به گزارش خبرنگار فرهنگی حیات، شانزدهم اسفند ۱۳۶۲ جزیره مجنون و منطقه عملیاتی خیبر که یکی یکی، گلهای معطر عشق و ایمان و حماسه را، از همت و باکری تا زجاجی و دریاباری و... گلچین میکرد و به آسمان میفرستاد تا مشام عرشیان و ملائکه سبحات قدس سرمدی جمال و جلال حق از شمیم شهادت خوبان امت عشق، عطرآگین شود، گلی دیگر را از آسمان تا آسمانی دیگر، تا قاف قرب خدا به معراج برد.
خلبان شجاع و دلاور نیروی هوایی ارتش، محمد حقشناس، رئیس ستاد عملیات جنوب نیروی هوایی و نماینده نیرو در قرارگاه هویزه، که شرح دلاوریها و جانفشانیهای او هنوز هم ورد زبان یاران و همسنگرانش در ارتش و سپاه است. کسی که حلقهی اتصال این دو لشکر الهی بود و در سنگر نیروی هوایی، بیشترین همکاری و صمیمانهترین و خالصانهترین پیوند را با برادران سپاهی داشت و خلوص و تقوا و بیادعاییاش در انجام ماموریت و در پذیرش مسئولیت در سختترین برهههای جنگ، زبانزد بود.
از تهران تا دزفول؛ مشق «آسمانی شدن»
شهید محمد حقشناس در٢٣تیر ماه ١٣٢٧ در تهران به دنیا آمد. دوران کودکی، تحصیلات ابتدایی و متوسطه را تا اخذ دیپلم در تهران سپری کرد. وی پس از اخذ دیپلم در سال ١٣٤٥ به استخدام نیروی هوایی درآمد. آموزشهای نظامی و مقدماتی زمینی پرواز با هواپیمای پاپ را در ایران گذراند و برای ادامه تحصیل به آمریکا اعزام شد. تحصیلاتش را در آمریکا با آموزش زبان انگلیسی تا اخذ دیپلم و پرواز با هواپیمای تی-٦، تی-٤١، تی-٣٧ و تی-٣٨ با گذراندن ٣٥٠ ساعت پرواز به پایان رساند و با اخذ وینگ خلبانی و ارتقا به درجه ستوان دومی به ایران بازگشت.
در ایران، خلبان هواپیمای F۵ شد و بهعنوان خلبان شکاری تاکتیکی با آن پرواز کرد. در گردانهای پروازی ضمن انجام پروازهای تاکتیکی، مسئولیتهای مختلف را تجربه کرد تا آمادگی پذیرش مسئولیتهای سنگینتر را کسب کند. محمد حقشناس بهعنوان معلم خلبان و در سمت افسر عملیات گردان ٤١ شکاری دزفول، انجام وظیفه کرد.
جنگی که محمد را با راههای آسمان آشناتر کرد
شروع جنگ تحمیل شده از سوی متجاوزان بعثی به پشتگرمی قدرتهای جهانخوار شرق و غرب و نظام سلطه استکباری به میهنمان، گشایشگر عرصهای از ظهور پاکباختهترین جانهای عاشق شهادت و ایثار در افق حماسه و مقاومت بود. در این مقطع، جوانانی در دفاع از اسلام و ایران درخشیدند و معجزه آفریدند که هنوز هم تاریخ از تصور این عظمتهای ناگهانی و یکجا در تحیر است.
یکی از این جانهای پاک و خالص که انقلاب و دفاع مقدس، سکوی پرواز او به بیکرانگی عشق بود، محمد حقشناس بود که پیشتر، آسمان را تجربه کرده بود و این بار باید تا افق بلندتری را زیر سایه بالهای بلندش میگرفت. جنگ به او بینش و منشی داد که در آن زمین جایی نداشت و همه چیز آسمان بود و بلندایش، پاکیاش، وسعت بیانتهایش... و این بود که جلوتر از همه، مشتاقتر و بیتابتر از همه همقطاران و یاران تیزپرواز و جانبرکف نیروی هوایی، نام خود را در دسته آسمانی مردان و عقابان تیز پرواز مدافع این آسمان مطهر و نورانی وطنش ثبت کرد تا اولین نفر باشد!
اولین نفر در دستههای پروازی جنگ
نام شهید خلبان محمد حقشناس در تاریخ دفاع مقدسمان بعنوان اولین نفری ثبت شده که در دستههای پروازی عملیات جنگی حضور یافته است. اما این تنها افتخار این مرد آسمان پرواز نیست! جدیت وی در انجام مسئولیتهای محوله، چندین مورد تشویقی، ٢٤ ماه ارشدیت و اعطای نشان درجه ٢ فتح را برای او به ثبت رساند که نشانگر ماموریت ها و عملیات های درخشان او در دوران دفاعمقدس است.
ماموریتها
از جمله مسئولیتهای مهم این شهید بزرگوار میتوان این موارد را برشمرد:
خلبان شکاری تاکتیکی گردان ٣٣ با درجه ستوان دومی
فرمانده گروه سوم گردان ٤٢ شکاری تاکتیکی با درجه سروانی (پایگاه چهارم شکاری)
معلم خلبان گروه یکم گردان ٤٢ شکاری تاکتیکی معاونت عملیاتی پایگاه چهارم شکاری با درجه ستوانی
رئیس قسمت ارزیابی و یکنواختی معاونت عملیات پایگاه چهارم شکاری
افسر عملیات گردان ٤١ شکاری با درجه سرگردی
رئیس دایره موشکهای مدیریت نظارت معاونت طرح و برنامه نهاجا با درجه سرهنگ دومی
رئیس ستاد عملیات جنوب
مدیریت عملیات معاونت عملیاتی ستاد نهاجا با درجه سرهنگی
یکی از اتفاقهای شگفت و ماندگار تاریخ دفاع مقدس، حکایت جلسه اضطراری سردار محسن رضایی فرمانده وقت سپاه در وسط عملیات فتحالمبین برای کسب تکلیف از امام بود که خلبانی با هواپیمای F۵ خود در ۲۰ دقیقه این ماموریت عجیب را اجرا کرد. اما آن خلبان که شهید صیاد شیرازی کار او را ستایش کرده و از شگفتیهای جنگ شمرده، کسی نبود جز: خلبان محمد حق شناس...
داستان عجیبترین پرواز جنگ تحمیلی
یکی از عجیبترین رویدادهای دفاع مقدس، ماجرای سفر محسن رضایی برای دیدار با حضرت امام خمینی با یک فروند جنگنده F۵ بود. اما اصل این ماجرا چیست و چگونه فرمانده سپاه، ۲۰ دقیقهای خود را از دزفول به جماران رساند؟ نقش خلبان شهید حق شناس در این میان چه بود؟
قبل از عملیات فتحالمبین، شواهد و قرائن نشان میدهد که ممکن است دشمن آماده مقابله باشد و موفقیت عملیات در بین فرماندهان با تردید روبهرو میشود. برای برطرف شدن این تردیدها قرار میشود که محسن رضایی با یک فروند جنگنده با سرعت زیاد خدمت حضرت امام (ره) برسد و کسب تکلیف کند و به منطقه برگردد. ماجرا را به روایت «صیاد دلها» بشنوید:
«... برای اجرای عملیات فتحالمبین موضوعی برای ما ایجاد نگرانی کرده بود و آن وضعیت ماه در آسمان بود که ما بایستی در شبهای مهتابی عمل میکردیم که این مهتاب اواسط شب از نور کمی برخوردار باشد و اواخر شب تقریباً غروب کند. اسفندماه بود و طبق محاسباتی که داشتیم، این شرایط در هفده ـ هجده فروردینماه فراهم میشد. گرم این محاسبات بودیم که دشمن پیشدستی کرد و قبل از اینکه ما به او حمله کنیم زودتر به ما حمله کرد.… فشار آن قدر زیاد شد که در قرارگاه عملیاتی کربلا برادران ارتش و سپاه به این نتیجه رسیدند که ما در این شرایط سخت، در این تنگنایی که واقعاً نمیدانیم چه باید کنیم؛ برویم از فرمانده معظم خودمان کسب تکلیف کنیم، که چکار باید کرد؟ حتی اگر قرار باشد عملیات هم صورت بگیرد، بهتر است از ایشان بخواهیم که استخاره هم کنند که آیا عملیات کنیم یا خیر؟
با آن وضعیت طرح ناقص و آن شرایط پیچیده، یا بایستی فرمانده محترم کل سپاه میرفت یا خود بنده که آن موقع مسؤول نیروی زمینی ارتش بودم و نمیشد هر دو نفرمان با هم برویم. باید یکی از ما در جبهه میماندیم و اوضاع جبهه را کنترل میکردیم. قرار بر این شد که آقای محسن رضایی خدمت حضرت امام رفته و از ایشان کسب تکلیف کنند. برای اجرای این تصمیم، مسأله زمان بسیار حائز اهمیت بود و رفت و برگشت از منطقه دزفول تا تهران به وسیله ماشین و وقتی که صرف آن میشد.
سرهنگ خلبانی از افسران بسیار شجاع نیروی هوایی در قرارگاه مسؤولیت رابط نیروی هوایی را داشت ـ شهید حقشناس ـ ایشان مذاکرات ما را شنید و متوجه شد که چنین مشکلی داریم. گفت: اگر مایل باشید من به مسؤولیت شما، با هواپیمای F۵ شکاری دو کابینه یک نفر از شما را ظرف بیست دقیقه به تهران میبرم و بیست دقیقه هم برمیگردانم. منتهی چون تا حالا چنین کاری صورت نگرفته، مسؤولیتش به عهده من نیست. باید خودتان مسئولیتش را قبول کنید.
برادرمان آقای رضایی پذیرفتند و گفتند: من حاضرم، بروم. البته بعداً ما مطالعه کردیم، متوجه شدیم که واقعاً برای کسی که بخواهد توی هواپیمای شکاری، حتی بنشیند، کاری هم نکند بدون استفاده از تجهیزات، چقدر خطرات وجود دارد. چون با سرعت زیاد میرود، حتی احتمال ایست قلبی هم وجود دارد. ولی به هر حال این خداوند متعال است که روحیه و توکل به رزمندگان و فرماندهان میدهد و این شجاعت و جسارت را به وجود میآورد.
لذا ما دیدیم خیلی راحت این کار عملی شد. برادرمان آقای رضایی ظرف بیست دقیقه رفتند به تهران و شاید مثلاً نیم ساعت هم طول کشید تا جماران رسیدند. ده ـ پانزده دقیقه هم خدمت حضرت امام (ره) بودند، نیم ساعته برگشتند تا فرودگاه و بیست دقیقهای هم برگشتند تا دزفول. حدوداً بعد از دو ساعت، آنچه را که ما میخواستیم انجام شود، صورت گرفت. … وقتی ایشان آمد دیدیم از چهرهاش شادابی و نشاط و امیدواری و قوت قلب میبارد. همین خودش خیلی برای قرارگاه کربلا مهم بود، مطمئن شدیم که ایشان با دست پرآمده است.
گفتیم خوب امام چه فرمودند؟ راهکاری دادند؟ آیا تاکتیک عملیاتی را به ما نشان دادند؟ گفت: نه، امام خیلی با آرامش، تشریح وضعیت سخت ما را گوش نمودند و تبسمی کردند و بعد از تبسم یک اطمینان قلبی دادند و فرمودند: «هیچ نگران نباشید و همچنان هم باید مصمم باشید که عملیاتتان را انجام بدهید». درخواست کردم استخاره کنند. گفتند: «استخاره لازم نیست ولی اگر مایلید که از قرآن هم قوت قلب بگیرید به نیت طلب خیر، قرآن را باز کنید و خداوند قلبتان را قوی بکند و حتماً موفقید انشاءاللّه.»
خوب ما باید همانی را که امام تکلیف کرده بودند، اجرا میکردیم. تکلیف اول ما این بود که عملیات را باید انجام دهیم. همه یکپارچه مصمم شدیم که عملیات انجام شود. کسی را نداشتیم که شک و تردید داشته باشد. طلب خیر را نیت کردیم و قرآن را باز کردیم که این صحنه در تاریخ ثبت شد. به لطف خداوند متعال سوره فتح آمد و این برای ما خیلی پرمعنا بود و معلوم بود که خداوند اصلاً میخواهد حداکثر قوت قلب را به ما بدهد. آیات شریفه سوره فتح را یکی از برادران با صوت خوشی خواندند. برادران اشک شوق میریختند. واقعاً صحنه فراموشنشدنی بود، حالت عجیب خوشی پیدا کرده بودیم. بعد از خواندن این آیات همگی قویتر، شادابتر، مهیاتر برای عملیات آماده گشتیم. عملیات را شروع کردیم.
نقش شهید حقشناس در جلو افتادن عملیات فتحالمبین
همه اقدامات برای اجرای عملیات فتح خرمشهر فراهم میشد. قرارگاه کربلا و سه قرارگاه نصر، فتح و قدس خود را برای بزرگترین واقعه سال، فتح خرمشهر آماده میکردند. محمد باقری معاون اطلاعات قرارگاه فتح گزارش داد دشمن در ۷ کیلومتری غرب کارون در حال احداث خاکریز جنوب به شمال است. این اصلا خبر خوبی برای قرارگاه کربلا نبود.
بعد از دو روز، مهدی زینالدین، اطلاعات عملیات قرارگاه نصر را تایید کرد اما حسن باقری که از طراحان عملیات بود، شخصا به شناسایی رفت و متوجه شد که ایجاد خاکریز در ۷ کیلومتری غرب کارون توسط ارتش بعث عراق صحت دارد. قرار بر این بود عملیات بیتالمقدس در ۱۷ اردیبهشت همزمان با میلاد حضرت علی(ع) آغاز شود. اگر این خاکریز تکمیل میشد و سپاه سوم در پشت آن نیروهایش را آرایش میداد، عملیات را با مشکل مواجه میکرد.
لحظههای آخر روزهای فروردین ۱۳۶۱ در حال سپری شدن بود. نماز مغرب و عشا که تمام شد، جلسه قرارگاه کربلا با حضور فرماندهان ارتش، سپاه و جهاد شروع میشد. در صف جماعت در کنار سرهنگ خلبان محمد حقشناس بودم؛ خلبانی شجاع که در آستانه عملیات فتحالمبین محسن رضایی را به تهران برد و برگرداند.
هنگام بازگشت شجاعانه بر فراز نیروهای دشمن در غرب کرخه دور زده بود و انبوه تانکهای دشمن را به آقامحسن نشان داده بود. نماز که تمام شد و برای جلسه آماده شدیم، حسن باقری به سرهنگ محمد حقشناس گفت: ما از غرب کارون عکس هوایی میخواهیم. این عکس هم باید سریع آماده شود تا تصمیم بگیریم. سرهنگ حق شناس گفت: انشاءالله هوا خوب باشد، فردا صبح تهیه میکنیم. جلسه آغاز و بحث آمادگیها، شناسایی، انتقال امکانات و ... مطرح شد.
سی و یکم اردیبهشت ۱۳۶۱ عکس هوایی به قرارگاه کربلا آمد؛ عکسی واضح، دقیق و مطلوب که ایجاد خاکریز، تقویت دشمن و گزارش محمد باقری را تائید میکرد. حالا باید فرماندهان تصمیم بگیرند؛ تصمیمی که ابتکار عمل از دشمن بعثی گرفته شود. فرماندهان قرارگاههای کربلا، نصر و فتح تصمیم گرفتند، عملیات را جلو انداخته و بهجای ۱۷ اردیبهشت ۱۳۶۱، روز دهم اردیبهشت را برای آغاز عملیات انتخاب کنند اما راستی آن خلبان شجاع هواپیمای آر اف ۴ نیروی هوایی چه کسی بود؟ از کدام پایگاه پرواز کرد و از میان آن همه امکانات دفاع هوایی دشمن بعثی موفق شد بر فراز مواضع آنها ظاهر شود و عکس بگیرد و سالم به پایگاه برگردد. چه کار بزرگی کرد او کسی نبود جز محمد حقشناس...!
وقتی که «عباس بابایی»، شهادت «محمد» را از قرآن شنید و خبر داد!
و سرانجام، شهادت در کنار مجنونان لیلای عشق در خیبر خون، نقطه آغاز و گستره پرواز محمد حقشناس شد. خاطره عجیبی از خبر شهادت او توسط شهیدی دیگر از آسمانی تباران عاشق نقل شده است که راوی آن ستوان حسن دوشن از شاهدان این واقعه است. خاطرهای و حکایتی شگفت که عباس، خبر شهادت محمد را از کلام وحی میشنود! با نقل آن سخن به پایان میبریم:
«سرهنگ خلبان حقشناس، نماینده نیروی هوایی در قرارگاه هویزه بودند. من به همراه سرهنگ بابایی که در آن زمان پست معاونت عملیات را به عهده داشتند، برای تحویل پست سرهنگ حقشناس به قرارگاه رفته بودیم. در برخوردهای گذشته، برخورد جناب حقشناس با عباس زیاد دوستانه به نظر نمیرسید: ولی در آن روز ایشان خیلی گرم و صمیمانه با عباس برخورد کردند. او را در آغوش کشیدند و بوسیدند.
حق شناس گفت: جناب بابایی، من نمیدانم چرا این قدر شما را دوست دارم.
عباس هم گفت: خدا را شکر. ما فکر میکردیم شما از ما ناراحت هستید: ولی خدا شاهد است که من هم شما را دوست دارم.
جناب حق شناس پس از سفارشات لازم به همراه سرباز راننده خداحافظی کردند و قرارگاه را به مقصد تهران ترک گفتند. عباس پس از رفتن سرهنگ حقشناس شروع کرد به خواندن قرآن. پانزده الی بیست دقیقهای نگذشته بود که بیاختیار روی به من کرد و گفت: خداوند او را بیامرزد. خدا رحمتش کند.
گفتم: که را میگویی؟ یک باره به خود آمد و گفت: همین طوری گفتم. لحظهای بعد باز زیر لب گفت: خدا رحمتش کند.
سپس چهره اش در هم کشیده شد و غمگین و ناراحت به نظر میرسید. علتش را پرسیدم، ولی چیزی نگفت.
ده دقیقهای گذشت. ناگهان خبر آوردند سرهنگ حقشناس در جاده با تریلی تصادف کرده و به شهادت رسیده است. بیدرنگ سوار ماشین شدیم و به محل حادثه رفتیم. هنگام برگشت عباس سرش را به شیشهی ماشین چسبانده بود و به یاد شهید حق شناس قرآن میخواند و میگریست».
نظر شما