کد خبر 265868
۲۹ مرداد ۱۴۰۳ - ۰۱:۰۸

آزاده جنگ تحمیلی در گفتگو با «حیات»-2:

رحلت حضرت امام، تلخ‌ترین خبر در دوران اسارت/ منافقان با دستکاری نامه‌ اسرا، آنان را آزار می‌دادند

رحلت حضرت امام، تلخ‌ترین خبر در دوران اسارت/ منافقان با دستکاری نامه‌ اسرا، آنان را آزار می‌دادند

نامش محمدرضا بروجی است. اسیردار بوده و در ادامه خودش اسیر نیروهای بعثی می شود. او برای‌مان از نحوه اسیرداری ایران در مقابل نگه داری از اسرای ایرانی در عراق می گوید. آنچه که فرقش زمین تا آسمان است.

به گزارش خبرنگار فرهنگی حیات؛ روز ۲۶ مرداد سال ۱۳۶۹، ایران شاهد بازگشت اولین گروه آزادگانی بود که پس از سال‌ها اسارت در زندان‌ها و اسارتگاه‌های رژیم بعث عراق، قدم به خاک میهن اسلامی خود گذاشتند. ستاد رسیدگی به امور آزادگان که در ۲۲ مرداد ۶۹ تشکیل شده بود، تبادل حدود ۵۰ هزار آزاده را با همین تعداد اسیر عراقی و با هماهنگی دستگاه‌های دیگر برعهده گرفت؛ با این تفاوت که اسرای آنها نظامی بودند و اسرای ما بیشتر بسیجی و غیرنظامی.

اسرای ایرانی از چند نقطه مرزی با تشریفات وارد کشور شدند و نخستین واکنش آنان، بوسه بر خاک ایران و ریختن اشک شوق بود.

رهبر انقلاب درباره آزادگان چنین فرمودند: «یکی از چیزهایی که شما را، دل‌هایتان را زنده نگه می‌داشت، پر امید نگه می‌داشت، یاد آن چهره و روحیه پرصلابت امام عزیزمان بود. آن ‏بزرگوار هم خیلی به یاد اسرا بودند. حال پدری را که فرزندانش به این شکل از او دور شده باشند، راحت می‌شود فهمید… اسارت طولانی فرزندان این ملت به نوبه خود امتحان دیگری بود که ملت ما با موفقیت آن‌را به انجام رسانده و اسرای ما همانند ملت ایران، از خود آزادمردی نشان دادند و سرانجام با موفقیت و سرافرازی به وطن بازگشتند... شما در دوران اسارت، شرایط سختی را گذراندید، اما در عین حال با حفظ دین و اعتقادات و دلبستگی خود به اسلام، امام و انقلاب، موجب افتخار و آبرومندی ملت خود در برابر دشمن شدید.»

آزادگان، گنجینه‌هایی هستند که در درون‌شان، فرهنگ انسان‏‌ساز دوران اسارت نهفته است. ثبت وقایع اسارت، پلی است برای انتقال فرهنگ اسارت از درون اردوگاه‌ها به شهرهای کشور و در این راستا با یکی از اسرای جنگ تحمیلی که خودش سال‌ها در اردوگاه پرندک اسیربان بوده، مصاحبه‌ای انجام شده است که در ادامه بخش دوم آن را می‌خوانید:

حیات: شرایط در اردوگاه چگونه بود؟ آن زمانی که فهمیدید اسیر شدید و مشخص نیست تا چه زمانی آنجا بمانید، چگونه گذشت؟

بروجی: در آنجا آسایشگاهی قرار داشت که فقط مخصوص مجروحان بود. آنها هر روز نیاز به تعویض پانسمانشان داشتند؛ اما نه باندی بود و نه پرستاری، بلکه تعدادی از ما که دوره‌هایی را گذرانده بودیم خودمان باند بچه هایی را که کمتر خونی بود را باز می کردیم و اصلا امکانات دارویی و بهداشتی نبود.  زخم‌های بچه‌ها بدتر می‌شد. در واقع بچه ها فقط با دعا و ثنا و گذشت آن روزها را می گذراندند. تا 11 ماه که صلیب ندیده بودیم هر روز زمان گرفتن آمار، مورد ضرب و شتم قرار می گرفتیم.  مجروحیت یا شهادت ته آنچیزی بود که ما می دیدم و هرگز فکر نمی‌کردیم به اسارت دشمن دربیاییم؛ تنها زمانی از مرگ نترسیدم زمانی بود که سرباز بعثی می‌خواست مرا بکشد.

اسارت که شروع شد در واقع ما پذیرفتیم و زندگی جدیدی را قبول کردیم که این مشیت و امتحان الهی است. با همه امکانات کمی که بود، خودمان را سرگرم می‌کردیم؛ سعی کردیم با برنامه‌ریزی جلو برویم و مناسبت‌ها را گرامی بداریم. خاطرم هست در پیروزی انقلاب و دهه فجر سال 66 با عکس‌های رادیولوژی که بچه‌ها داشتند؛ اسلایدهایی تهیه شده بود و از17  شهریور سال 59 شروع شده بود و تا پیروزی انقلاب را نشان می‌داد.

ساعت 5 عصر می‌رفتیم داخل سلول تا زمان 10 صبح فردا. از نظر رفاهیات خیلی تحت فشار بودیم اما بچه‌ها به شدت همدل بودند. همین امکانات کم ما را مقاوم‌تر کرد؛ اگر بچه‌ها از نظر جسمی ضعیف بودند، به‌خاطر تغذیه و شرایط آسایشگاه؛ اما از نظر روحی بسیار بالا بودند. تا یک روز گذشت و دیدیم برای ما امکاناتی می‌آورند. صلیب سرخ نزد ما آمد و بعد رفتن صلیب آنان برخوردهای به شدت بدی داشتند چون حرف‌های ما را به عراقی‌ها منتقل می‌کردند.

حیات: درباره شیطنت‌های منافقان و دستکاری نامه اسرا برای‌مان بگویید.

بروجی: نامه‌های اسرا را عراقی ها در اختیار مترجمان و منافقان قرار می‌دادند. در واقع دو نوع نامه وجود داشت. نامه آبی که در آن نام افراد قید می‌شد و آدرس منزل را بیان می‌کردیم، این بدون نوشته بود و نامه های یک طرفه بود که برگشتی نداشت. نوع دوم نامه‌های سفید بود که دو قسمت ارسال و مرسلات  داشت. خانواده آن را از هلال احمر می گرفت و روی برگه برای اسیر نامه می‌نوشت. نامه هم باز بود و گاهی منافقان متن این نامه‌ها را دستکاری کرده و آزار روحی اسرا را فراهم می‌کردند. بیشتر زمانی که نامه ها از طرف اسرا فرستاده می‌شد، دستکاری صورت می گرفت و برای خانواده می‌نوشتند که ما اسیر شدیم و تو اگر می‌خواهی ازدواج کن و هم اسیر و هم خانواده را آزار می‌دادند.

حیات: تل‌خترین خاطره‌ای که در آن دوران برای‌تان رقم خورد چه بود؟  

بروجی: تلخترین خاطره  که در آن زمان به ما اعلام کردند، خبر رحلت امام در 14 خرداد سال 68 بود. ما از بیرون خبری نداشتیم اما یکی از بچه ها در رادیویی که با سختی تهییه شده و نگهداری می‌شد اخبار را دنبال می‌کرد؛ اما نمی‌توانستیم نشان بدهیم که ناراحت هستیم چراکه متوجه وجود رادیو می‌شدند تا اینکه 15 خردادماه، یک سرباز روزنامه‌ای را به رسم همیشه آورد و در آن نوشته بود «الموت الخمینی» و ما در نظر گرفته بودیم که برای 15 خرداد مراسم شهدای 15 خرداد بگیریم و در نهایت خود عراقی‌ها هم برای برگزاری این مراسم چون از حساسیت ما خبر داشتند؛ دوری کردند.

حیات: با توجه به اینکه شما دو سوی ماجرا را دیده بودید و هم اسیر و هم اسیردار بودید؛ شرایط در دو کشور از نظر نگهداری اسرا چگونه بود؟

بروجی: تفاوت اسیرداری ایران با رژیم بعثی بحث انسان دوستی بود. درست است زمانی ما روبروی هم قرار گرفتیم اما در زمان اسارت کشور مقابل نباید با اسیر بد برخورد کند. در واقع زمانی که من اسیر شدم خودم متوجه شدم که این تفاوت از زمین تا آسمان است. در همه مسایل مانند مکان نگهداری، بهداشت، تغدیه و.... یادم است زمانی که ما از بعثی ها نگهداری می کردیم همان غذایی که اقسران خودمان می خورد همان نیز به اسرای عراقی داده می شد سوء تغذیه بیداد می کرد و اسرای زیادی بعد سالها از نظر گوارشی و روحی آزار دیدند حتی درباره برخورد های اجتماعی نیز به همین صورت بود. 

سال 67 اعلام کردند که صدام حسین تعدادی از اسرا را می خواهد به زیارت حرم امام حسین (ع) بفرستد و این در حالی بود که وزاری امور خارجه دو کشور دکتر ولایتی و طارق عزیز در حال مذاکره بودند و بچه‌ها طی کردند که اگر عکس صدام باشد در اتوبوسها سوار نمی شوند تا اینکه راضی شدند و عکس‌ها را کندند و زمانی که از درب حرم وارد شدیم، بچه‌ها شروع به سینه زدن کردند اما مورد ضرب و شتم در حرم امام قرار گرفتیم. حتی ما فضایی برای استراحت در آسایشگاه نداشتیم. هر کدام 3 وجب جا برای استراحت داشتیم اما با همه سختی‌ها کنار آمدیم.  

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha