کد خبر 239141
۱۸ بهمن ۱۴۰۲ - ۰۴:۴۸

گزارش «حیات» از سال‌روز شهادت سیدیوسف کابلی؛

سرداری که سنگر به سنگر، در طلب «شهادت» بود

سرداری که سنگر به سنگر، در طلب «شهادت» بود

نافله و نماز صبح را خواند، سپس به خط رفت تا وصال سرخ یابد و یافت و در منطقه‌ای بین شهرک شلمچه و دوعیجی، تیر مستقیم تانک دشمن سنگرش را به آسمان برد و به فیض شهادت نائل آمد؛ این داستان شهادت سیدیوسف کابلی سردار جبهه‌های غرب و جنوب است.

به گزارش خبرنگار فرهنگی حیات، هجدهم بهمن 1365 سالگرد شهادت سیدیوسف کابلی است؛ سرداری که کمتر نامش را شنیده و کمتر او را شناخته‌ایم اما یکی از شاخص‌ترین اسوه‌ها و الگوهای زیست شاهدانه و شهادت‌گونه است. همان که سردار بزرگ مکتب شهادت؛ حاج قاسم سلیمانی عزیزمان گفته بود: «تا قبلا شهید نشده باشی و شهیدوار نزیسته باشی، نعمت و کرامت بزرگ شهادت نصیبت نم‌شود و شهدای ما همه چنین بوده‌اند»

سیدیوسف فرمانده تیپ ذوالفقار بود. سنگر به سنگر از کوره‌های آجرپزی تا دانشگاه علم و صنعت، از جبهه‌های اورامانات و مریوان و دزلی تا آن صبح خونین وصال در شلمچه و دوعیجی، شهیدانه زیست و شهیدانه بی‌قرار گمشده‌اش: «شهادت» بود. همان مدال افتخار که به گفته امام (ره) آموزگار منطق شهادت: «فخر اولیای خدا و اوج مقام بندگی و سیر و سلوک در عالم معناست».

سیدیوسف از کجا مسیرش را آغاز کرد؟

سیدیوسف کابلی آبان 1335 در شهر چالوس و در خانوادهای متعهد به اسلام، چشم به دنیا گشود. از کودکی با قرآن و اهلبیت(ع) انس گرفت. به همت مادرش قرآن حفظ می‌کرد و قبل از این که به مدرسه برود، تعداد زیادی از سوره‌های کوچک قرآن را حفظ بود.

ابتدایی را در مدرسه‌ی شاپور و دبیرستان را در دبیرستان شریعت شهر چالوس گذراند. بسیار با استعداد و باهوش بود، تا آخر تحصیل نمره کمتر از 18 نداشت و همیشه شاگرد ممتاز کلاس بود.

در دوران تحصیل نادرستی قضیه‌های ریاضی کتاب درسی را اثبات می‌کرد! با معلم‌ها و دوستانش بحث‌های جنجالی علمی راه می‌انداخت. خیلی وقت‌ها نادرستی قضیه‌های ریاضی کتاب درسی را اثبات می‌کرد و شگفتی دبیرها را برمی‌انگیخت.

بیشتر اوقات در خانه می‌ماند و کتاب می‌خواند. به کتاب‌های علمی و مذهبی علاقه داشت. واقعه کربلا را بارها با علاقه می‌خواند و گریه می‌کرد. ورزش هم می‌کرد و در کاراته کمربند سیاه گرفته بود.

در دبیرستان، به همکلاس‌هایش قرآن می‌آموخت و برای آنان رساله و حدیث می‌خواند. برای آموزش معارف دینی از هر فرصتی بهره می‌گرفت. او با موفقیت، دوره متوسطه را به پایان برد و با معدل عالی مدرک دیپلم را در رشته ریاضی دریافت کرد.

سال 1355 در مهندسی مکانیک دانشگاه علم و صنعت قبول شد. دانشگاه، شکل جدیدی به شخصیتش داد. فعالیت‌های اجتماعی – مذهبی را آنجا شروع کرد. روحیات مذهبی و هوشیاریش، او را به مبارزه و فعالیت‌های سیاسی کشاند.

کار در آجر پزی

یکی از دوستانش نقل می‌کند: روزی به دانشگاه مراجعه کردم و سراغ ایشان را گرفتم، گفتند به زیارت حضرت عبدالعظیم رفته و چندی بعد مجددا جهت بررسی وضعیت ایشان به دانشگاه رفتم که ایشان نبودند.

یکی از دوستانشان گفتند که ایشان روزهای پنجشنبه و جمعه در یک کوره آجرپزی کار می‌کنند و وقتی علت را پرسیدم گفتند، در آنجا یک خانواده مستضعف هست که پدرشان فلج بوده و مادرشان هم با سختی کارگری می‌کند و شش سرعائله‌اند، وی درآمد خود را به آن خانواده می‌داد و هیچکس هم اطلاعی نداشت.

سیدیوسف، پس از دریافت مدرک دیپلم در کنکور شرکت کرده و در چهار رشته با امتیاز بالا پذیرفته می شود. او رشته مهندسی مکانیک را بر می گزیند و در دانشگاه علم و صنعت به تحصیلات عالی در این رشته می‌پردازد. از آنجا که پدر یوسف ، فردی فرهیخته و فرهنگی بود و در مبارزات سیاسی دستی داشت و با امثال «شهید هاشمی‌نژاد» ارتباط تشکیلاتی داشت، یوسف نیز خیلی زود با مسائل سیاسی آشنا می‌شود.

از بدو ورود به دانشگاه مسائل اجتماعی، سیاسی و مذهبی ، در افکار و اعمال وی پر رنگتر می‌شود و رفته رفته موضعی روشن و شفاف از خود بروز می‌دهد. وی رفته رفته فعالیت‌هایش را در سطح دانشگاه وسعت می‌بخشد و همراه دوستان دانشگاهی‌اش اقدام‌های اساسی در جهت روشنگری دانشجویان انجام می‌دهد. از سوی دیگر، از بعد سیاسی و مذهبی، با کسانیکه اهل سازش و غربزده بودند، به مخالفت می‌پرداخت

شهیدی که مبارزه سیاسی، میدان اخلاق مداری‌اش بود

با اوج گیری انقلاب اسلامی، سیدیوسف با شور و اشتیاق و امید فراوان به فعالیت‌هایش ابعاد دیگری می‌بخشد و با روش‌های مختلف، به مخالفت و مبارزه بارژیم شاه می‌پردازد. وی با دوستان صمیمی خود برای پخش اعلامیه ها و نوارهای حضرت امام خمینی (ره ) به شهرهای بابل، بابلسر، آمل، نوشهر، چالوس، شهسوار و لاهیجان سفر می‌کند.

سیدیوسفدر مقابله با رژیم به تهیه کوکتل مولوتوف با دیگر دوستانش مبادرت می‌کرد و با این حال، از کمک به مردم محروم غفلت نمی‌ورزید . پدرش می‌گوید: «روزی به من گفت پدر! مقداری آرد و نفت تهیه کن و من فراهم آوردم. همه آنها را در میان خانواده های محروم تقسیم کرد... مدتی می‌دیدم که یوسف دیر به منزل می‌آید، نگران بودم، به برادرش گفتم برود و ببیند یوسف چه کار می‌کند. پس از مدتی مراقبت، متوجه می‌شود که او می‌رود در جنوب شهرتهران کار می‌کند و دسترنجش را به یک خانواده فقیر می‌دهد.

در بحبوحه انقلاب به چالوس برگشت و به برپایی راهپیماییها، پخش اعلامیه‌های امام، مبارزه با ساواکی‌ها، برگزاری جلسات سخنرانی، ساختن مواد منفجره و تصرف شهربانی پرداخت. دانشگاه‌ها که باز شد، به تهران برگشت.

سیدیوسف در دانشگاه و در کنار تحصیل به عنوان یک بسیجی با سپاه همکاری می‌کرد و در مساجد به نیروهای مردمی آموزش کار با اسلحه می‌داد.

خرداد 59 انقلاب فرهنگی موقتاً دانشگاه‌ها را تعطیل کرد. سیدیوسف برای اینکه مفیدتر و در خدمت انقلاب باشد. هفتم تیر 59 به عضویت رسمی سپاه درآمد.

سرداری که سنگر به سنگر، در طلب «شهادت» بود

 از سمت راست، شهید یدالله کلهر، حجت‌الاسلام محمد پروازی، شهید عباس کریمی، شهید محمد عبادیان، شهید ابراهیم کسائیان، شهید یوسف کابلی

سنگر به سنگر؛ بیقرار در جستجوی: «شاهد شهادت»

با شروع غائله کردستان و تحرکات ضد انقلاب در آنجا همراه شهیدان ناهیدی و نورانی به مریوان اعزام میشود و به عنوان فرمانده گردان، به مقابله با گروهک‌ها بر می‌خیزد؛ وی به اتفاق چند تن از همرزمانش، فعالیت‌های فنی و تخصصی خود را آغاز می‌کند که برای نخستین تجربه، سلاح‌های سنگینی را در سپاه بنیان می‌گذارد و توپخانه‌های از کار افتاده را راه می‌اندازد. پس از مدتی، واحدهای ضد زره (شکار تانک) سپاه را تشکیل می‌دهد.

سید یوسف، در عملیات آزادسازی مناطق استراتژیک «مریوان» حضوری پر شور می‌یابد. در عملیات آزادسازی مناطق «دزلی» به عنوان معاونت عملیاتی سپاه دزلی وارد عمل می‌شود و در عملیات آزاد سازی مناطق حساس «اورامانات» شرکت می‌جوید و از ناحیه پای راست و نخاع مجروح می‌شود که منجر به فلج زانوی راستش می‌شود. او در دوران نقاهت، با دختری مومنه و متقی و از خانواده‌ای روحانی ازدواج می‌کند.

کابلی، با وجود مجروح و معلول بودن، دل به جبهه می‌سپارد و حتی ازدواج و تشکیل خانواده نیز نمی‌تواند در اراده آهنین او برای حضور در جبهه خللی وارد کند. با چهره‌ای مصمم، بار دیگر پای در جبهه می‌گذارد. در عملیات «فتح المبین»، شرکت فعالانه می‌جوید و توپخانه ۱۲۲ میلیمتری سپاه را راه می‌اندازد. در عملیات بیت المقدس، فرماندهی توپخانه ۱۲۲ میلیمتری را به عهده می‌گیرد. وی در لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) به‌عنوان چهره‌ای ممتاز خوش می‌درخشد.

سید، در عملیات «مسلم بن عقیل» در مسئولیت توپخانه قرارگاه نجف انجام وظیفه می‌کند. وی با دوست و همرزم دیرین خود «علیرضا ناهیدی»، تیپ پیاده ـ مکانیزم ذوالفقار را سازماندهی می‌کند. در عملیات والفجر مقدماتی، به‌عنوان مسئول طرح و برنامه تیپ ذوالفقار وارد عمل می‌شود. در عملیات والفجر یک مسئولیت تیپ دو سلیمان از لشگر ۲۷ را بر عهده می‌گیرد و بالیاقت تمام از عهده آن بر می‌آید. در این عملیات در محاصره تک تیر اندازهای دشمن قرار گرفته، دوباره از ناحیه زانوی پای راست آسیب می‌بیند.

کابلی در عملیات والفجر سه به عنوان معاون تیپ پیاده ـ مکانیزه ذوالفقار منصوب می‌شود و در عملیات والفجر چهار، خیبر و بدر به‌عنوان فرمانده تیپ ذوالفقار وارد عمل شده و حماسه می‌آفریند. پس از عملیات بدر، پایان نامه‌اش را به دانشگاه ارائه می‌کند و مدرک مهندسی مکانیک را دریافت کرده به جبهه باز می‌گردد. پس از بازگشت به جبهه در عملیات کربلای چهار و کربلای پنج شرکت می‌کند.

و آخرین نماز صبح...

یکی از همرزمانش روایت می‌کرد: عملیات کربلای 5 تازه شروع شده بود و کابلی به خط رفته بود که بچه‌های یگان ذوالفقار را سر و سامان بدهد. از سر شب تا سحر با آن پای مجروح راه رفت و کار کرد. سپیده‌ی صبح را که دید، در یکی از سنگرهای خط مقدم شلمچه به نماز ایستاد. نافله و نماز صبح را خواند، سپس به خط رفت تا وصال سرخ یابد و یافت و در منطقه‌ای بین شهرک شلمچه و دوعیجی، تیر مستقیم تانک دشمن سنگرش را به آسمان برد و به فیض شهادت نائل آمد.

غسل شهادت

جانباز فیروز احمدی، فرمانده دیدبانان گردان بریر (ادوات) تیپ 10 حضرت سیدالشهدا (ع) و تیپ 110 خاتم (ص) در خصوص منش شهید کابلی می‌گوید: یوسف، رزمندگان را به کار وتلاش تشویق می‌کرد. در مواجهه با حق، متواضع و متین و در برخورد با باطل، قاطع بود. منش و اخلاق یوسف به گونهای بود که پس از گذشت سه ده از شهادتش یاد و خاطرهاش در میان رزمندگان زنده است.

برادر شهید کابلی برایم روایت کرد: زمانی که یوسف دانشجو بود، پنجشنبه ها و جمعه ها برای کار به آجرپزی می رفت. او نذر کرده بود که با دهن روزه به افراد نیازمند کمک کند. او چه از نظر کاری و چه از نظر اخلاقی یک الگو بود.

او با اشاره به آخرین دیدارش با شهید کابلی گفت: شب قبل از شروع عملیات کربلای 5 یوسف اصرار داشت تا غسل شهادت کند. امکانات بهداری به نسبت رزمندگان بهتر بود به همین جهت به همراه محبی و کابلی به بهداری به نزد دکتر سعید درخشان که آن زمان دانشجوپزشکی بود رفتیم تا درخواست کنیم یوسف در آنجا غسل شهادت انجام دهد. زمانی که عملیات شروع شد ما در سنگری تطبیق اتش را بر عهده داشتیم، کلیه درد شدیدی گرفتم. به همین جهت من به عقب برگشتم و یوسف در سنگر بود و ادامه کار را انجام می داد. چون موقع انتقال من به بیمارستان امولانس ما چپ کرد و مجروح شدم. چند روزی طول کشید تا به خط مقدم برگشتم، خبر شهادت یوسف را شنیدم.

تنها بدقولی سید یوسف

محمد حیدری آخرین دیدارش را با شهید اینگونه بیان کرد: صبح روز شهادت در محور شلمچه به من گفت: «برادر حیدری چایی و صبحانه را آماده کن، من میرم بازدید خط و تا نیم ساعت دیگه برمی‌گردم.» به اتفاق برادر جمشید محبی و یکی از دیدبان‌ها رفتند اما ایشان به موقع برنگشتند. با توجه به اینکه ایشان در نظم و قول زبان زد همه بودند، با خود گفتم حتما برایش اتفاقی افتاده است. برادر مرتضی اردستانی هم نگران و پیگیر حال‌شان شد تا اینکه غروب خبر رسید، یوسف شهید و جمشید محبی نیز مجروح شده است.

ای یوسف خوش نام ما....

و سرانجام سیدیوسف بیقرار ما، که همه زندگی‌اش سنگر به سنگر، صحنه‌ی شهادت‌گونه زیستن بود، گمشده‌اش را پیدا کرد و سحرگاه هجدهم بهمن 65 در کربلای شلمچه با اصحاب عاشورایی امامش همنشین شد. یادش رفیق راه عاشقی باد.

وصیت نامه شهید سیدیوسف کابلی

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم

این سطر جاده‌ها که به صحرا نوشته‌اند یاران رفته از قلم پا نوشته‌اند

لوح مزارها همه سر بسته نامه‌ها است                    کز آخرت به مردم دنیا نوشته اند

با درود به پیشگاه مبارک امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و با درود و سلام خدمت امام امت، پدر بزرگوار و یار دلسوز این امت. و با سلام خدمت امت اسلامی و شهیدپرور ایران. چند کلمه‌ای صحبت و درددل این بنده‌ی حقیر است که در بارگاه خدا از کوچک‌ترین ذرات هستی به شمار می‌رود، با امتی به این مبارکی و عظمت که دل پیامبر اکرم (ص) را شاد کرده‌اند.

اولاً حلالیت می‌خوانم از خدای مهربان، از این همه غفلت و گناه که عمری را تباه کردم و حلالیت می‌خواهم از خانواده‌های شهدا و فرزندان شهدا که نور چشم ما و روشنی بخش دل‌های منجمد و سیاه ما هستند و شاید تا به حال در لحظات زندگی در سنگر حق علیه باطل، قصوراتی از این بنده حقیر سرزده باشد.

پروردگارا! سرانجام این امت زجر کشیده و یاران دلسوز امام زمان (عج) را که ما از دور مشاهده‌شان می‌کنیم به خیر و رحمت خود مزین بگردان.

غرض از این مزاحت این که ای یاوران امام، لحظه ها لحظه های سرنوشت و انتخاب است. حقی که خدا به هر انسانی عطا نموده و به حول و قوه الهی و برکت امام عزیز و برکت خون شهدا و عزت اسلام، ما را در این مسیر قرار داده، ما بندگانی را که روسیاهی مان به خدا ثابت شده، غریق رحمت فرموده است. عزیزان این لحظه ها و این زمان را انتخاب کنید. انتخابی خالصانه و برای خدا که هیچ آخر و عاقبتی بهتر از آنی نیست که خدا برای ما پسندیده و هدایت کند.

«الله و فقنا لما تحب وترضی»

این زنجیرها و تکه چوب‌ها و استخوان‌های ته مانده و پوسیده‌ی آمال دنیوی و مادیات بیش از حد زندگی، غیر از گندیده شدن انسان و گمراهی وی از راه اسلام راستین و تنبل شدن آدمی و وابسته کردن او به لحظه‌ها و روزهای عمر فانی که در نهایت فقط مویی سپید می‌ماند و حاصل عمری تمام گناه، هیچ نفعی ندارد و انتخاب همان راه سرخ ابا عبدالله الحسین علیه السلام و تمام انبیا عظام و شهدای اسلام است.

انتخاب، همان انتخاب «از خود و از دار و ندار و هستی گذشتن» و همه چیز را به خدا سپردن است. انتخاب، همان انتخاب عشق به الله است و از همه وجود و آسایش و هستی گذشتن و در ذات وجود الهی و اراده و مشیت الهی حل شدن است.

لحظه‌های عمر در حال گذر است و ما یک دفعه بیدار می‌شویم و خدای مهربان و بزرگ ان‌شاء‌الله ما و شما را برای اسلام انتخاب کرده است و پیروزی نهایی از آن ماست چون خط اباعبدالله الحسین علیه السلام همین است.

پس از همه‌ی نفاق و دورویی و کینه و تنبلی حتی اگر به مقدار یک ذره و برای یک بار هم که شده گذشت کنید و امام را و خط امام را با گوشت و خون و مشت و چنگال محافظت کنید که اگر خورشید و ماه نبود، تمام عمر در ظلمت و اصلاً، شاید نیست بودیم.

دل خانواده‌ی شهدا را به دست آورید که پیش خدا این‌ها عزیزند. بارالها قلب امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و امام امت را نسبت به ما امت اسلامی ایران و ان‌شاء‌الله همه‌ی مسلمین، نرم و مهربان و شاد بگردان.

سید یوسف کابلی (1362/12/05)

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha