به گزارش خبرنگار فرهنگی حیات؛ مصطفی صدرزاده در ۱۹ شهریور سال ۶۵ در شهرستان شوشتر استان خوزستان به دنیا آمد و در ۱۱ سالگی به همراه خانواده به استان مازندران و پس از دو سال به شهرستان شهریار استان تهران نقل مکان و در آنجا ساکن شدند. سال ۸۷ وارد حوزه شد و حدود ۴ سال درحوزه علمیه امام جعفرصادق(ع) تهران و سپس رشته ادیان و عرفان تحصیل می کرد. احترام به بزرگترها و مهربانی با کودکان و دست بوسی کوچکترها نسبت به بزرگترها سنتی بود که شهید صدرزاده در مسجد محله رسم کرده بود و در کارهایش اخلاص داشت و رضایت خداوند تنها هدفش در زندگی بود.
در جریان فتنه سال ۸۸ در دفاع از انقلاب اسلامی تا مرز شهادت هم پیش رفت و در سال ۹۲ با علم و بصیرت راهی سوریه شد و با داشتن چندین مجروحیت، دست از امر به معروف و نهی از منکر برنداشت و مقاومت در برابر ظلم و پیشتازی در جلوگیری از تجاوز را سرلوحه کار خود قرار داد و در میدان رزم به شیر بیشه فاطمیون شناخته شده بود.
شهید سیدمصطفی صدرزاده فرمانده ایرانی گردان عمار از لشکر فاطمیون بود و برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) در سوریه حضور یافت، زمان شهادتش را پیش بینی کرده بود و روز قبل از شهادت به دوستانش گفته بود که با یک گلوله شهید می شود و عاقبت در اول آبان سال ۹۴ در عملیات محرم در روز تاسوعا در مبارزه با تروریست های تکفیری در حومه حلب به شهادت رسید و پیکر مطهرش در گلزار شهدای بهشت رضوان شهریار به خاک سپرده شد.
در قسمتی از وصیتنامه شهید مصطفی صدرزاده آمده است: «شکر بیپایان خدایی را که محبت شهدا و امام شهدا را در دلم انداخت و به بنده توفیق داد تا در بسیج خادم باشم. خدایا از تو ممنونم بیاندازه که در دل ما محبت سید علیخامنهای را انداختی تا بیاموزد درس ایستادگی را درس اینکه یزیدهای دوران را بشناسیم و جلوی آنها سر خم نکنیم. از تمام دوستان و آشنایان در ابتدای وصیتنامه خویش تقاضا دارم به فرامین مقام معظم رهبری گوش دهند تا گمراه نشوند. زیرا ایشان بهترین دوست شناس و دشمن شناس است. از پدر و خانواده عزیزم تقاضا دارم برای بنده بیتابی و ناراحتی بیش از حد نکنند و اشکها و گریههای خود را نثار اباعبدالله و فرزندان آن بزرگوار کنند.
پدر و مادر و همسرم و دخترم از شما تقاضا میکنم بندهرو ببخشید و از خدا بخواهید بندهرو ببخشد چقدر در حق پدر و مادر کوتاهی کردم چقدر شما را به دردسر انداختم فقط خدا شاهد تلاش شما بود که در زمان جنگ باید سختی و مشقت از من نگهداری کردید و بعد از جنگ هم برای درسخواندن من چقدر سختی کشیدید. فقط خدا میداند که چقدر نگران کردهام اذیت کردهام و شما تحمل کردید زیرا تلاش میکردید تا فرزندتان عاقبت به خیر شود از شما ممنونم که همیشه انتخاب را به عهده خودم گذاشتید. حتی وقتی در نوجوانی میخواستم به نجف برای تحصیل بروم مخالفت نکرده و از اینکه همیشه به نظر من احترام گذاشتید ممنونم حالا هم از شما خواهش میکنم یکبار دیگر و برای آخرین بار به نظرم احترام بگذارید و از هیچکس و از هیچ نهادی دلخور نباشید مبارزه با دشمنان خود آرزوی بنده بود و فقط خدا میداند برای این آرزو چقدر ضجه زدم و التماس کردم ممکن است بعضیها به شما طعنه بزنند اما اهمیت ندهید بنده به راهی که رفتم یقین داشتم.»
نظر شما