به گزارش حیات؛ روزنامه هفت صبح نوشت: چند روز پیش دیدمش، در جریان برگزاری روز خبرنگار. دو ماهی از چهلم پدرش گذشته بود اما لباس سیاه بر تن داشت. گویا اندوه از دست دادن پدر فقط نبود که او را اینقدر تکیده کرده بود. اینطور مواقع رفتن و پرسیدن حال و احوال آدمها سختترین کار دنیاست. نمیدانی باید چطور همدردی کنی. سر صحبت را باز کردم. حدسم درست بود: «خدا گذر گرگ بیابان را هم به بیمارستانهای خصوصی ما و سر و کله زدن با کادر درمان و پزشکان نیاندازد.» با اینکه لطف و مهربانی برخی اعضای کادر درمان چاشنی حرفهایش میشد اما شش ماه کابوس گرفتاری در بیمارستانها و تشخیصهای متفاوت و از دست رفتن فرصت درمان، لابهلای چرخدندههای سیستم اغفالکننده سلامت مثل خوره به جانش افتاده بود.
وقتی تشخیص بیماری، شش ماه طول میکشد
یک سوال میپرسم، یک کتاب جواب و درد دل دارد: «بیماری یکطرف ماجراست، تشخیص دقیق و آونگ شدن بین پزشکان مدعی طرف دیگر داستان تلخ از دست دادن فرصتها.» میدانستم که همه چیز از روزهای پایانی مهر ماه سال پیش آغاز شد، وقتی که پدرش دردی غیرقابل تحمل در ناحیه شکم احساس کرد. دردهای گاه و بیگاه و مراجعات مکرر به پزشکان حاصلی نداشت: «همه میگفتند چیزی نیست، به زندگی ادامه بده. همه چیز مرتب است تا اینکه پدر طبق مراجعه سه ماه یک بار همیشگی، پیش دکتر قلب خود رفته بود و دکتر پس از معاینه کلی، گفت که حتماً باید به پزشک متخصص گوارش مراجعه کند و خودش ترتیب ویزیت با یکی از دکترهای خوشنام را داد.»
میگوید پس از یک سونوگرافی ساده که شش ماه بود هیچکدام از دکترها برای پدر تجویز نکرده بودند، معلوم شد که تودهای در روده بزرگ وجود دارد و همین تشخیص، آغاز دورهای سخت، هم برای پدر و هم خانواده شد.
آغاز دوندگیهای بیپایان
این تشخیص البته فقط با سونوگرافی به دست آمد؛ یک ابزار بسیار ساده که در دسترس همه هست ولی بعد از آن، مشکلات آغاز شد. تشخیص نهایی بیماری به انجام پتاسکن موکول شد ولی آنها در مراجعات متعدد به مراکز درمانی تهران اعم از دولتی و خصوصی که این امکان را داشتند، با این جواب روبهرو شدند که «ظرفیت فعلاً تکمیل است» و باید یکی دو ماهی صبر کرد.
نهایتاً پس از پنج روز، یک مرکز درمانی در کرج برای انجام این کار پیدا شده و بیدرنگ تصویربرداری صورت گرفت و تشخیص اولیه تأیید شد. این همه تعلل و از دست رفتن فرصتها برای تشخیص یک بیماری شایع آنها را به سمت خصوصیها هدایت کرد؛ شاید بتوانند پدر را نجات دهند. به چشمهایش که خیره میشوم، درد هنوز تازهست، انگار از اتفاقی صحبت میکند که همین امروز صبح از سرگذرانده. میگوید: «ظرف دو روز عمل جراحی صورت گرفت و پدرم یک هفته در بیمارستان بستری بود تا اینکه پس از تأیید پزشک، مرخص شده و به خانه منتقل شد.» در روزهای اول، همه چیز خوب به نظر میرسید اما مشخص شد که توده بدخیم به دلیل تأخیر در انجام جراحی، کبد را هم درگیر کرده.
دنباله صحبت را میگیرد، از جایی که بعد از فرصت تشخیص، فرصت درمان هم در حال از دست رفتن بود: «پزشک جراح، یکی از اساتید را برای درمان و آغاز شیمیدرمانی به ما معرفی کرد اما وقتی به وی مراجعه کردیم، او بدون مطالعه پرونده یا نگاه دمدستی به مدارک پزشکی، اعلام کرد که امیدی به بهبود بیمار نیست و تنها به تجویز یک جعبه قرص اکتفا کرد و ما ناامیدتر از همیشه به خانه برگشتیم.»
ورقی که مدام برمیگردد
با وجود سخنان صریح استاد مشهور، یکی از برادران، حاضر به پذیرش تجویز وی نمیشود و با پرس و جو از چند نفر، راهی کلینیک یکی دیگر از پزشکان معروف و البته خوشنام میشود. میگوید: «آقای دکتر همین که پرونده را خواند، زیر لب بد و بیراهی به دکتر قبلی گفت «گویا استاد تعطیل شده» بعد هم داروهای جدیدی نوشت و اعلام کرد که باید شیمیدرمانی از فردا آغاز شود.»
روند شیمیدرمانی تجویزی، به نظر میرسید موفقیتآمیز باشد، طوریکه بعد از چهار جلسه شیمیدرمانی طی یک ماه، حال بیمار بسیار بهتر شد و امیدها به خانواده بازگشت. با این حال، دکتر معالج تاکید کرد که اصلاً در این نوع بیماری، نباید خوشبین یا بدبین باشیم و نوسانات حال بیمار، جزئی از روند درمان است. این وضعیت بهبود تدریجی، تا اسفند ماه ادامه مییابد.
در آخرین روزهای سال قبل و پس از انجام آخرین دور شیمیدرمانی، بیمار که به زندگی عادی برگشته بود، ناگهان دچار تغییر حالت شد. زردی پوست و باد کردن شکم دلهرهآور بود. میگوید: «همان روز اولی که به دکتر… مراجعه کرده بودیم، با ما شرط کرد که در صورت بد شدن حال مریض، من به هیچ بیمارستانی پا نمیگذارم و اگر احیاناً در برههای، مجبور شدید که بیمار را به بیمارستان منتقل کنید، باید با خانم دکتر… هماهنگ کنید تا اقدامات تحت نظر وی باشد. من به این دکتر اعتماد کامل دارم.» آنها هم به ناچار، روز اول از سال جدید، با خانم دکتر تماس میگیرند و وی اعلام میکند که بیمار را به یکی از معروفترین بیمارستانهای خصوصی تهران که دو شعبه هم دارد، منتقل کنند تا روند درمان آغاز شود و از اینجاست که مشکلات، چند برابر میشود.
کادر درمان خصوصی در بیمارستان خصوصی
پذیرش و بستری شدن بیمار به سرعت انجام میگیرد، اما دردهای فرعی برای بیمار و اطرافیانش از همین جا تراژدی درمان را تکمیل میکند. جالب اینکه در کل طبقهای که بیمار در آن بستری شده، هر شیفت کاری، فقط دو پرستار حضور دارند و البته آنها هم توجه خاصی به بیماران نشان نمیدهند. میگوید: «پس از چند بار مراجعه به مدیریت، نهایتاً مجبور شدیم که از همان بیمارستان، تقاضای پرستار خصوصی کنیم، یعنی هزینههای بستری شدن و درمان یکطرف، مجبور شدیم برای هر ۲۴ ساعت، پنج میلیون و ۲۰۰ هزار تومان دیگر بپردازیم تا مریضمان، از نعمت پرستار بهرهمند شود.»پس از انجام سه دور شیمیدرمانی سنگین، حال مریض بدتر و به ناچار به بخش آیسییو منتقل میشود اما آنها در همان بخش که مثلاً بخش مراقبتهای ویژه نام دارد، مجبور بودند که بهیار خصوصی بگیرند و برای هر ۲۴ ساعت، نزدیک ۴ میلیون به بیمارستان بپردازند تا از بیمارشان، مراقبت ویژه شود.
داروهایی که نجومی افزایش قیمت یافتهاند
موضوع البته به همین جا ختم نمیشود. پس از انجام شیمیدرمانی، پزشک معالج دو سرم «آلبومین» و «آمینواسید» را تجویز میکند و بیمارستان هم اعلام میکند که باید خودتان این داروها را تهیه و در اختیار ما قرار دهید. اینجای داستان را دردناکتر برایم میگوید، جایی که بهرغم هزینههای سرسامآور درمان باید به بازار سیاه پناه ببری: «هر کدام از داروها را با قیمتهای متغیر بین ۲ میلیون و ۲۰۰ هزار تا ۲ میلیون و ۸۰۰ هزار تومان تهیه کردیم و به بیمارستان دادیم، آن هم برای مصرف ۱۲ روز. به عبارتی فقط در این مدت، بالای ۶۰ میلیون تومان هم هزینه تهیه این داروها میشود.»
تذکر پرستار هم جالب بود: «همان روز اول، پرستار خصوصی ما اعلام کرد که حتماً برای دادن داروی جدید، پوکه داروهای قبلی را از بیمارستان بخواهید چون مواردی پیش آمده که داروهای تهیه شده توسط بستگان بیمار، سر از درمان بیمار دیگری درآوردهاند. قیمت آزاد همین داروها، سه ماه پیش کمتر از ۵۰۰ هزار تومان بوده و در همین مدت، قیمتشان بین ۳ تا ۵ برابر گران شده است.»
خردهروایتهایی در دل روایت اصلی
بیمار تا روز نوزدهم فروردین ماه در بیمارستان میماند. پسر متوفی میگوید: «با دو - سه نفر از پرستارهای خصوصی پدر که صحبت میکردم، همه میگفتند که سریعتر دستور ترخیص وی را بگیرید چون همین کارهایی که در بیمارستان میشود را میتوان با گرفتن یک پرستار خصوصی در خانه و اجاره یک تخت و برخی تجهیزات مثل دستگاه اکسیژنساز در خانه انجام داد.»با یک حساب سرانگشتی معلوم است که هزینه اجاره یک تخت بیمارستان و دستگاه اکسیژنساز و دستگاه کنترل علائم حیاتی بیمار، ماهی کمتر از ۱۰ میلیون تومان میشود، اما بیمارستان با ترساندن بستگان بیمار با این جمله که «اگر رفتید همه چیز پای خودتان است» هر روز بیشتر از این رقم را از شما خواهند گرفت. یکی از این پرستاران گفته بود، با همین ترفند، یک بیمار متمول که میتوانست در خانه هم بستری شود، شش ماه در بیمارستان ماند و آخر هم پیکر بیجان وی را تحویل خانواده دادند و البته، تا ریال آخر هزینههایی که برای وی ساخته شده بود، از خانوادهاش گرفتند.
یکی دیگر از پرستاران، روایت بدتری داشت. نوشته روی دیوار اتاق را به همراه بیمار نشان داده بود: «جز به حساب بیمارستان، پولی به حساب دیگران واریز نشود» تذکری که تقریباً روی دیوار همه اتاقها نصب شده بود. پرستار مدعی بود، این نوشتهها بعد از ماجراهایی که در این بیمارستان رخ داده، همه جا نصب شده و قضیه از این قرار بوده که بعد از بستری بیمار، تلفنی به اتاق بیمار میشد و با اعلام نام بیمار و کد ملی و همه مشخصات دیگر، از بستگان بیمار میخواستند تا مبالغی را برای انجام کارهای درمانی به حسابی که اعلام میشد، واریز کنند. وقتی زمان ترخیص میرسید، بیمارستان از این تماس و مبالغ واریزی اعلام بیاطلاعی میکرد و پولها سوخت میشد. وقتی صدای اعتراضات بلند شد، این برگهها به تدریج روی دیوار نصب شد. این پرستار میگفت، البته هیچکدام از شکایتکنندگان، به حق و حقوقشان نرسیدند و شکایت از بیمارستان هم فایدهای نداشت، چون پشت اعضای هیئت امنای بیمارستان، خیلی گرم است!
در خردهروایتی دیگر هم میگفت: وقتی به روزهای ترخیص نزدیک میشدیم، به پزشک متخصص تغذیه معرفی شدیم تا برای ما توضیح دهد که باید در خانه چه کار کنیم. خانم دکتر، از ما نام پزشک معالج پدر را پرسید. وقتی نامش را گفتیم، لبخندی زد و گفت خیلی شانس آوردهاید. متأسفانه بیشتر متخصصان بیماری سرطان، الان «بیزینسمن» شدهاند و دکتر معالج پدر شما، جزو معدود پزشکانی است که برایش درمان مهم است نه وضعیت مالی بیمار. برای همین است که سالهاست این آقای دکتر، پا به هیچ بیمارستانی نمیگذارد چون معتقد است بیمارستانها به مراکز تجاری بدل شدهاند.
ارقام نجومی در هنگام ترخیص
روز نوزدهم فروردین و پس از کلی دوندگی بستگان بیمار برای پیدا کردن پزشک بیمار و گرفتن اجازه ترخیص، دستورات لازم صادر شد. میگوید: «وقتی به صندوق مراجعه کردیم، با لیست بلندبالایی از ویزیتها، داروها، خدمات مختلف و… مواجه شدیم طوریکه هزینه این ۱۹ روز بستری شدن، بالای ۶۲۰ میلیون تومان برای ما آب خورد.» لبخند تلخی میزند و میگوید: «روز هفتم فروردین، خانم دکتر که پزشک معالج پدر بود، اعلام کرد که قصد مسافرت دارد و تا پایان کار، پزشک دیگری را برای انجام روند درمان معرفی کرد. از روز هفتم تا روز نوزدهم که هر ساعت از شبانهروز، غیر از اتاق آیسییو، یکی از ما کنار بیمار بودیم، فقط دو بار موفق به دیدن دکتر معالج شدیم اما در فاکتوری که دست ما دادند، ۱۱ بار حق ویزیت برای ایشان ثبت شده بود.»
اینها را در کنار هزینههای خرد و کلان دیگر که بگذاری، میشود کوهی که حتی آدمهای متوسط را با فقر حاصل از درمان راهی خانه میکند. بیماران میگویند بارها برای آزمایشهایی که بیمارستان مدعیست در آنجا قابل انجام نیست، به آزمایشگاههای مشخص و بیمارستانهای دیگر ارجاع داده شدند. کارت آزمایشگاهها و بیمارستانهایی که پزشکان آنها را قبول دارند همیشه دمدست گذاشتهاند و البته توصیهای که مثل نوار ضبط شده تکرار میشود: «فقط به همین مراکز مراجعه کنید، چون آزمایش آنها دقیق است.» وقتی بعد از ترخیص پدر و پایان تعطیلات، کل این گزارشها را پیش دکتر اصلی معالج بردیم، عصبانی شد و اعلام کرد که اکثر این آزمایشها، هیچ کاربردی نداشته و فقط برای شما هزینه ساختهاند!
پایانی که خوش نبود
میگوید در کل این شش – هفت ماه بیماری پدر، بالای یک میلیارد و ۲۰۰ تا ۳۰۰ میلیون هزینه کردیم که خب، اصلاً هم گلهای نداریم چون پدر برای ما بسیار ارزشمندتر از این پولها بود، اما از این ناراحتم که چرا بیماری پدر را چندین دکتر، چند ماه تشخیص ندادند؟ چرا بیمارستان خصوصی، پرستار ندارد و اگر هم دارد، هیچ رسیدگی خاصی به بیماران نمیکنند؟ چرا داروها در مراکزی که دولت برای بیماران خاص و سرطانی اعلام کرده، نیست و مجبوریم که از بازار آزاد تهیه کنیم؟ چرا پزشکی به خود اجازه میدهد که به مریض سر نزند اما تقاضای حق ویزیت کند و چراهای دیگر.
اینها را که گفت، کمی آرامتر شده بود، اما حالا من ناآرام بودم، چون میدانستم بیماری روزی ممکن است سراغ همه ما و عزیزانمان بیاید. با شرحی که وی از این ماجرا گفت، بیشتر از همیشه نگران خودم، اطرافیانم و مردم کشورم شدم.
منبع؛ مهر
نظر شما