کد خبر 203773
۹ خرداد ۱۴۰۲ - ۰۳:۳۳

مادرشهید مجتبی حسینخانی در گفتگو با «حیات»:

بعد از ده سال فراق از پسرم یک پلاک و تابوت سبک به دستم رسید

بعد از ده سال فراق از پسرم یک پلاک و تابوت سبک به دستم رسید

مادر شهید حسینخانی گفت: نبود اولاد دلتنگی و فراق دارد، من هم که چندین سال از او بی‌خبر بودم تا اینکه بعد از چند سال یک پلاک و یک تابوت سبک تحویلمان دادند و گفتند این بچه شماست.

خاتون حصارکی مادر شهید مجتبی حسین‌خانی در گفتگو با خبرنگار فرهنگی حیات گفت: مجتبی اولین فرزندم بود، از همان حدود چهار سالگی اش به نماز، روزه و قرآن علاقه زیادی داشت و با اشتیاق در مراسم های مذهبی شرکت می‌کرد، مجتبی برای امام زمان (عج) شعر می خواند و در مسابقات قرآنی نیز مقام می آورد. او را به مدرسه اسلامی فرستادیم البته تعداد این مدارس بسیار کم بود، حدود 8 سالی نیز در کرج زندگی کردیم، مجتبی در دانشگاه شرکت کرد و قبول شد و بعد به جبهه اعزام شد.

وی افزود: مجتبی 22 سال داشت که شهید شد، اولین فرزند خیلی عزیز است و غم از دست دادنش بسیار سخت است، البته فرزندان دیگرم نیز خداراشکر بسیار خوبند و برایم عزیز هستند؛ مجتبی عاشق بسیج بود و مرتب در فعالیت های بسیج شرکت می‌کرد و حضور داشت.

فراق فرزند بسیار سخت است

بعد از ده سال پیکر مجتبی را آوردند

مادر شهید حسینخانی گفت : پسرم در نامه هایش نوشته بود امام را تنها نگذارید و پشت امام را خالی نکنید، ما نیز مانع رفتنش به جبهه نمی شدیم، آن زمان جوانان و حتی نوجوانانمان مشتاق رفتن به جبهه بودند، مجتبی چند بار به جبهه رفت و برگشت که آخرین بار که به شلمچه رفت دیگر بر نگشت.

خاتون حصارکی ادامه داد: حدود ده سالی بود که از او خبر نداشتیم و مفقودالأثر بود، بعد از مدت ها که پیکر شهدا را می‌آوردند فرزندم را نیز آوردند. خیلی پیگیر خبر از مجتبی بودیم، زمانی که پیکر شهدا را آوردند یکی از اقواممان اتفاقی نام مجتبی را بر روی تابوتش دید و اینگونه با خبر شدیم. 

فراق فرزند بسیار سخت است

بعد از خبر مفقودالاثری فرزندم همسرم بسیار شکسته شد

مادر شهید حسینخانی گفت: آن زمانی‌که از مجتبی بی‌خبر بودم زندگی برایم به سختی می‌گذشت، همسرم بعد از شنیدن خبر مفقود الاثری مجتبی انگار بیست سال پیرتر شده بود و تمام موهای سرش به یکباره سفید شد، مجتبی مانند دوست و رفیق صمیمی پدرش بود، فراق او همسرم را از پا درآورد و دیگر آن آدم سابق نشد. اما ما چون فرزندان دیگری نیز داشتیم صبوری کردیم، اکنون نیز تنها برای خدا صبر می کنم.

وی ادامه داد: نمی‌شود گفت که من با شهادت فرزندم ناراحت نیستم و دلم نسوخت، نبود اولاد دلتنگی و فراق دارد، من هم که چندین سال از او بی‌خبر بودم تا اینکه بعد از چند سال یک پلاک و تابوت سبک تحویلمان دادند و گفتند این بچه شماست. هر کسی بگوید شهادت فرزند سخت نیست باورم نمی شود برای یک مادر تحمل این داغ بسیار سخت است، البته من تنها یک فرزند شهید در راه خداوند داده‌ام برخی از مادران شهدا حتی چهار فرزندشان را نیز تقدیم راه خدا و دفاع از کشورمان کرده اند و این بسیار سخت است.

فراق فرزند بسیار سخت است

خاتون حصارکی افزود: از این که فرزندم شهید شد، ناراضی نیستم امام حسین (ع) نیز که دارای بالاترین درجات و خوبی ها بود برای اسلام شهید شد، فرزند من هم برای خدا، اسلام و مملکتمان رفت تا اسلام زنده بماند، اگر شهدا نبودند اسلام زنده نمی ماند، دوست دارم شرایط جامعه اسلامی بماند و از این موضوع که برخی از جوانان کشورمان تحت تاثیر فرهنگ غرب قرار می گیرند ناراحت می شوم.

تاریخ شهادت فرزندم را از دفترچه خاطرات دو شهید دیگر فهمیدم

مادر شهید مجتبی حسینخانی گفت: آن زمانی‌که از مجتبی بی‌خبر بودم برای اینکه از او خبری بشنوم به پیش دوستانش می‌رفتم حتی تا کرج هم رفته بودم خیلی از دوستانش که از جبهه می‌آمدند مجروح بودند ولی همه آن‌ها یک حرف می‌زدند که مجتبی شهید شده‌است، شبی که فرزندم شهید شد، شهیدان حسن و حسین ابراهیم در دفترچه خاطراتشان به شهادت مجتبی اشاره کرده بودند که بعد از مجتبی آن ها نیز شهید شدند و بعدها  مادرشان  دفترچه شان را نشانم داد و  تاریخ شهادت مجتبی را فهمیدیم.

وی با اشاره به آخرین دیدار با فرزندش گفت: آن زمانی که برای آخرین بار با مجتبی خداحافظی کردم یک فرزند شش ماهه داشتم ، مجتبی حالتش به شکلی بود که انگار برنمی‌گردد حتی دامادمان که از مجتبی عکس می گرفت نیز به شوخی به او گفت مجتبی نورانی شده ای انگار در شرف شهادت هستی، مجتبی به لشکر محمد رسول الله پیوست و رزمندگان را به ورزشگاه آزادی بردند تا به سمت جبهه عازم شوند و این آخرین دیدارمان بود.با زبان نمی شود گفت چه روزهایی برایمان گذشت ان شاالله هیچ وقت جنگی رخ ندهد و این اتفاقات دیگر تکرار نشود.

گفتنی است شهید مجتبی حسینخانی در سال 1343 در تهران متولد شد. با شروع جنگ تحمیلی پیوسته در مورد شرکت در این دفاع مقدس پا فشاری می‌کرد، ولی هر بار با مخالفت شدیدی از طرف مسئولان خود رو به رو می‌شد. بالاخره در بهار سال ۱۳۶۵ با استفاده از مرخصی به مدت دو ماه در جبهه جنوب حضور یافت. پس از پایان مرخصی به ادامه تحصیل و تلاش جهت ورود به دانشگاه پرداخت. با اصرار و پا فشاری زیاد برای بار دوم همراه با چند تن از همرزمان در اعزام سراسری سپاهیان حضرت محمد(ص) گردان میثم، در تاریخ ۱۱ آذرماه سال ۱۳۶۵ در جبهه حضور یافت و سرانجام در ۲۱ دی‌ماه ۱۳۶۵ در منطقه شلمچه، عملیات کربلای ۵ دعوت حق را لبیک گفت و به درجه رفیع شهادت نائل گردید. پیکر پاک و مطهرش پس از ۱۰ سال انتظار در سال ۱۳۸۰ رجعت کرد و در گلزار شهدای باغ فیض به خاک سپرده شد.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha