کد خبر 266550
۲۹ مرداد ۱۴۰۳ - ۰۰:۱۵

«حیات» گزارش می‌دهد؛

سردار شهید «حسن شوکت‌پور»؛ شهیدی که دو ماه بیشتر، فراق امامش را تاب نیاورد

سردار شهید «حسن شوکت‌پور»؛ شهیدی که دو ماه بیشتر، فراق امامش را تاب نیاورد

در عملیات والفجر ۸ بر اثر اصابت ترکش توپ، قطع نخاع شد، اما شوق شهادت او را با همان صندلی چرخدار هم به پشت خاکریز کشاند و تا آخرین روز جنگ در جبهه ماند. اما دوماه بیشتر، فراق مرشد و مرادش را تاب نیاورد و از پی امام شهیدان به همسنگران و همرزمان شهیدش پیوست...

به گزارش خبرنگار فرهنگی حیات، بیست و نهم مرداد ۱۳۶۸، روز جاودانگی شهید جانبازی است که در همه صحنه‌ها حماسه آفرید. شهیدی که دوری از جبهه را تاب نیاورد و با ویلچر به خاک خونین حماسه و ایثار برگشت و تا روز آخر در میدان جهاد و شهادت، مقیم ماند. همانگونه که فرقت امام خود را هم تاب نیاورد و دوماه بعد از رحلتش، از پی او رفت... سردار شهید «حسن شوکت‌پور»؛ سرداری با مسئولیت‌هایی بزرگ: مسئول لجستیک قرارگاه حمزه و لشکر ۱۴ امام حسین(ع)، مسئول تدارکات قرارگاه حمزه سیدالشهدا(ع)، فرماندهی لجستیک نیروی مقاومت و جانشین فرماندهی آماد نیروی زمینی سپاه در دوران دفاع مقدس.

شهیدی که در محل خدمت، زندانبان ساواک بود! اما...

حاج حسن شوکت‌پور، چهارمین فرزند کاظم و شهربانو، در سال ۱۳۳۱ در شهر سمنان و در شب شهادت امام حسن مجتبی (ع) در خانواده‌ای مذهبی و متدین دیده به جهان گشود. از اوان طفولیت با وجود کمی سن به مجالس مذهبی و تحصیل علوم دینی علاقمند بود. در کار کشاورزی به پدرش کمک می‌کرد. به پدر و مادرش احترام زیادی می‌گذاشت. انسانی صبور، سخت کوش، مسئولیت پذیر، کم حرف، پرکار، با اخلاص و فروتن بود. همیشه در برخورد با مشکلات و بحران‌های زندگی، این جمله ورد زبانش بود: «خدا خودش همه چیز را درست می‌کند.»

حسن، خدمت سربازی‌اش را در مشهد گذراند و محل مأموریت او زندان ساواک بود! در آنجا طلبه‌هایی زندانی بودند که حسن با آن‌ها در ارتباط بود. رفته رفته به عرصه مبارزه کشیده شد. در تظاهرات و راهپیمایی ها شرکت فعالانه داشت و می‌گفت: «ما این انقلاب را شروع کردیم و باید تا آخرش ادامه دهیم و نگذاریم دشمن در صف ما رخنه کند.»

حسن، وانتی را خریداری کرده بود و میوه می‌خرید و به بهانه پخش میوه، نوارها و اعلامیه‌های امام خمینی (ره) را در  مسیر ترددش در  شهرهای گرمسار، سمنان، دامغان، شاهرود، شمال مازندران، آمل، بابل، قائمشهر و ساری پخش می‌کرد. اما کسی اطلاع نداشت که او این کار را می‌کند، حتی کسانی که رابط دوم و سوم پخش اطلاعیه‌ها بودند، چندین بار دستگیر و زندانی شدند، اما حسن با زیرکی خاصی که داشت، هیچ وقت‌گیر نیفتاد.»

او سرپرستی خانواده‌های مستمند را بر عهده داشت و بخشی از آن خانواده‌ها کسانی بودند که در ارتباط با فعالیت‌های انقلابی و در جریان مبارزه، سرپرست خود را از دست داده بودند.

سردار شهید «حسن شوکت‌پور»؛ شهیدی که دو ماه بیشتر، فراق امامش را تاب نیاورد

عشق را دیدی و آیینه شدی... نور شدی!...

حسن بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و ورود امام خمینی (ره) به ایران، وارد سپاه پاسداران شد  و با «حزب جمهوری اسلامی» و «کمیته امداد امام خمینی» در ارتباط بود و با تمامی نهادهایی که به فرمان امام تشکیل می‌شد، همکاری داشت و از افرادی بود که در تصمیم‌گیری و هدایت کارها نقش داشت.

از اسارت و شکنجه در دست کومله تا فرماندهی عالی در دفاع مقدس

در منطقه کردستان، دو ماه اسیر کومله‌ها بود که بعد از مدتی شکنجه و با هزار سختی از دست آن‌ها نجات یافت. با شروع دفاع مقدس به جبهه شتافت و مسئولیت لجستیک قرارگاه حمزه و لشکر ۱۴ امام حسین در اصفهان را تا عملیات والفجر ۸ در مناطق مختلف جنگی به عهده داشت و به دلیل توانایی‌های بسیاری که داشت، مسئول تدارکات قرارگاه حمزه سیدالشهدا (ع)، فرماندهی لجستیک نیروی مقاومت و جانشینی فرماندهی آماد نیروی زمینی سپاه را تا پایان جنگ به عهده داشت.

قطع نخاع شد اما با ویلچرش به جبهه برگشت!

تا اینکه در عملیات والفجر ۸ در فاو از ناحیه کمر بر اثر اثابت ترکش توپ قطع نخاع شد و تا پایان عمر مجبور به استفاده از صندلی چرخدار شد. مدت یک سال در آسایشگاه تهران بستری بود. بعد از آن جهت معالجه به آلمان رفت و مدت یک ماه آنجا تحت درمان بود و بعد از آن دوباره به تهران آمد. با این که جانباز ۷۰ درصد بود ولی باز هم با صندلی چرخدار، صحنه‌های نبرد را لحظه‌ای ترک نکرد و مثل یک نیروی سالم کار می‌کرد. زمانی که دچار ناراحتی کلیوی شد، حاضر نبود پیوند کلیه را قبول کند. آنقدر نسبت به  دنیا بی‌تفاوت بود که حتی در سپاه پرونده نداشت!

من نمی‌خوام این جوری بمیرم!

فقط یک نفر از رزمندگان درون باتلاق ماند و هر کاری می‌کرد، نمی‌توانست خود را به آن سمت که حسن می‌گفت، بکشاند و هر لحظه بیشتر در باتلاق، فرو می‌رفت و فریاد می‌کشید: «کمک! کمک!» هیچ کس نمی‌توانست کاری بکند. هر کس می‌خواست به آن رزمنده کمک کند، حتما خودش هم به خطر می‌افتاد. حسن گفت: «خودت را به اون سمت بکش!»

- نمی‌تونم!

- چرا می‌تونی! می‌تونی!

رزمنده داد می‌زد: «من نمی خوام این جوری بمیرم!... دارم غرق می‌شم! دوست ندارم این جوری بمیرم! دوست دارم روبه روی دشمن بمیرم. روی میدون مین بمیرم. می‌خوام تکه تکه بشم. می‌خوام آتش بگیرم و جزغاله بشم ولی دوست ندارم این جوری توی باتلاق فرو برم!

حسن شوکت‌پور به آب زد و توانست با هزاران مشکل، خود را به باتلاق برساند و او را نجات دهد.

سردار شهید «حسن شوکت‌پور»؛ شهیدی که دو ماه بیشتر، فراق امامش را تاب نیاورد

رسول! خیلی دلم می‌خواهد استراحت کنم! اما...

زنده‌یاد «رسول ملاقلی‌پور»، کارگردان سینمای ایران، در مورد حاج حسن شوکت‌پور گفته بود: «در عملیات طریق القدس، حسن آقا ۷۲ ساعت تمام نخوابیده بود؛ یا پشت بی‌سیم بود یا پشت فرمان؛ هر کجا که کار بود، حسن شوکت‌پور هم بود؛ در عملیات والفجر ۸ قطع نخاع شد؛ با آن حال و روزش صبح‌ها می‌آمد لجستیک سپاه کار می‌کرد و شب‌ها هم به آسایشگاه برمی‌گشت؛ به او گفتم حسن آقا، این همه سال جنگیده‌ای، بیابان‌ها و کوه‌ها رفته‌ای و آمده‌ای حالا استراحت کن.

جواب داد: رسول! خیلی دلم می‌خواهد استراحت کنم اما نمی‌شود بدون اینکه بخواهم در زندگی برای عده‌ای تکیه گاه شده‌ام. می‌ترسم من بیفتم، آنها هم بیفتند؛ بعد هم رسول جان! خدا یک برگ مأموریت به ما داده که تا نفس داریم باید به دنبال مأموریت‌مان باشیم، وقتی هم برگ مرخصی را داد، خب آن وقت می‌رویم...»

بی مهر رخت روز مرا نور نمانده ست....

پس از رحلت امام (ره) دیگر همه چیزش را رفته می‌دید. بیقراری و بیتابی می‌کرد. چهل شب گریه کرد و خواب و خوراک نداشت و زیارت عاشورا می‌خواند. سرانجام روز ۲۹ مرداد ۱۳۶۸ در بیمارستان تهران بر اثر عوارض بیماری کلیوی ناشی از حضور در جبهه به یاران شهیدش پیوست و به دیدار امام شهیدان شتافت.

سردار شهید «حسن شوکت‌پور»؛ شهیدی که دو ماه بیشتر، فراق امامش را تاب نیاورد

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha