کد خبر 245381
۲۹ اسفند ۱۴۰۲ - ۱۸:۱۸

«حیات» گزارش می‌دهد؛

«عملیات بدر»؛ فصل «فتح خون» در «مجنون»

«عملیات بدر»؛ فصل «فتح خون» در «مجنون»

نیزارهای هور، تا قیامت از پاکی خون‌ها و پاره‌های پیکرهایی می‌خوانند که بی‌زائر و بی‌مزار، مطاف قدسیان پرده‌نشین عرش خدا شدند. نیزارهای هور، بندبندشان شور بینوایی است و قصه‌ی سرجدایی... شرح پرگشایی است و سوز سوخته جانی‌های آن «بلاجویان دشت کربلایی»...

به گزارش خبرنگار فرهنگی حیات، روز بیست و نهم ۱۳۶۳، با پایان آخرین روز از سال، آخرین روز از عملیات بدر نیز به پایان رسید. عملیاتی با یکی از وسیع‌ترین بردها و بازتاب‌ها و نیز دامنه اثرگذاری‌های پس از آن بر روند تحولات جنگ. عملیاتی که در کنار «خیبر»، بیشترین شهدای شاخص و چهره های درخشانی از سرداران بزرگ سپاه نور را تقدیم کرد و بر بلندایی از شورآفرینی و موج انگیزی عاطفی، معنوی و معرفتی در فرهنگ و ادب و تاریخ دفاع مقدس نشست و فصلی فرازمند از این تقویم حماسی- عرفانی شد.

موقعیت عملیاتی «بدر» به لحاظ جغرافیایی و منطقه ای که در نیزارهای هورالهویزه واقع شده بود و پیوند آن با طیفی از تداعی‌ها و تصویرهای عارفانه، عظمت نام‌هایی که در بدر به جاودانگی پیوستند از جمله سرداران بزرگ شهید: «مهدی باکری»، «عباس کریمی»، «علی تجلایی»، «حسن درویشی»، «کاظم رستگار»، «عبدالحسین برونسی» و.... همه و همه در ماندگار ساختن این عملیات، نقش آفرین بودند.

سخت‌ترین و خونین‌ترین روزهای «بدر» در «هور»

عملیات بدر که در ۱۳۶۳/۱۲/۲۰ با رمز مبارک یا فاطمه الزهرا (س) در جبهه جنوبی هورالهویزه آغاز شد، اگرچه در ابتدا با یورش برق‌آسای رزمندگان اسلام و عبور از رود دجله، تردد دشمن در جاده العماره-بصره را قطع کرد، لیکن اتکا به عقبه آبی، نداشتن جاده مواصلاتی، بروز مشکلات ترابری و پشتیبانی و بی‌بهره بودن از آتش توپخانه، باعث شد که پس از ۶ روز نبرد و مقاومت در برابر پاتک‌های سنگین و متوالی زرهی دشمن، منطقه شرق دجله تخلیه و به تثبیت مواضع جدید در هورالهویزه بسنده شود.

ضمن اینکه استفاده بی‌شمار و ناجوانمردانه رژیم بعثی در استفاده از بمب شیمیائی علیه رزمندگان ایرانی درنتیجه عملیات تأثیر فراوان داشت. در مجموع عراق در عملیات بدر، حدود ۱۰۰ حمله شیمیایی کرد و عوامل مختلف شیمیایی تاول‌زا، اعصاب، مؤثر بر خون، خفه‌کننده و مرکب را علیه نیروهای ایران به کار برد.

نتیجه عملیات هرچه که بود؛ در طول این چند روز، حماسه‌ها، جان‌نثاری‌ها و دلیرمردی‌هایی از رزمندگان اسلام به منصه ظهور رسید که از مظاهر پاک و حقیقی اسلام‌خواهی، دین بوری، شهادت‌طلبی، ولایت‌پذیری و... بود.

«عملیات بدر»؛ فصل «فتح خون» در «مجنون»

حماسه «پل جبیر»

پل جبیر از اهمیت ویژه‌ای در عملیات بدر برخوردار بود. پل «جبیر» بر روی رودخانه دجله در ۸۱ کیلومتری شمال شهر «القرنه»، جاده بصره- العماره را توسط جاده شرقی - غربی به جزیره مجنون شمالی متصل می‌کند. یکی از رزمندگان شرکت‌کننده در عملیات بدر در خاطرات خود از انهدام این پل می‌گوید: پس از عبور از پل و رد شدن از کانال اول و کانال دوم، در مسیر حرکت، چند مقر در طرفین جاده و نزدیکی روستای «جبیر» بودند که درگیری شدیدی در این نقطه روی داد. سرهنگ عراقی در آنجا با نیروهایش مقاومت زیادی می‌کرد. درنهایت این درگیری منجر به هلاکت سرهنگ عراقی و تعدادی از نیروهایش شد.

وقتی به ساحل رود دجله رسیدیم. تعدادی از بچه‌ها را در طرفین پل و تعدادی را بر روی پل مستقر کردیم و برادران تخریب کار خود را شروع کردند. اگر اشتباه نکرده باشم، دقیقاً ساعت ۱:۳۰ نیمه‌شب انفجار صورت گرفت و صدای آن به حدی مهیب بود که یکی از بچه‌ها به نام امیر حمزه داورزنی در اثر موج انفجار، گوش‌هایش خونریزی کرد. مأموریت با موفقیت انجام شده بود.

زحمات تک‌تک برادران اطلاعات - عملیات تیپ ۱۱۰ شهید بروجردی در این عملیات ستودنی بود. برادران انصافاً با زیرکی، چالاکی، شجاعت و شهامت خود برگ زرینی از عملکرد خود در این عملیات برجای گذاشتند.

این عملیات{انهدام پل} باعث شد که دشمن بعثی نتواند نیروی کمکی به منطقه عملیاتی لشکر عاشورا، تیپ قمر و لشکر ۱۷ علی بن ابی‌طالب (ع) وارد کند.

تا آخرین قطره خون...

هم‌زمان با فشار نیروهای عراقی و با توجه به پیگیری‌های دفتر امام خمینی(ره) در مورد وضعیت جبهه‌ها، امام نیز در جریان امر قرار گرفتند و یک پیام کوتاه و شفاهی بدین شرح از طریق دفترشان به قرارگاه خاتم‌الانبیاء ارسال کردند: به بچه‌ها، محسن و صیاد بگوئید که امروز، روز واقعی جنگ بین اسلام و کفر است. با تمام توان بایستید و به‌هیچ‌عنوان سستی در خود راه ندهید. ما تا آخرین قطره خون می‌ایستیم، شما هم بایستید.

در روز ۱۳۶۳/۱۲/۲۵ سیدرضا دستواره که پس از شهادت عباس کریمی، فرمانده لشکر ۲۷ حضرت رسول، به‌طور موقت فرماندهی این یگان را برعهده‌گرفته بود، برای گزارش آخرین وضعیت لشکر ۲۷ حضرت رسول (ص) در قرارگاه خاتم‌الانبیاء حاضر شد.

دستواره که از ناحیه پهلو ترکش‌خورده بود و براثر شدت جراحت توان زیادی برای حرف زدن نداشت، گفت: مسئول واحد اطلاعات عملیات و تقریباً همه نیروهای کادر این واحد زخمی شده‌اند و کادر لشکر نیز اغلب زخمی هستند. وی با وجود جراحات شدید به محسن رضایی گفت: من عقب نمی‌روم، می‌مانم و کاری می‌کنم. این در حالی بود که لشکر ۲۷ پس از سه روز اجرای مأموریت، برای بازسازی به عقب منتقل شده بود.

«عملیات بدر»؛ فصل «فتح خون» در «مجنون»

حماسه «آقا مهدی»

در روز پنجم عملیات (۱۳۶۳/۱۲/۲۵) پس از دفع نخستین پاتک دشمن، برادر مهدی باکری کوشید که برادران تا شب مقاومت کنند تا با استفاده از تاریکی شب پل {الصفحه: اتوبان} را منهدم کنند، آنان نیز حرف او را تائید و برای ایستادگی، آمادگی خود را اعلام کردند. ساعت ۱۴:۳۰ به فرمانده لشکر خبر دادند که دشمن از پل گذشته و وارد شهر «حریبه» شده و از دشت باز مقابل قسمت کیسه‌ای دجله (نرسیده به گلوگاه)، دست به پاتک زده است.

سماجت دشمن در تداوم پاتک موجب شد که سیل بند مقابل فرماندهی از نیروی خودی خالی شود و به دست دشمن بیفتد. بدین ترتیب نیروهای خودی در داخل شهرک و پشت سیل بند، درحالی‌که محاصره شده بودند، با دشمن مقابله کردند. به دلیل تنگ‌تر شدن محاصره، برادر نظمی به برادر باکری گفت «شما بروید عقب، ما اینجا هستیم»، اما برادر باکری پاسخ داد «ما می‌خواهیم بجنگیم، چگونه برگردیم عقب، مسئله اسلام در میان است.»

با آمدن دشمن روی سیل بند، محاصره نیروهای خودی کامل و نبرد تن‌به‌تن آغاز شد. برادر کاملی بی‌سیم‌چی برادر باکری می‌گوید «ما هرچه به برادر باکری اصرار کردیم که برگردد، نپذیرفت.» به او گفتم از حبیب (اسم رمز قرارگاه) می‌گویند: شما برگردی عقب، اما او نپذیرفت و به‌کلی خودش را از بی‌سیم دور کرد. از طرف دیگر، برادران قرارگاه از پشت بی‌سیم به من گفتند: حتی اگر می‌توانید دست و پای او را ببندید و بیندازیدش داخل قایق و او را بکشید، بیاورید عقب.

برادر قمرلو، فرمانده گردانی که در همان روز سازماندهی‌شده و همراه شهید باکری در آن قایق بود، می‌گوید «خودش یک نارنجک را به پشت سیل بند انداخت و چند نفر از عراقی‌ها را به درک واصل کرد و برگشت. گاهی تکبیر می‌گفت، لحظاتی امام زمان (عج) را صدا می‌زد، خیلی چابک شده بود. بیشتر برادران در حال زدن آر.پی.جی بودند.

در حین درگیری برادرانی که زخمی می‌شدند، آن‌ها را به داخل قایق می‌بردیم، برادر باکری کنار من نشسته بود و تیراندازی می‌کرد. یک‌دفعه در بین ذکرهایی که می‌گفت، ناله ضعیفی کشید و رو به زمین دراز کشید، در بغل گرفتمش دیدم که از پیشانی او خون بیرون می‌آید. دشمن قایق را زیر رگبار گرفته بود، اما تیری به ما اصابت نکرد، در همین حال یکی از افراد دشمن با شلیک موشک آرپی‌جی موتور قایق را نشانه گرفت و باعث اشتعال آن شد.

ما که براثر اصابت ترکش به داخل آب پرتاب شده بودیم، با یک دنیا غم و درد، سوختن برادر باکری و دیگر مجروحان را مشاهده کردیم.»

و روایتی دیگر از لحظه شهادت حماسی «آقا مهدی»: «مهدی باکری، فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا (آذربایجان) و نیروهایش که از دجله هم گذشته بودند، در محدوده‌ای به نام کیسه‌ای محاصره شدند. از قرارگاه به نیروهای باکری دستور دادند اگر شده دست و پای او را ببندند و به عقب منتقلش کنند اما او قبول نکرد و همانجا ماند. یک نفر در این میان، آنقدر التماسش کرد که حاضر شد سوار قایق شود اما هنوز راه نیفتاده بود که از آن پیاده شد. حال عجیبی داشت. وسایل جیبش را خالی کرد و یک تفنگ برداشت و شروع کرد به تیراندازی و جنگیدن تا اینکه یک تیر به پیشانی‌اش خورد.

پیکر او را به قایق آوردند تا زیر آتش سنگین متلاشی نشود اما قایق، با گلوله آر پی جی یک عراق، آتش گرفت و مهدی باکری هم درون آن سوخت و به دجله پیوست...» شهادت مهدی باکری، همه را داغدار کرد و چهره سخت‌تری از جنگ به رزمندگان و خصوصا فرماندهان نشان داد. عراق در صدد بود که از ایران اسیر بگیرد. علی صیاد شیرازی این را فهمیده بود و به همین خاطر با رحیم صفوی به خط مقدم رفت.

صیاد شیرازی می‌گوید: شرایط بسیار سختی بود. خطر این می‌رفت که بیست هزار اسیر بدهیم. یگان‌ها یکی پشت دیگری منهدم می‌شد. فرماندهی دیدم که با انهدام نیروهایش، لحظه به لحظه لاغرتر و موهایش سفید می‌شد. فرماندهان در فکر بودند که عقب‌نشینی کنند یا به حمله‌شان ادامه بدهند. رحیم صفوی و صیاد شیرازی با هم به این نتیجه رسیدند که به حمله ادامه دهند. برخی از رسیدن آسیب به این دو نفر نگران بودند و آن‌ها را به زور سوار قایق کردند تا به عقب برگردند.

قایق بیست متر دور نشده بود که صیاد شیرازی خودش را به آب انداخت و برگشت. حال عجیبی داشت. می‌گفت: کسی حق ندارد برای فرمانده تعیین تکلیف کند! فرماندهان، طرحی برای ادامه عملیات ریخته بودند که متوجه شدند تعداد بسیاری از رزمنده‌ها در حال عقب‌نشینی‌اند. از قرارگاه هم دستور عقب‌نشینی رسید. چاره‌ای نبود و رزمندگان تا جزایر مجنون عقب‌نشینی کردند اما عراق آن‌ها را با بمب‌های شیمیایی بدرقه کردند و بسیاری در حال عقب‌نشینی، شهید شدند.

«عملیات بدر»؛ فصل «فتح خون» در «مجنون»

پیام «امام»...

حالت اضطراب و آشفتگی و ناراحتی عجیبی، فرماندهان را فراگرفته بود. تنها چیزی که می‌توانست ایرانی‌ها را از این حالت خارج کند، پیام امام بود. حضرت امام در پیامی‌فرمود: «چون گزارش دادند بعضی‌ها ناراحت هستند، می‌خواستم بگویم هیچ جای نگرانی نیست. البته من برای شهدا و شما دعا می‌کنم ولی باید همه ما بدانیم که ما تابع اراده خداوند هستیم. ما از ائمه که بالاتر نیستیم. آنها هم در ظاهر، بعضی وقت‌ها موفق نبودند. هم پیغمبر(ص) هم امیرالمؤمنین(ع) هم امام حسن (ع) و امام حسین (ع). ما که نسبت به مقام اینها چیزی نیستیم. عمده، مشیت خداوند است که هر چه او بخواهد، همان خوب است و چون عسل شیرین. و باید با آغوش باز پذیرای آنچه او می‌خواهد باشیم و از هیچ چیز نگران نباشید. محکم باشید و از هم اکنون در فکر عملیات بعد و مطمئن باشید که پیروزید. امروز هم پیروزید. اگر کار برای خدا باشد که شکست ندارد.»

با خواندن هر جمله از پیام، قدری از نگرانی‌ها کاسته می‌شد. پیام که به انتها رسید، ناامیدی‌ها و افسردگی‌ها همه از بین رفته بود. چهره‌ها باز شده و صحبت‌ها بین فرماندهان برای ادامه کار، آغاز شد.

صیاد شیرازی به یگان‌ها اعلام کرد تا ظرف سه روز خودشان را بازسازی کنند تا ماموریت جدید ابلاغ شود. یگان‌های شهادت هم از بین نیروهای جان بر کف و آماده شهادت تشکیل شد.

بعدها فرماندهان نشستند تا دلایل ناموفقیت‌ در عملیات بدر را بررسی کنند. آن‌ها ضعف در پشتیبانی و عدم استفاده مناسب از پیروزی‌ها در بین خودی‌ها را موثر می‌دانستند، نه تفوق استراتژیک عراقی‌ها را... به عقیده آن‌ها می‌شد در همان سه روز اول، پل‌های العزیر بر روی دجله بسته شود. کافی بود قایق‌های بیشتری به لشکرها داده می‌شد تا نیروهایشان را به جای ۵ ساعت، در زمان کمتری به حد مورد نظر برسانند و برگردند.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha