به گزارش پایگاه خبری حیات، 28 اردیبهشت 1364 در آستانه ماه رمضان، «سیدمجتبی هاشمی» که به پیشباز مهمانی خدا رفته بود با زبان روزه در خیابانی در تهران و جلوی مغازه اش شهید شد. رگبار مسلسل منافقین ضد خلق، سینه مردی بلند قامت و پهلوانی را هدف گرفت و او را غریبانه به خون نشاند که چندسال پیش از آن، «صدام» برای سرش جایزه تعیین کرده بود و در اولین روزهای تجاوز دشمن، با تشکیل گروه «فداییان اسلام»، پایهگذار اولین نیروی مقاومت چریکی و مردمی در تاریخ جنگ بود و او را بعنوان «فرمانده جنگهای نامنظم ایران» نامیدهاند. اما این نیروی ویژه کلاه سبزهای ارتش شاهنشاهی که از همان 15 خرداد 42 دعوت امامش را اجابت کرد و فراری از ارتش و تحت تعقیب ساواک شد و تقدیرش آن بود که مهمترین نقش را در جلوگیری از اشغال آبادان توسط دشمن بعثی داشته باشد، سال 1338 بعنوان «زیباترین جوان ایران» معرفی شده بود. 26 سال اما زمان لازم بود تا روحش به چنان زیبایی برسد که لایق شهادت شود و در وصیتنامه اش تنها خواسته اش بخشش خود و دیگران باشد: «خواهش میکنم مرا ببخشید تا خدای مهربان هم شما را ببخشد. کسانی که به من دینی دارند، همه آنها را میبخشم...» او باید از صحنه پهلوانی تا عرصه رزم و حماسه و از ساحت معنویت و عرفان تا روزهای غربت و گمنامی و تنهایی، آنچنان خالص و خدایی میشد تا خدا برایش شهادت را مقدر کند. سید مجتبی بی شک یکی از محبوبترین، خاصترین و پرجاذبهترین و همچنان غریبترین شخصیتهای این جنگ است. مردی که مستقل و بدون اتکا به هیچ پشتوانه، قهرمانانی را گرد هم آورد و مدافعانی از آنان ساخت که الگو و انگیزه بخش مقاومت مستقل مردمی و جنگ چریکی نامنظم در جنگ شدند.
دارنده عنوان «زیباترین جوان ایران»، از کلاه سبز ارتش تا بلورفروشی در بازار
سیدمجتبی هاشمی، روز ۱۳ آبان ۱۳۱۹ در محله شاپور تهران به دنیا آمد. او فرزند سوم خانوادهای مذهبی بود. جد پدریاش سیدهاشم هاشمی قندی، بنیانگذار مسجد قندی در میدان اعدام (محمدیه) و از تجار بزرگ قند تهران بود. سید مجتبی سومین فرزند خانواده بود. در جوانی به سبب ظاهر، نظر هر بینندهای را به خود جلب میکرد، به طوری که در سال ١٣٣٨ به عنوان «زیباترین جوان ایران» شناخته شد. پس از اتمام تحصیلات متوسطه، به ارتش پیوست و به سبب اندام ورزیده و قدرت بدنی، عضو نیروهای ویژه کلاهسبزها شد اما پس از مدت کوتاهی، با مشاهده وضعیت حاکم بر ارتش و آگاهی بیشتر از ماهیت حکومت پهلوی، از آن بیرون آمد و به کار آزاد مشغول شد. پدرش چند دهنه مغازه در بازارچه نو داشت و سیدمجتبی، کنار عطاری پدر، بساط بلورفروشی راه انداخت. در جریان قیام ۱۵ خردادماه سال ۱۳۴۲ با پخش و توزیع اعلامیهها، سخنرانیها و تصاویر امام به نهضت اسلامی پیوست و تحت تعقیب ساواک قرار گرفت.
محافظ امام (ره)، فرمانده اولین کمیته مرکزی تهران، شیر کردستان
هنگام ورود امام خمینی (ره) به ایران، از نخستین اعضای حلقه محافظان ایشان در کمیته مرکزی استقبال بود. در محل کار خود که یک مغازه لباس فروشی بود اجناسی که نایاب شده بود، با قیمتی به مراتب پایینتر از بهای حقیقی آن می فروخت. پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ۲۲ بهمن، او به سرعت نیروهای انقلابی منطقه ۹ را سازماندهی کرده و کمیته انقلاب اسلامی منطقه ۹ را تشکیل داد.
با شروع غائله کردستان، در پی فرمان بسیج عمومی حضرت امام، هاشمی همراه عدهای از افراد کمیته منطقه ۹، عازم غرب کشور شد و در آزادسازی و پاکسازی آن منطقه شرکت کرد. هنوز چند روز از آغاز تجاوز عراق به خاک کشور نگذشته بود که سیدمجتبی، همراه عدهای از دوستان و همرزمانش، داوطلبانه و مستقل به جنوب کشور رفت.
پایه گذار اولین گروه مقاومت مردمی و جنگ چریکی در تاریخ جنگ
مدرسه محل استقرار او و یارانش، فداییان اسلام نام داشت و به همین مناسبت، گروه او «فدائیان اسلام»، نام گرفت. گروه چریکی سید مجتبی، نقش مهم و اصلی را در جلوگیری از اشغال آبادان توسط عراق و رفع حصر این شهر داشت. سید مجتبی هاشمی از آن دسته فعالان انقلابی دارای روحیه جهادی و مردمی بود که توانست در خلاء وجود سازماندهی نیروهای مردمی در آغاز جنگ، تا عملیات ثامن الائمه (ع) و شکست حصر آبادان، حضور پر رنگی همراه با نیروهای فدائیان اسلام در جبهه آبادان و خرمشهر داشته باشد و منشاء آثار بزرگی شود. با پیشروی ارتش عراق به سمت بهمن شیر با هدف تسلط بر قسمت شرقی رودخانه کارون و تصرف کامل آبادان و اطلاع نیروها از این موضوع، سپاه و گروه فداییان اسلام در ۱۸ آبان سال ۱۳۵۹ با نیروهای عراقی درگیر شده و آنها را تا چهار کیلومتری رودخانه بهمن شیر عقب راندند.
شبیخون زدن، یکی از اصول رزمی فداییان اسلام بود، چرا که مجتبی اعتقاد داشت با حملههای مکرر، نباید به دشمن، فرصت تجدید قوا داد. البته برخی از شبیخونهای گروه فداییان مثل عملیات دوقلوها در ۱۶ آذر سال ۱۳۵۹ بدون هماهنگی با فرماندهان انجام میشد و زمینه اختلاف بین فداییان با فرماندهان را فراهم میکرد. فداییان در عملیات آفندی توکل که در ۲۰ دی همان سال انجام شد نیز حضور داشتند. این عملیات موفقیتآمیز نبود و مجتبی از ناحیه دست مجروح شد.
«سید مجتبی» به روایت «سردار رحیم صفوی»
سردار سرلشکر «سیدیحیی رحیم صفوی» در تشریح خاطرات خود از حصر آبادان میگوید: «گروه فدائیان اسلام به فرماندهی سردار بزرگ و شجاع؛ سیدمجتبی هاشمی، یکی از بهترین و قوی ترین گروهها درابتدای جنگ بودند. حیطه فعالیت آنها در آبادان بود و مسوولیت آنها عمدتا از تهران میآمدند. من یک بار بیشتر ایشان را ندیدم ولی انصافا شخص سیدمجتبی هاشمی یک شخصیت کاریزماتیک بود و هیکلی بسیار ورزیده و ورزشکاری و چهره بسیار نورانی داشت و شجاع بود. گروه فدائیان اسلام تا زمان شهادت سید مجتبی هاشمی، یکی از بهترین و سازماندهیشدهترین گروهها بود. آموزشهایشان منظم بود و سلاح و تجهیزات داشتند و تدارک و پشتیبانیشان هم منظم بود. در یکی دو تا عملیات شرکت داشتند. تا جایی که در ذهنم است این گروه در شکستن حصر آبادان هم نقش داشتند. عمدتاً هم از جوانان تهرانی بودند. یکی از گروههای شجاع، فداکار، آموزشدیده و تابع بودند. اگر آنها نبودند آبادان در معرض خطر قرار میگرفت. جانشان را فدا کردند. در آبادان غذا نبود، تدارکات نبود، آتش و شهادت بود و فدائیان اسلام شهدای زیادی دادند. در اوضاع سال ۵۹ که هر روز احتمال سقوط وجود داشت، فدائیان اسلام انصافاً افتخار آفریدند و فداکاری کردند. مخصوصاً آقا سید مجتبی هاشمی که چهرهای نورانی داشت و آدم عارفمسلکی بود. یعنی معنویت داشت، صلابت داشت و مدیریت داشت. خیلی هم جذبه و قیافه زیبایی داشت. چهرهای نورانی داشت. خدا او را رحمت کند. ایشان محور نیروهایی شده بود که به جبهه میآمدند. البته بعضیها هم یک مقدار ناخالصی داشتند ولی این جنگ، همه ناخالصیها را از بین برد.»
«مجتبی»! اول من شهید میشوم بعد، تو!...
«مرتضی امامی» از همرزمان شهید روایت میکند: «آقا سیدمجتبی به جنگهای نامنظم اعتقاد داشت و همیشه بر این باور بود که نباید بین اجرای یک عملیات تا عملیات بعدی هشت ماه فاصله باشد و همیشه میگفت: «ما آنقدر باید حمله کنیم تا نیروهای دشمن خسته شوند. نباید به آنها فرصت بدهیم تا جان بگیرند و تجدید قوا کنند.» نیروهای فدائیان اسلام تحت فرماندهی شهید هاشمی دائما در حال جنگیدن با دشمن بودند و بعضی مواقع در یک شب در سه محور به عملیات میرفتیم. بهطور کلی ما هر هفته حداقل پنج بار شبیخون میزدیم تا نیروهای عراقی را با حملات پیدرپی خسته کنیم، به همین دلیل آقا سید مجتبی را ممنوعالجبهه کرده بودند. درحالی که من هم با نظرات آقا سید مجتبی راجع به جنگهای نامنظم موافق بودم و به جرات حاضرم این مطلب را ثابت کنم که اگر نیروهای رزمی در جبهه دائما در تکاپو و جنگیدن باشند، توان بیشتری برای حمله پیدا خواهند کرد، درحالی که اگر نیروها به مدت طولانی منتظر بمانند و استراحت کنند تا اینکه مدتی بعد در عملیاتی شرکت کنند، روز به روز ضعیفتر خواهند شد و حرارت خود را برای جنگیدن از دست خواهند داد. شهید چمران هم مثل آقا سید مجتبی به جنگ کلاسیک اعتقادی نداشت و به جنگهای نامنظم علاقمند بود. یک روز به یاد دارم که شهید چمران در دیدار با آقا سیدمجتبی جلو آمد تا دست ایشان را ببوسد، شهید هاشمی به او اجازه نداد. شهید چمران به آقا سیدمجتبی گفت: «اگر جندی شاپور در دست من نبود، میآمدم تا تو فرمانده من شوی. مجتبی! اول من شهید میشوم و بعد، تو» و اتفاقا این حرف به حقیقت پیوست...»
در پیشباز ماه خدا، با زبان روزه، مهمان خدا شد
منافقین بارها قصد ترور هاشمی را داشتند و چندین بار هم او را تهدید کرده بودند؛ اما چون مسلح بود، از خودش دفاع میکرد. یک بار به قفل در خانهاش قیر مالیده بودند و کلید سیدمجتبی، داخل قفل گیر کرده بود. منافقین قصد داشتند در این معطلی، او را به گلوله ببندند. سیدمجتبی، داخل جوی کوچک کنار خانه سنگر میگیرد و همه کسانی که قصد ترورش را داشتند، با تیر میزند. بار دیگر، همسرش را گروگان میگیرند و داخل ماشین میبرند. همسر ایشان که زن ورزیده و آزمودهای بوده، خلع سلاحشان میکند. روز حادثه، درحالیکه فروشگاه تعطیل بود، چند نفر از منافقین به سیدمجتبی مراجعه میکنند که از راه دور آمدهاند و روسری و مانتو میخواهند. مجتبی به شکلهای گوناگون به مردم کمک میکرد. دهه فجر در مغازه لباسفروشی خود، اقلام نایاب را با قیمتی کمتر از بهای حقیقی آنها میفروخت. مغازهاش را به فروشگاهی تعاونی به نام وحدت اسلامی تبدیل کرده بود و مدارسی که دانشآموزان نیازمند داشتند، از او روسری و مانتو و کفش میگرفتند.
۲۸ اردیبهشت سال ۱۳۶۴ چند نفر از منافقان به مجتبی مراجعه میکنند و میگویند: از راه دور آمدهاند و روسری و مانتو میخواهند آن روز او مسلح نبود، کرکره تعاونی را بالا میکشد و در را باز میکند منافقان داخل میروند و از پشت سر چند گلوله به طرفش شلیک میکنند. سیدمجتبی هاشمی در آستانه ماه مبارک رمضان، در ۲۸ اردیبهشت ۱۳۶۴، با زبان روزه به شهادت رسید. او در پیشباز ماه مهمانی خدا به ملاقات خدا رفت. برای او هر مرگی جز شهادت، حقیر و کوچک بود.
عاشقانهای در قالب «وصیتنامه»!
و آخرین حرف شهید، عشق و دوست داشتن، و آخرین توصیه و تاکید او، بخشش است. طلب بخشش خود و سفارش به بخشیدن همدیگر، و تذکر به ذکر و یاد معبود و فراموش نکردن خدا: «دوستتان دارم، به شما عشق میورزم، غنچههای دلم را برای شما به گل تبدیل میکنم. یک لحظه اندوه شما تمام وجودم را میکشد و اثری از من نمیگذارد. برای مادران شما، برای اسلام شما، ای فرزندانم نمیدانید چه شبهایی که نخوابیدم و تحمل کردم. دردهای من و زخمهای درونم را، نمیدانم با کدامین واژه، با کدام جمله، آن همه عشقی که به شما دارم ابراز کنم. در هیچ واژهای نمیگنجد، در عشق شما به پرواز در میآییم و در آسمان با تمام وجود شما را صدا میزنیم.امیدوارم که خداوند گناهانم را مورد بخشش قرار دهد. از کلیه کسانی که به طریقی دینی به آنها دارم طلب مغفرت میکنم. خواهش میکنم مرا ببخشید تا خدای مهربان هم شما را ببخشد. کسانی که به من دینی دارند، همه آنها را میبخشم، امید که خدای قادر متعال همه آنها را بیامرزد. از پدر و مادر عزیزم حلالیت میطلبم و همسر و فرزندانم را به شما میسپارم. امید که آنان را در جهت دین مبین اسلام به رهبری امام تشویق کنید. از همسر و فرزندانم که نتوانستم بیش از این وسیله آسایششان را فراهم نمایم، طلب بخشش میکنم. از خواهران و برادرانم حلالیت میطلبم. توصیه من به شما عزیزان این است که خدا را فراموش نکنید.
وقت رها شدن روحم از زندان تنم بزودی فرا میرسد و شما را به خدا میسپارم و به سوی تمام هستیم پرواز میکنم...»
منبع: نوید شاهد
انتهای پیام/
نظر شما