به گزارش حیات، یادداشت مشترک آقایان محقق داماد و جناب درویشزاده با عنوان «از جهل مقدس تا تسلیح حقوقی دشمن» نمونهای قابل تأمل از چارچوب معرفتشناختی ناکارآمد در تحلیل پدیدههای سیاسی و امنیتی است.
این نوشتار، علیرغم ظاهر مبتنی بر عقلانیت در تحلیل نهایی خود به نتیجهای جز «مشروعیتزدایی از راهبردهای مقاومت» و «تأمین ناخواسته مستندات برای طرف متخاصم» منتهی نمیشود.
نویسندگان، با اطلاق مفهوم «جهل مقدس» به بخشی از رویکردهای حاکمیتی و مردمی، خود به ورطهی نوعی «جهل مرکب آکادمیک» دچار شدهاند؛ این جهل، شامل غفلت از ماهیت هستیشناختی دشمن، فلسفهی مقاومت روانی و کارکرد ابزاری حقوق در نظم بینالملل نامتوازن کنونی است.
نوشتار پیش رو نشان میدهد که چگونه نسخهی ارائهشده ایشان در عمل به راهبردی برای تسلیم تدریجی منجر شده و نویسندگان، ناخواسته در حال ارتکاب همان خطایی هستند که دیگران را از آن برحذر میدارند؛ یعنی تسلیح گفتمانی و حقوقی دشمن.
مغالطهی اول: در گوش گرگ، کتاب قانون زمزمه نمیکنند
بنیادیترین خطای تحلیلی مقاله، در این پیشفرض پنهان است که رژیم صهیونیستی و هیئت حاکمه ایالات متحده، بازیگرانی هنجارمحور هستند که کنشهای خود را بر مبنای «مستندات حقوقی» تنظیم میکنند و در غیاب چنین مستنداتی از اقدامات خصمانه دست خواهند کشید. این نگرش، که مبتنی بر نوعی «پوزیتیویسم حقوقی» سادهانگارانه است، با شواهد تاریخی متعدد در تعارض قرار دارد. تاریخ معاصر، از کودتای 28 مرداد علیه دولت ملی دکتر مصدق (که فاقد هرگونه برنامه هستهای یا شعارهای تهاجمی بود) تا حمله به عراق به بهانهی تسلیحات کشتار جمعی (که دروغ بودن آن اثبات شد) به وضوح نشان میدهد که نظام هژمون برای تحقق اهداف خود نیازمند «بهانه» است، نه «دلیل»؛ در نتیجه، بهانهها در صورت وجود، مورد استفاده قرار میگیرند و در صورت عدم وجود «خلق» میشوند.
دشمن متخاصم، دادگاه بیطرف نیست که بتوان با ارائهی لوایح حقوقی آن را مجاب ساخت؛ بلکه قدرتی سلطهگر است که از «حقوق» به عنوان ابزاری برای پیشبرد منافع خود بهره میگیرد. این تصور که برخی شعارها یا نصب یک روزشمار «علت» اصلی متخاصم بودن رژیمی است که ماهیت آن بر اشغال، ترور و توسعهطلبی تعریف شده، خلط علت و بهانه است.
این اقدامات حداکثر بهانه را فراهم میکنند، اما «انگیزه» را ایجاد نمیکنند. انگیزهی اصلی خصومت، ریشه در نفس وجود قدرت مستقل و الهامبخشی به نام جمهوری اسلامی ایران دارد که الگوی جایگزینی برای نظم آمریکایی-صهیونیستی در منطقه عرضه کرده است. چنین قدرتی چه در سکوت و چه در فریاد، تا زمانی که بر استقلال خود اصرار ورزد، «دشمن» تلقی خواهد شد. تمرکز افراطی مقاله بر «رویههای حقوقی» و غفلت از «ماهیت بازیگران» مصداق دقیق همان «جهل مقدسی» است که نویسندگان دیگران را به آن متهم میکنند؛ یعنی تقدیس ابزارهایی که توسط همان قدرتهای متخاصم تدوین، اجرا و تفسیر میشود و انتظار عدالت از ساختاری که اساساً برای حفظ موازنهی قدرت موجود طراحی شده است.
مغالطهی دوم: عَلَم را به گناهِ افراشته بودن، بر زمین نمیکوبند
نویسندگان، مجموعهای از اقدامات نمادین مانند «شعارهای حماسی»، «نصب روزشمار» و «رجزخوانیهای انقلابی» را بهعنوان مصادیق تسلیح حقوقی دشمن معرفی کردهاند، بدون آنکه به کارکردهای چندوجهی این کنشها در پارادایم مقاومت توجه نمایند:
اول؛ هر ملت تحت فشار تحریم و تهدید دائمی، برای حفظ اراده و انسجام درونی خود به آرمانها و افقهای متعالی نیازمند است. شعار زوال رژیم صهیونیستی، بیش از آنکه برنامه نظامی کوتاهمدت باشد، آرمانی راهبردی است که به کنش، معنا میبخشد و از فرسایش روانی جامعه در برابر جنگ ترکیبی دشمن ممانعت میکند. خلع سلاح جامعه از این آرمانها به بهانهی «خردمندی تاکتیکی» به معنای پذیرش شکست در جنگ ارادههاست.
دوم؛ بخشی از قدرت بازدارندگی از طریق «نمایش اراده» محقق میشود. همانگونه که رژههای نظامی پیام بازدارندگی سخت ارسال میکنند، کنشهای نمادین و ایدئولوژیک نیز پیام «بازدارندگی نرم» مخابره میکنند. این پیام به دشمن تفهیم میکند که با ملتی مواجه است که نه فقط از نظر نظامی، بلکه از منظر روانی و عقیدتی نیز آمادهی پرداخت هزینه و مقاومت است.
چنین رویکردی، محاسبات هزینه-فایدهی هرگونه تهاجم را برای دشمن پیچیدهتر و پرهزینهتر میسازد. در مقابل، سکوت و انفعال، سیگنال ضعف و آمادگی برای سازش تلقی شده و احتمالا مشوق ماجراجویی بیشتر خواهد بود. جالب اینجاست که این راهبرد (نمایش اراده) به کرات توسط سران ایالات متحده و رژیم صهیونیستی به کار گرفته میشود اما از سوی نویسندگان نادیده گرفته میشود.
سوم؛ کیست که نداند سیالسازی مفاهیم و تلاش رسانهای برای عادیسازی روابط با دشمنان تا چه اندازه در جریان است؛ در چنین وضعیتی همین نمادها و شعارها هستند که کارکرد «سنگرهای هویتی» را ایفا کرده و مرز میان «دوست» و «دشمن» را برای عموم جامعه شفاف نگه میدارند؛ نمیتوان از جامعه انتظار داشت که کنش اجتماعی خود را صرفا به بیان گزارههای منطقی محدود کند.
این فهمی نادرست از عقلانیت است و کسانی که چنین انتظاری را دارند، جامعه ایران را جامعهای خاموش و منزوی و منفعل میخواهند؛ عقلانیت ضرورتا بیان گزارههای منطقی نیست؛ بلکه پیشبرد عقلانیتی مدون از تمام قالبها و چارچوبهای ممکن است که چارچوب های احساسی و هیجان جمعی هم تحت شرایطی میتوانند جزیی از آن باشند.
تقلیل کنشهای پیچیدهی اجتماعی ــ سیاسی به سطح «اظهارات نسنجیده» بدون درک دینامیکهای جامعهی پویا در آخر به نتایج غلطی میرسد و مبتنی بر همین نتایج، برای آن نسخههای انتزاعی و آکادمیک صادر میکند. البته که این جمله، به معنای دفاع از تمام اظهارنظرهایی که در این مدت شده نیست و حتما به محتوا و شیوه بیان برخی از آنها هم در جای خود نقدهای جدی وارد است.
مغالطهی سوم: به خیال تصحیح بیت، شاهنامه را به آتش نمیکشند
باید پرسید که کدامیک برای دشمن از ارزش استنادی بالاتری برخوردار است؛ شعار حماسی در برنامهای تلویزیونی یا مقالهای آکادمیک از یک فقیه و حقوقدان داخلی که کلیت راهبرد تقابلی کشور را «جاهلانه» و «مضر» توصیف میکند؟
پاسخ واضح است. طرف متخاصم و رسانههای غربی به سادگی میتوانند شعارها را به «پروپاگاندای رسمی» تقلیل دهند. اما زمانی که یک شخصیت علمی و حوزوی در داخل کشور طی تحلیل تفصیلی اذعان میکند که اقدامات نظام، مصداق تسلیح حقوقی دشمن است، این دیگر پروپاگاندا نیست؛ بلکه اعترافی از درون است که ارزشی استنادی به مراتب بالاتری از گزارشهای مغرضانهی نهادهای بینالمللی یا اندیشکدههای غربی دارد.
مقاله آقایان محقق داماد و درویشزاده، عملاً «کیفرخواستی داخلی» علیه سیاستهای راهبردی ایران است که میتواند در هر محکمه ضد ایرانی تحت عنوان «نظر کارشناسان خبرهی ایرانی» مورد اشاره قرار گیرد؛ این مقاله بیش از تمام روزشمارهای نابودی اسرائیل، دشمن را به «تسلیحات گفتمانی» مجهز میکند؛ نوعی خودزنی روشنفکرانه در آن، نخبگان داخلی با نیتی خیر، در عمل به بلندگوی استدلالهای جریان رسانهای بیگانه تبدیل شده و مشروعیتزدایی از راهبردهای کلان نظام را از درون کلید میزنند.
این اقدام، به مراتب از «تسلیح حقوقی» ادعایی نویسندگان خطرناکتر است، زیرا بنیانهای اعتماد به نفس ملی و صحت استراتژیهای کلان کشور را هدف قرار میدهد.
این را هم باید گفت که تقلیل سطح خسارات در گزارشهای رسمی، لزوماً به معنای انکار حقیقت نیست، بلکه در حداقلیترین حالت ممکن، بخشی از «مدیریت اطلاعات» در شرایط منازعه است. هیچ دولت عاقلی در بحبوحهی جنگ امنیتی و روانی، ابعاد دقیق آسیبپذیریهای خود را به نمایش عمومی نمیگذارد تا طرف مقابل، راهبرد حمله بعدی خود را بر اساس آن تنظیم کند. این، الفبای جنگ رسانهای است نه «جهل مقدس».
عقلانیت در مسلخ ترس نامقدس؛ خواب خرگوشان در بیشه شیران
مقاله «از جهل مقدس تا تسلیح حقوقی دشمن» از یک سو در درک ماهیت طرف متخاصم دچار خوشبینی روششناختی است و از سوی دیگر، کارکردهای جامعهشناختی و راهبردی مقاومت روانی را نادیده گرفته است. راهبرد ضمنی آن، یعنی سکوت و انفعال تاکتیکی به بهانه «بهانه ندادن به دست دشمن»، مسیری است که به تسلیم تدریجی و فرسایش قدرت ملی منتهی میشود.
عقلانیت استراتژیک حکم میکند که میان «تدبیر» و «انفعال ناشی از ترس» و میان «واقعبینی» و «وادادگی» تمایز قائل شویم. واقعبینی حکم میکند که در نظم کنونی جهان، این «قدرت» در ابعاد مختلف آن است که بازدارندگی و احترام ایجاد میکند، نه انفعال. تضعیف یکی از مؤلفههای قدرت (مانند قدرت روانی و ایدئولوژیک) به بهانهی تقویت مؤلفهای دیگر (مانند وجاهت حقوقی)، خطایی راهبردی است.
جهل مقدس نه در کنشهای نمادین هویتبخش یک ملت برای حفظ روحیه مقاومت، بلکه در گفتمانهای روشنفکرانهای نهفته است که از هراس رویارویی، به انفعال رضایت داده و برای توجیه این رضایت، نام آن را «عقلانیت» و «خردمندی» میگذارند. راه غلبه بر تهدیدات، نه خلع سلاح گفتمانی و روانی خود که تقویت همهجانبهی مؤلفههای قدرت ملی و پایبندی به آرمانهایی است که هویتبخش و پیشران حرکت چهار دهه گذشته بودهاند.
منبع؛ تسنیم
نظر شما