کد خبر 241773
۷ اسفند ۱۴۰۲ - ۰۰:۰۲

گزارش «حیات» از زندگی شهید بیاتی؛

بی‌خبری مادر از مجروح شدن پسر/ پیکری که هرگز برنگشت + فیلم

بی‌خبری مادر از مجروح شدن پسر/ پیکری که هرگز برنگشت + فیلم

شهید بیاتی اصرار داشت مادرش از مجروح شدن او خبردار نشود. نزدیک به چهل و پنج روز در بیمارستان بستری بود و به برادرش گفته بود، هر وقت مرخص شدم با هم با خانه می‌رویم.

به گزارش خبرنگار فرهنگی حیات؛ یکم خرداد ۱۳۴۴، در شهرستان تهران به دنیا آمد. پدرش ولی‌الله و مادرش خدیجه نام داشت. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. به‌عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. هجدهم فروردین ۱۳۶۶، در شلمچه بر اثر اصابت گلوله به سینه، شهید شد و در بهشت‌زهرای تهران به خاک سپرده شد.

ابراهیم نبی بیاتی، برادر شهید سعید نبی بیاتی در گفتگو با «حیات» به بخشی از زندگی او اشاره کرد: «برادرم از نیروهای رسمی سپاه بود که در منطقه شلمچه شهید و مفقود الاثر شد. تا الآن پیکر برادرم پیدا نشده است. همان طور که پدر و مادرم چشم انتظار بودند ما هم چشم انتظار برادرم هستیم اما هر چه تقدیر باشد همان رقم خواهد خورد.»

در ادامه همسر برادر شهید بیاتی در خصوص ویژگی‌های شهید بیاتی، اینگونه توضیح داد: «شهید حضور فیزیکی کنارمان نداشت. در دو سال اول زندگی با همسرم کنارمان بود. پسری بسیار سربه زیر، ساکت و بیشتر اوقات در جبهه‌ها چه در لبنان چه در ایران بود. بعد از آنکه از کنارمان رفت نسبت به او شناخت پیدا کردیم.»

برادر شهید بیاتی با بیان اینکه مادرم علاقه خاصی به سعید داشت، یادآور شد: «به همین سبب وقتی برادرم مجروح شد، تصمیم گرفتیم که از این اتفاق ناگوار خبری به مادرم نرسد.»

نبی بیاتی افزود: «سعید از بیمارستان به من زنگ زد که مجروح شده‌ و در بیمارستان نجمیه بستری است. در خاطرم است وقتی به عیادت برادرم رفتم، نزدیک به چهل و پنج روز در بیمارستان بستری بود و مادرم خبر نداشت. به او گفتم کی به مادر بگویم، گفت: هر وقت مرخص شدم با هم با خانه می‌رویم.»

وی در ادامه خاطرنشان کرد: «قرار شد من سه چهار روز زودتر به خانه زنگ بزنم و بگویم که سعید گفته ان‌شاءالله به امید خدا تا ظهر به خانه می‌آید، غافل از آنکه چهل و پنج روز در بیمارستان بود.»

برادر شهید بیاتی در خصوص خاطراتش با برادرش گفت: «در جنگ، به یک بنده خدایی گفتیم ما به چه صورت شهید می‌شویم؟ این فرد که از خود بچه‌های جبهه بود، گفت دو نفر از شما شهید می‌شوید و یکی از شما بعدها شهید می‌شود اما جنازه‌اش بر نمی‌گردد. زمانی که شهید دوم آقای حیدری بود، آمد، گفتم سعید نکنه سومی تو باشی؟ برادرم گفت صددرصد منم.»

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha