کد خبر 247320
۲۰ فروردین ۱۴۰۳ - ۱۶:۰۱

روزهای شیرین آزادی برای ستاره فوتبال پس از 14 سال حبس

روزهای شیرین آزادی برای ستاره فوتبال پس از 14 سال حبس

ستاره پیشین فوتبال ایران بعد از سپری کردن سال‌های طولانی پشت میله‌های زندان حالا طعم آزادی دوباره را چشیده و برنامه‌های زیادی برای بازگشت به زندگی ورزشی دارد.

به گزارش گروه ورزشی حیات؛ علی اکبریان، یکی از استعدادهای ناب دهه هفتاد فوتبال ایران به دلیل مصدومیت خیلی زود مجبور شد از فوتبال خداحافظی کند و این خداحافظی زودهنگام او را به مسیر نادرستی کشاند که باعث شد بهترین سال‌های عمرش پشت میله زندان سپری شود. او که روزگاری به واسطه تکنیک نابش به عنوان روماریوی فوتبال ایران شناخته می‌شد بابت یک اشتباه که بزرگترین اشتباه زندگی‌اش هم بود تاوان بزرگی داد و این باعث شد ۱۴ سال را پشت میله‌های زندان پشت سر بگذارد، سال‌هایی که می‌توانست برای ستاره دهه 70 فوتبال ایران به‌گونه دیگری رقم بخورد.

اکبریان حالا آن روزهای سخت را پشت سر گذاشته و آزاد شده است و از امید و انگیزه‌هایش برای ادامه زندگی شخصی و ورزشی می‌گوید.

سقوط اکبریان از کجا آغاز شد، سقوطی که تو را از عرش مستطیل سبز به فرش رساند؟

در اوج دوران فوتبال قرار داشتم که با یک آسیب‌دیدگی تلخ روبه‌رو شدم. آن روزها مثل الان علم پزشکی در فوتبال تا این حد پیشرفت نکرده بود. آن موقع اگر بازیکن رباط پاره می‌کرد یا فوتبالش تمام می‌شد و یا زمان زیادی طول می‌کشید تا بتواند به مستطیل سبز برگردد. من اگر آن اتفاق تلخ برایم نمی‌افتاد چند سال دیگر هم در بالاترین سطح فوتبال ایران بازی می‌کردم ولی همه چیز از آویختن کفش‌ها آغاز شد.

چطور آلوده شدی؟

به خداوندی خدا وقتی دیگر نتوانستم به زندگی ادامه دهم روزی ۱۰ بار از خدا می‌خواستم مرا بکشد. در خانه می‌نشستم و صبح تا شب غصه می‌خوردم،. در آن روزها برخی از دوستان که باید اسم آن‌ها را نامرد گذاشت به من نزدیک شدند تا در کنارم باشند. آن‌ها به من گفتند حالت خراب است و احتیاج به مسکنی داری که آرامت کند. آن‌ها مواد تعارف کردند و به من گفتند اگر چند بار این مواد را بکشی نه معتاد می‌شوی و نه چیزی، فقط در سریع‌ترین زمان ممکن این روزها سپری خواهد شد و مثل یک آدم عادی به زندگی بر می‌گردی اما وقتی به خودم آمدم یک معتاد حرفه‌ای شده بودم که اگر مواد به او نمی‌رسید از بین می‌رفت.

این مواد کشیدن‌ها ادامه داشت تا این‌که دستگیر شدی...

بله اما دستگیری من به‌خاطر این بود که گناه یکی دیگر را گردن گرفتم. یک حماقت دیگر! من به خاطر جرمی که نکرده بودم به حبس ابد محکوم شدم. اگر حماقت نمی‌کردم شاید سرنوشتم به‌گونه دیگری رقم می‌خورد.

این حماقت که از آن حرف می‌زنی چه بود؟

برای من خوب نبود که بروم و مواد مخدر تهیه کنم، مرا همه می‌شناختند و نمی‌توانستم بروم و مواد تهیه کنم. برای همین پول می‌دادم تا برایم این کار را انجام دهند. در آن روز لعنتی به یکی از دوستانم پول دادم تا برایم شیشه تهیه کند. او این کار را برایم انجام داد و وقتی قصد دادن شیشه را داشت ماشین پلیس را در خیابان ما مشاهده می‌کند و از ترس‌اش بسته مواد مخدر را به حیاط خانه ما پرتاب می‌کند. تازه بعد فهمیدم که اصلا شیشه‌ای در کار نبود و آن بسته‌ای که به حیاط انداخت حاوی ۳۵۰ گرم کراک بود.

کراک؟ مگر شما شیشه مصرف نمی‌کردید، مگر پول نداده بودید برایتان این نوع ماده مخدر را بخرند؟

نمی‌دانم، واقعا نمی‌دانم چرا شیشه به کراک تبدیل شد. وقتی ماموران او را گرفتند پدر دوستم که یک پیرمرد بود به درب خانه‌مان آمد. با گریه و زاری التماس می‌کرد که پسرم سابقه‌دار است و اگر این مواد به اسم او تمام شود، برایش حبس طولانی می‌برند اما تو علی اکبریان هستی و کمکت می‌کنند و نهایت جریمه و پس از چند روز بازداشت آزاد می‌شوی.

و تو هم قبول کردی؟

بله.

به همین راحتی قبول کردی؟ یعنی باور کنیم که نمی‌دانستی حکم ۳۵۰ گرم ماده مخدری به نام کراک چیست و ممکن است سال‌ها زندانی شوی؟

حق دارید باور نکنید؛ حق دارید. اما ما در جایی از شهر زندگی می‌کردیم که دنبال رفیق‌بازی و لوطی‌گری بودیم. من گفتم این پیرمرد التماس می‌کند و دل او را شاد کنم. بعد اصلا نمی‌دانستم چه کاری دارم انجام می‌دهم. فکر می‌کردم همان‌طور که او گفته بود تو علی اکبریان هستی و کمکت می‌کنند همه چیز به‌راحتی تمام می‌شود اما در دادگاه فهمیدم که حکم ۳۵۰ گرم کراک حبس ابد است.

برای رسیدن به این آرزوها کاری کرده‌ای، قدمی برداشته‌ای؟

در کلاس‌های مربی‌گری ثبت نام کرده‌ام. خودتان می‌دانید که برای آزادی از زندان مرخصی گرفته‌ام و شرط بیرون ماندن من برای همیشه این است که فعالیت ورزشی داشته باشم. باید در کلاس‌های مربی‌گری شرکت کنم تا مرخصی‌های بیرون ماندم تمدید شود تا پرونده بسته شود. به‌زودی اولین کلاسم آغاز خواهد شد. کلاس می‌روم اما مربی‌گری به انگیزه‌ام بستگی دارد، الان هزار صفحه کاغذ دارم که می‌توانم نشان‌تان دهم، در زندان با کمک مسئولان زندان تیم فوتبال تشکیل داده بودم، مسابقات برگزار می‌کردم. هر شب می‌نشستم و روی کاغذ تمرینات فوتبال طراحی می‌کردم، فوتبال تماشا می‌کردم و هر چیزی که فکر می‌کردم به دردم می‌خورد را یادداشت می‌کردم. الان با خیلی از مربیان قدیمی‌ام حرف می‌زنم. زندگی من الان در فوتبال خلاصه شده است.

به این فکر کرده‌ای که از هم‌بازیان سابقت کمک بگیری، آن‌هایی که تیم دارند و الان مربی‌گری می‌کنند.

صحبت‌هایی شده است، حالا که حرف به این‌جا کشید، دوست دارم از آن‌هایی که در تمام روزهای سخت کمک کردند تشکر کنم. خیلی‌ها بودند که اگر بخواهم اسمی از آن‌ها نام ببرم شاید نامی از قلم بیفتد و ناراحت بشوند اما جواد زرینچه خیلی مرد است. در تمام روزهایی که پشت میله‌های زندان بودم ماهیانه اجاره خانه‌ام را پرداخت کرد، کرایه خانه من در ماه ۵ میلیون بود که او می‌داد در حالی که در زندان نمی‌توانستم خرج خودم را پیدا کنم.

مردم تو را می‌شناسند، وقتی در کوچه و خیابان می‌بینند به یاد می‌آورند که سال‌ها پیش ستاره فوتبال ایران بودی؟

نسل عوض شده است. خیلی ها به یاد نمی‌آورند اما اندک آدم‌هایی که می‌شناسند، حسرت می‌خورند و می‌گویند حقت این نبود.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha