کد خبر 248168
۲۷ فروردین ۱۴۰۳ - ۱۶:۳۰

گزارش «حیات» از سالگرد شهادت «رضا چراغی»؛

دیگر «رضا» را صدا نزنید! رضا رفته موقعیت «کربلا»!...

دیگر «رضا» را صدا نزنید! رضا رفته موقعیت «کربلا»!...

«سپاه چهارم بعثی‌ها، پاتک سختی را روی خط دفاعی ما انجام داده. برادر چراغی رفت جلو. چند ساعت بعد، بی‌سیم را برداشتم و شروع کردم به صدا زدن: «رضا، رضا، همت، رضا، رضا، همت» ناگهان یک نفر از آن‌طرف خط گفت «حاجی جان دیگر رضا را صدا نزنید، رضا رفته موقعیت کربلا!... فهمیدم شهید شده.» این روایت شهید همت، از شهادت سردار «رضا چراغی» فرمانده لشکر ۲۷ محمدرسول الله (ص) است.

  به گزارش خبرنگار فرهنگی حیات، روزهای پایانی فروردین‌ماه سال ۱۳۶۲ روز مطلع‌الشمس معراجی دیگر به افق جاودانگی در شفق شهادت است؛ سردار شهید «رضا چراغی» از قله های رفیع تاریخ دفاع مقدس و همراه و جانشین اسطوره‌هایی چون «حاج احمد متوسلیان» و «حاج محمدابراهیم همت» و از اسوه‌های ماندگار فرهنگ جهاد و شهادت که هر لحظه حضورش حکایتی است شگرف از شگفتی‌های نسل نور... فرماندهی که از «دزلی» تا «لبنان» و از «سومار» تا «فکه»، لحظه لحظه زیستنش تاریخ عظمت آفرینی‌های مردان جبهه و جنگ بود. شهیدی که به سبب شجاعت‌های بسیار از سوی رزمندگان در جبهه، «شمشیر لشکر» لقب گرفته بود.

«رزاق» بود و «رضا» شد

رزاق چراغی، معروف به رضا چراغی، فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله‌ (ص) سال ۱۳۳۶، در روستای ستق، از توابع ساوه، به دنیا آمد. پدرش نام عبدالرزاق را برایش انتخاب کرد؛ ولی در ثبت احوال، به اشتباه نام او رزاق ثبت شد و پدر با نارضایتی از این موضوع، او را رضا نام نهاد.

از کار در کفاشی چهارراه گلوبندک تا فرار از پادگان

دوران دبستان را در مدرسه شیخ‌العراقین بیات در خانی‌آباد تهران گذراند. پس از آن، روزها در مغازه کفاشی برادرش صفی‌الله در چهارراه گلوبندک کار می‌کرد و شب‌ها در دبیرستان شبانه مروی در خیابان ناصرخسرو درس می‌خواند و با گرفتن دیپلم تجربی فارغ‌التحصیل شد. در نوجوانی، سه دوست صمیمی داشت که یکی از آن‌ها، شهید سیدمحمدرضا دستواره بود.

سال ۱۳۵۶ به سربازی رفت. بعد از پایان دوره آموزشی، به لشکر ۹۲ زرهی خوزستان اعزام شد و در پاییز ۱۳۵۷ با همراهی سروان اقارب‌پرست از پادگان فرار کرد و به تهران رفت. تا زمان پیروزی انقلاب اسلامی، همراه دوستان صمیمی‌اش در راه‌پیمایی‌ها شرکت می‌کرد.

دیگر «رضا» را صدا نزنید! رضا رفته موقعیت «کربلا»!...

دوش به دوش همراه «حاج احمد متوسلیان»

در پاییز ۱۳۵۸ عضو سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد. سه ماه بعد، به دستور محمد بروجردی، برای آزادسازی باینگان به پاوه رفت. او در آنجا، با فرمانده عملیات سپاه پاوه، احمد متوسلیان، آشنا شد. پس از آن، همراه محمدرضا دستواره به نیروهای احمد متوسلیان ملحق شد و در مناطق جنگی کردستان، مدتی جانشین فرماندهی سپاه دزلی بود.

وی در عملیات محمد رسول‌الله‌(ص) در ۱۲ دی ۱۳۶۰، فرمانده گردان بود.

لشکر ۲۷ محمد رسول الله(ص) از «پادگان دوکوهه» تا «سوریه» و «لبنان»

زمستان ۱۳۶۰، همراه احمد متوسلیان (فرمانده سپاه ناحیه مریوان)، محمدابراهیم همت (فرمانده سپاه ناحیه پاوه) و محمود شهبازی (فرمانده سپاه استان همدان) برای تشکیل تیپ رزمی عازم جبهه جنوب شد. تیپ ۲۷ محمد رسول‌الله‌ (ص) در ۱۷ بهمن ۱۳۶۰ به فرماندهی ‌احمد متوسلیان تشکیل شد. گردان سلمان فارسی به فرماندهی حسین قجه‌ای و گردان حمزه سیدالشهدا(ع) به فرماندهی رضا چراغی، اولین گردان‌های تیپ ۲۷ بودند که در پادگان دوکوهه تشکیل شدند.

چراغی در شامگاه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۶۱، با شروع مرحله سوم عملیات، با اصابت گلوله مجروح و به علت شدت جراحات مجبور به استراحت چندماهه شد. در این مدت، تیپ ۲۷ پس از پایان عملیات الی بیت‌المقدس، عازم سوریه شد و با اسارت ‌احمد متوسلیان در لبنان، به ایران بازگشت.

جانشین «احمد»، قائم مقام «همت»

در عملیات مسلم‌بن‌عقیل، محمدابراهیم همت به فرماندهی لشکر نصر و قرارگاه عملیاتی ظفر انتخاب شد و چراغی، فرماندهی تیپ ۲۷ محمد رسول‌الله‌(ص) را بر عهده گرفت. چراغی با فرماندهی ۱۳ گردان در این عملیات ضربات سختی به یگان‌های سپاه دوم عراق وارد کرد.

رضا چراغی در عملیات والفجر مقدماتی، قائم‌مقام محمدابراهیم همت بود.

دیگر «رضا» را صدا نزنید! رضا رفته موقعیت «کربلا»!...

فرماندهی عملیات با سرم در دست از داخل آمبولانس

حسین الله‌کرم روایت می‌کند: «در عملیات مسلم بن عقیل که نهم مهر ۱۳۶۱ در منطقه سومار انجام گرفت، حاج همت به دو سمت منصوب شد، هم فرمانده لشکر نصر متشکل از تیپ‌های ۲۷ محمد رسول‌الله (ص)، ۳۱ عاشورا، ۲۱ امام رضا (ع) و ۱۸ جواد الائمه (ع) و هم فرمانده سپاهی قرارگاه عملیاتی ظفر.

رضا چراغی هم فرماندهی تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) را بر عهده گرفت. در این عملیات تیپ‌های ۲۷ محمد رسول الله (ص)، حدود ۱۳ گردان داشت که هدایت آن با رضا بود؛ رضا به خاطر جراحات قبلی هنوز هم پایش در گچ بود و ناراحتی زیادی داشت. او در حالی که سُرُم به دستش وصل بود، از داخل آمبولانس عملیات را در شرایط بحرانی هدایت می‌کرد.»

برو به «حاجی» بگو ما عقب نمی‌آییم!

با هم برگی از دفتر خاطرات یکی از همسنگران سردار شهید را مرور می کنیم از روزهای منتهی به شهادت: «فروردین ۱۳۶۲، خوزستان، فکه شمالی، لشکر ۱۴ پیاده سپاه چهارم دشمن، در ارتفاع ۱۴۳ فکه شمالی، پاتک سنگینی را به اجرا گذاشته بود. به هر مشقتی بود، خودم را به آنجا رساندم و در کمال تعجب، دیدم رضا چراغی به همراه عباس کریمی و اکبر زجاجی در حال شلیک آر.پی.جی، خمپاره ۶۰ و تیراندازی به سمت انبوه نیروهای کماندویی دشمن هستند. حال و هوای عجیبی داشتند. اصلاً نمی‌شد تشخیص داد این یکی رضا چراغی، فرمانده لشکر ۲۷ است و آن یکی، عباس کریمی، مسئول اطلاعات عملیات همین لشکر.

خودم را رساندم به حاج عباس کریمی و گفتم: برگردید عقب. عباس نگاهی به من انداخت و گفت: تو برو عقب، ما نمی‌آییم. ببین حسین! حاج همّت همین یک‌ دفعه از دستش در رفته و ما را فرستاده جلو، تو هم برو به حاجی بگو که ما نمی‌آییم عقب...»

دیدم این رضا، رضا چراغی همیشگی نیست!

داود احمدپور؛ از کادرهای لشگـر ۲۷ محمـد رسـول‌ الله(ص) لحظات پایانی حیات دنیوی رضـا چـراغـی را اینگونه روایت کرده است: «در جریان عملیات والفجـر یک که در منطقه‌ ابوقریب انجام گرفت، همراه با شهیدان: صمد کریم، معصومی و محسن نورانی نشسته بودیم، که رضـا چـراغـی سوار یک وانت تویوتا از راه رسید. سر و کله‌ی رضا حسابی گرد و خاکی بود و حالت پریشانی داشت. محسن نورانی وقتی این برآشفتگی او را دید، خطاب به چـراغـی گفت: برادر رضـا چه شده؟ چرا اینقدر گرفته‌ای؟ انگار حال و روزت مثل همیشه نیست؟

برادر چـراغـی همان‌طور که زانوانش را در بغل گرفته بود، با یک حالتی گفت: خیلی خسته‌ام، خیلی. از همه‌ شما هم خواهش می‌کنم، که اگر هر کدامتان شهید شدید، سلام مرا به دوستان شهیدم برسانید و از آنها بخواهید برایم دعا کنند. بگویید دعا کنند تا خدا به من، توان مقاومت و صبر در مقابل سختی‌ها و مشکلات را عطا کند. آنجا بود که من هم احساس کردم این رضا، رضا چراغی همیشگی نیست. این حرف‌ها را گفت و لحظاتی بعد، برای سرکشی وضعیت گردان‌های در خط لشگرمان، عازم تپه‌ ۱۴۳ شد.

دیگر «رضا» را صدا نزنید! رضا رفته موقعیت «کربلا»!...

بابا باز که روزه گرفته‌ای

احمد چراغی برادر رضا می‌گوید: «پدرم اعتقاد داشت که هر وقت رضا به مرخصی می‌آمد، فردای آن روز را به نشانه شکر به درگاه خدا روزه می‌گرفت؛ یک روز که رضا آمده بود، گفت: «بابا باز که روزه گرفته ای؟» پدر گفت: «بله، برای اینکه تو سالم آمده ای؛ برای سلامتی تو نذر کرده ام». رضا گفت: «بابا، آن قدر روزه می‌گیری که نمی‌گذاری به کارمان برسیم؛ نذر کن روزی که جنازه من می‌آید، روزه بگیری». بر حسب اتفاق، روزی که پیکر رضا را در بهشت زهرا (س) دفن می‌کردیم، روز اول رجب بود؛ پدر و مادرم روزه بودند.»

«رضا» رفته موقعیت کربلا!...

و روایت لحظه عروج را از شهید حاج ابراهیم همت بشنویم: «… آن شب پیش ما ماند و دو، سه ساعتی خوابید. اذان صبح که بیدار شد، بعد از خواندن نماز، دیدم شلوار نظامی نویی را که در کیفش داشت در آورد و پوشید. با تعجب پرسیدم: آقا رضا، هیچ وقت شلوار نو نمی‌پوشیدی، چی شده؟ با لب‌هایی خندان به من گفت: «با اجازه شما، می‌خوام برم خط مقدم» گفتم: احتیاجی نیست که بری اون جلو، همین جا بیشتر به شما نیاز داریم. ناراحت شد به من گفت: «حاجی جان، می‌خوام برم جلو، وضعیت فعلی خط رو بررسی کنم. الان اون جا، بچه‌های لشکر خیلی تحت فشار هستند.»

در همین اثنا از طریق بی‌سیم مرکز پیام، خبر رسید که لشکر یک مکانیزه سپاه چهارم بعثی‌ها، پاتک سختی را روی خط دفاعی بچه‌های ما انجام داده. رضا رفت جلو چند ساعت بعد خبر دادند: فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله (ص) در خط مقدم دارد با خمپاره شصت، کماندوهای بعثی را می‌زند. همین خبر، نشان می‌داد وضعیت آنجا برای بچه‌های ما تا چه حد وخیم شده است. بی‌سیم را برداشتم و شروع کردم به صدا زدن: «رضا، رضا، همت، رضا، رضا، همت» ناگهان یک نفر از آن‌طرف خط گفت «حاجی جان دیگر رضا را صدا نزنید، رضا رفته موقعیت کربلا!... فهمیدم شهید شده.»

اگر خدا بخواهد بار دوازدهم «شهید» می‌شوم!

یکی از همرزمان شهید چراغی می‌گوید: «دشمن در ارتفاع ۱۴۳ فکه پاتک سنگین زده بود. به هر ترتیبی بود خود را به آنجا رساندم. رضا چراغی، عباس کریمی، اکبر زجاجی و سه نفر بسیجی، مجموعاً ۶ نفر، روی ارتفاع سالم مانده بودند که سخت مقاومت می‌کردند. هرچه اصرار کردم به عقب برگردند، قبول نکردند. دشمن تصور می‌کرد که نیروهای زیادی روی ارتفاع است. عصر که دوباره به ارتفاع رفتم، دیدم عباس کریمی و دو نفر از بسیجیان، پیکر غرق به خون چراغی را با برانکارد حمل می‌کنند. شهید چراغی ۱۱ بار در طول سال‌های دفاع مقدس مجروح شده بود و خودش گفته بود که اگر خدا بخواهد بار دوازدهم شهید می‌شوم و چنین شد.»

دیگر «رضا» را صدا نزنید! رضا رفته موقعیت «کربلا»!...

چقدر ابرقدرت‌ها از این سپاه نوپا می‌ترسند

 پایان بخش سخن، فرازهایی از وصیتنامه پرشور و حماسی این سردار بزرگ جبهه هاست که نشان از بینش متعالی و والای سالکان طریق شهادت دارد: خداوندا جز تو کس دیگر ندارم. «الهی و ربی من لی غیرک»

از تو خواهانم که زندگیم را زندگی محمّد(ص) و مردنم را مردن محمد(ص) قرار دهی «الّهُمَّ اجعَل مَحیایَ مَحیا مُحمد و آل محمّد و مماتی مماتَ محمّد و آل محمّد»

وقتی که در زیارت عاشورا می‌خوانیم که: «یا اباعبدا... إنّی سِلمٌ لِمَن سالَمَکُم و حَربٌ لِمن حارَبکُم إلی یومَ القیامه» ای حسین(ع) من آشتیم با کسانی که با تو آشتیند و در جنگ و ستیزم با کسانی که با شما در جنگند. چگونه می‌توان در هر زمان در کنار گود نشست و دست از یاری فرزندان حسین که بیش از هزار سال در شکنجه و تبعید بسر می‌بردند، فرو بست...

چقدر ابرقدرتها از این سپاه نو پا می‌ترسند، چرا که برادر سپاهی به عنوان فریضه وارد سپاه می‌گردد، نه حق مأموریت می‌خواهد نه فوق‌العاده بدی آب و هوا، بلکه هر کجا که سختر باشد وارد می شود که اجرش عظیم‌تر است.

پدر جان تو خود بهتر می‌دانی که دنیا دار فناست و آخرت مسلماً بهتر است و باقی، که: «الدنیا دار الفناء و الاخره خیر وابقی» برادران فقط باید به فکر اسلام بود و بس و برای یاری اسلام باید اکنون از روحانیت و سپاه، یاری جست و امام را یاری کرد و باید بدانیم که به قول قرآن: «مَا عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ ۖ وَمَا عِنْدَ اللَّهِ بَاقٍ»....

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha