتش در روز جمعه، بیستم فروردینماه 1372 در قتلگاه فکه ناتمام ماند.
در سنگر «سوره»
سالهای 1368 تا 1372 دوران اوج فعالیت مطبوعاتی شهید آوینی است . آثار او در طی این دوره نیز موضوعات بسیار متنوعی را شامل میشود. هرچند آشنایی با سینما در طول مدتی بیش از ده سال مستندسازی و تجارب او در زمینه کارگردانی مستند و بهخصوص مونتاژ باعث شد که قبل از هر چیز به سینما بپردازد، ولی این مساله موجب بیاعتنایی او نسبت به سایر هنرها نشد.
او در کنار تألیف مقالات تئوریک درباره ماهیت سینما و نقد سینمای ایران و جهان ، مقالات متعددی در مورد حقیقت هنر، هنر و عرفان، هنر جدید ـ اعم از رمان، نقاشی، گرافیک و تئاتر ـ هنر دینی و سنتی، هنر انقلاب و... تألیف کرد که در ماهنامه سوره به چاپ رسید. طی همین دوران در خصوص مبانی سیاسی ـ اعتقادی نظام اسلامی و ولایت فقیه، فرهنگ انقلاب در مواجهه با فرهنگ واحد جهانی و تهاجم فرهنگی غرب، غربزدگی، و روشنفکری، تجدد و تحجر و موضوعات دیگر تفر و تحقیق کرد و مقالاتی منتشر کرد.
مجموعه آثار شهید آوینی در این دوره هم از حیث کمیت هم از جهت تنوع موضوعات و هم از نظر عمق معنا و اصالت تفکر و شیوایی بیان اعجاب آور است. در حالی که سرچشمههای اصلی تفکر او به قرآن، نهج البلاغه، کلمات معصومین علیهم السلام و آثار و گفتار حضرت امام (ره) باز میگشت، با تفکر فلسفی غرب و آرا و نظریات متفکران غربی نیز آشنایی داشت و با یقینی برآمده از حکمت، آنها را نقد و بررسی میکرد.
او شناخت مبانی فلسفی و سیر تاریخی فرهنگ و تمدن جدید را از لوازم مقابله با تهاجم فرهنگی میدانست چرا که این شناخت زمینه خروج از عالم غربی و غربزده کنونی را فراهم می کند و به بسط و گسترش فرهنگ و تفکر الهی مدد میرساند. او بر این باور بود که با وقوع انقلاب اسلام و ظهور انسان کاملی چون امام خمینی (ره) بشر وارد عهد تاریخی جدیدی شده که آن را عصر توبه بشریت مینامید، عصری که به انقلاب جهانی امام عصر (عج) و ظهور دولت پایدار حق منتهی خواهد شد.
فصل پرواز؛ پیوستن به «ستارههای آسمان گمنامی»
زندگی زیباست، اما شهادت از آن زیباتر است؛ سلامت تن زیباست، اما پرندهی عشق، تن را قفسی میبیند که در باغ نهاده باشند.
و مگر نه آنکه گردنها را باریک آفریدهاند، تا در مقتل کربلای عشق، آسانتر بریده شوند؟
و مگر نه آنکه از پسر آدم، عهدی ازلی ستاندهاند که حسین را از سر خویش، بیشتر دوست داشته باشد؟
و مگر نه آنکه خانه تن، راه فرسودگی میپیماید تا خانه روح، آباد شود؟
و مگر این عاشق بیقرار را بر این سفینه سرگردان آسمانی، که کرهی زمین باشد، برای ماندن در اصطبل خواب و خور آفریدهاند؟
و مگر از درون این خاک، اگر نردبانی به آسمان نباشد، جز کرمهایی فربه و تنپرور برمیآید؟
ای شهید!.. ای آنکه بر کرانهی ازلی و ابدی وجود بر نشستهای؛ دستی برآر و ما قبرستان نشینان عادات سخیف را نیز، از این منجلاب بیرون کش
این آخرین گفتار سید مرتضی بود که با آن صدای محزون و غریب، شنیده شد. فصل آخر روایت فتح در دوران حیات او حکایتی دیگر است. رهبر معظم انقلاب حضرت آیتالله خامنهای که از سالهای جنگ با این گروه و با روایتگر فتح: سیدمرتضی آشنا بود، خود پیشنهاد داد تا بار دیگر ساخت و پخش این مجموعه به قصد حفظ و احیای فرهنگ جهاد و شهادت از سر گرفته شود اما فشارها از همه سو بر او شدت گرفته بود و حتی به او تهمت کفر و بیدینی زدند.
غریب آنجاست که جز خود «آقا» پشتیبان و حمایت کنندهای برای خودش نمیدید. در روزهای آخر پیش از شهادتش میگفت: «صدای من که به جایی نمیرسد، اما اگر میشد برسد، میگفتم نباید راضی شد و گذاشت که اوامر آقا در پیچ و خم توجیهات و تفسیرهای غلط معطل بماند.» و سرانجام این راه ناتمام با پیوستنش به کاروان شهیدان، به وسعت ابدیت امتداد یافت.
در روزهای آخر، بیقرار رفتن بود. شهر برایش زندان شده بود. یکی دوروز مانده به عید آخر، در آسانسور یکی از ساختمان های حوزه هنری، دوستش نصرالله قادری، مدرس دانشگاه و نمایشنامه نویس را میبیند و به او میگوید دیگر طاقت ماندن و سر و کله زدن با مدیران دولتی و صداوسیما بر سر روایت فتح را ندارد. این شد که عزم سفر کرد و با گروه تفحص پیکرهای شهدا و بچههای روایت فتح و جمعی از شاهدان عملیات والفجر مقدماتی به قصد ساختن «ستارههای آسمان گمنامی» عازم فکه شد. و با این ستارههای سوخته و پنهان در دل خاک، همسفر شد و رفت...
من خودم بزرگترین داغدار این مصیبتم....
اما ماجرای حضور مقام معظم رهبری در تشییع پیکر مرتضی که بزرگترین همایش بچههای حزباللهی و جبههایها و بسیجیها پس از سالهای جنگ تبدیل شد، ماجرایی دیگر است. حقیقت آن است که علاقه رهبر معظم به این گروه و به راوی فتح و صدای شهیدان، آنچنان بود که برای اولین بار در دوران رهبری خود، شخصا در یک مراسم تشییع حضور یافتند و فرمودند: «من خودم بزرگترین داغدار این مصیبتم». تعبیر «سیدشهیدان اهل قلم» نیز از سوی آن حضرت برای همیشه روی سیدمرتضی ماند و ماندگار شد.
«آوینی» و «هنر انقلاب اسلامی»
روز شهادت سیدمرتضی آوینی در تقویم ها روز و آغاز هفته هنر انقلاب اسلامی هم نام گرفته است. شاید بتوان گفت این دو مناسبت چنان با هم یکی شدهاند که آوینی عصاره و چکیده و محصول و مصداق هنر انقلاب اسلامی است و هنر انقلاب اسلامی نیز در سلوک و سخن آوینی بزرگترین تجلی و تبلور خود را یافته است. آوینی در تبیین ماهیت هنر انقلاب اسلامی که در بیان امام راحل(ره)، هنری است در ستیز با جهان سلطه و استکبار، مقالات و گفتارهای بسیار دارد اما از این میان یکی از ماندگارترینهایش این است:
«برخی هنرمندان با رغبت فراوان حاضرند در خدمت تبلیغ صابون و پودر لباسشویی و آفیش فیلمهای سینمایی کار کنند، اما چون سخن از صدور انقلاب یا پشتیبانی از رزمآوران میدان مبارزه با استکبار جهانی به میان میآید روی ترش میکنند که: «نه آقا، قبول سفارش، هنر را میخشکاند!» این کدام هنر است که برای پروپاگاندای تجارت فوران میکند، اما برای عشق به خدا، نه؟ آیا هنرمند با این انتخاب، نوع تعهد خویش را مشخص نکرده است؟ حالآنکه آزادی حقیقی تنها در عشق به خداست و هنر آنگاه حقیقتاً آزاد میشود که غایتش وصول بهحق باشد...»
نظر شما