زهرا سرگلزایی همسر شهیدمحمدسرگلزایی در گفتگو با خبرنگار فرهنگی حیات؛ درباره ویژگیهای اخلاقی این شهید بیان داشت: شهید سرگلزایی بسیار اهل نماز خواندن بودند، همچنین ایمان قلبی زیادی به خدا، پیامبران و امامان داشت. ایشان نسبت به خانواده و اطرافیان بسیار با محبت بود. همیشه به فرزندانمان سفارش میکرد که مراقب هجمههایی که از سوی دشمن وارد میشود، باشید و حواستان باشد که این هجمهها شما را از رهبر، محبت به رهبری و ائمه دور نکند، زیرا این اسلام، حجاب و امنیتی که داریم از همین قرآن، ائمه و رهبر معظم انقلاب است.
وی افزود: شهید سرگلزایی همیشه تاکید داشت که تابع سخنان رهبر معظم انقلاب باشیم، 15 سال از شهادت همسرم میگذرد با این حال وقتی یاد حرفهایش می افتم، متوجه میشوم که توجه به آن حرفها و نصیحتهایش برای امروز بیش از پیش لازم است.
همسر شهید سرگلزایی با اشاره به نحوه ازدواجش گفت: شهید سرگلزایی پسرعموی من بود. قبل از زمان انقلاب که همسرم در مقطع دبیرستان تحصیل میکرد، در شهر زابل به همراه دامادشان اعلامیه پخش میکردند. همسرم میدانست که امام خمینی (ره) چه خصوصیاتی دارد و آن چیزی که می دانست را به من اطلاع میداد. من هم به فعالیتهای انقلابی اش راغب شدم. شهید سرگلزایی بعد از انقلاب استخدام کمیته شد و به خواستگاری من آمد. با توجه به خصوصیات اخلاقی ایشان از جمله ایمان، مردانگی، شجاعت،مهربانی و صلابتش در یکم دی ماه سال 1362 با او ازدواج کردم.
وی گفت: همسرم در همان زمان جوانیاش آگاهی بالایی در خصوص دین و انقلاب اسلامی داشت. از این رو خیلی از افراد را راهنمایی و دین را به مردم ترویج میکرد.
همسر شهید سرگلزایی ادامه داد: حدود 25 سال با همسرم زندگی کردم، ایشان اول در کمیته و بعد در نیروی انتظامی مشغول به کار شدند. همیشه نگرانش بودم و به او میگفتم مراقب باش، اتفاقی برایت نیفتد. او میگفت این لباسی که بر تن دارم کفنم است، حواست باشد اگر اتفاقی برایم افتاد، میدانم مسئولیت سنگینی است اما مسئولیت فرزندانمان برعهده تو میشود؛ زیرا ماندن یا نماندنم از عهده ام خارج است..
وی با اشاره به ماموریتهای شهید سرگلزایی گفت: شهید سرگلزایی در اکثر مواقعی که به ماموریت میرفت، از آنجا تماس میگرفت و میگفت: نگران نباشید درگیری تمام شده است، خیلی از رویدادها و حادثه هایی که برایش رخ میداد را به من نمیگفت، زیرا میدانست که من بسیار نگرانش هستم.
زهرا سرگلزایی افزود: شهید سرگلزایی همیشه راغب شهادت بود، وقتی کسی شهید میشد، او نیز میگفت:« عاشق شهادتم؛ اگر زمانی شهید شدم، بدان که من جای خوبی هستم و نگرانم نباش. تنها حواست به بچههایمان باشد.»
وی با اشاره به زمان قبل از شهادت شهید سرگلزایی گفت: از همان آغاز ماه رمضان چند هفته قبل از شهادت همسرم نوع گفتگویش و مسائلی که پیش میآمد خاص بودند، بعد از آن فهمیدم به او الهام شده بود که قرار است شهید شود، آن لیاقتی که خداوند به همسرم دادند؛ شهادت بود و ایشان چقدر نزد خداوند ارزشمند بودند.
لیاقت شهادت را در همسرم احساس میکردم
همسرشهید سرگلزایی ادامه داد: دوستانش هم میگفتند که ما میدانستیم، شهید سرگلزایی خوب است و به همین خوبی که ایشان در روز نوزدهم ماه رمضان با زبان روزه و لب تشنه شهید شد. من هم لیاقت شهادت را در همسرم احساس میکردم. میدانم و حس میکنم که شهید من خیلی کارهای خوبی کرده و رفتارهای خوبی داشته که خیلی وقتها بازگو نمیشد. به عنوان مثال در اداره دست خیلی ها را میگرفت و کمک میکرد. همچنین کمکهایی که به نیازمندان میکرد بسیار زیاد بود، همیشه میگفت به کسی نگویید که کمک میکنم و در خفا به دیگران کمک میکرد.
وی افزود: یادم میآید همسرم به خانوادهای کمک مالی کرده بود، با تعجب دیدم بچههای آن خانواده در کنار همسرم میآیند و با محبت با او حرف میزدند، بعدها فهمیدم همسرم علاوه بر کمک به خانواده آنها، جداگانه مبلغی به بچههای خانواده میدادند و میگفت بروید برای خودتان هر چه می خواهید خرج کنید.همسرم با همان حقوقی که داشتیم، مقداری از آن را به خانوادههایی که واقعاً نیازمند بودند کمک میکرد و من میدانم این کارش نزد خدا خیلی والا و ارزشمند بود.
همسر شهید سرگلزایی با اشاره به حضور شهید سرگلزایی در جنگ هشت سال دفاع مقدس گفت: شهید سرگلزایی هنگام جنگ هشت سال دفاع مقدس قبل از اینکه استخدام کمیته شود چند ماهی به جبهه جنگ اعزام شد و بعد از استخدامش در کمیته به جبهه می رفت. در کل همسرم حدود پنجاه ماهی را برای دفاع از وطن جنگید.
روز درگیری و شهادت
همسر شهید سرگلزایی گفت: همسرم قبل از شهادتش احوالاتش بسیار خاص شده بود، مدام به ما نصیحت میکرد که مراقب خود باشیم و همواره به سخنان و بیانات مقام معظم رهبری گوش بدهیم، همچنین به پسرم میگفت مراقب مادرت باش و از من هم می خواست مراقب بچه ها باشم.
وی ادامه داد: حدود سه روز قبل از شهادت همسرم یکی از اقواممان فوت شده بود و ما برای مراسمش به زابل رفته بودیم، در همان زمانیکه در زابل بودیم همسرم به خانوادهاش میگفت:« زودتر به منزلمان بیایید، چون زهرا تنها است». ما همیشه در بیست و یک ماه رمضان نذری میدادیم. اما همسرم به آنها گفت زودتر بیایند، چون زهرا تنهاست، ما هیچ کداممان منظورش را متوجه نمیشدیم که چرا این را میگوید و با خودم میگفتم: «مگر میشود من در آن روز تنها باشم، حاجی که هست!»
همسر شهید سرگلزایی گفت: بعد از برگشتمان از مراسم شهید سرگلزایی گفت: «شهدای حادثه تروریستی تاسوکی در مسیرمان یادبود دارند، آنجا برویم». یادواره این شهدا بین مسیر زاهدان تا زابل است، شهدای حادثه تروریستی تاسوکی کسانی هستند که زمانی عبدالمالک ریگی به آنها حمله کرد و حدود بیست نفر را به شهادت رساند.
وی ادامه داد: وقتی به آن یادواره رفتیم، همسرم گفت:« خدا بخیر کند که یکسال است از عبدالمالک ریگی خبری نیست» تا دو روز بعد از این صحبتهای همسرم گذشت، دیدم بسیار ناراحت است از او علت را پرسیدم گفت: سه نفر را عبدالمالک به شهادت رسانده است. آنچنان ناراحت بود که نمیتوانست افطار کند و ناراحتیاش بهگونهای بود که تاکنون ندیده بودم که به این شدت غمگین باشد. همینکه سر افطار بود میگفت: «چگونه به خانوادههایشان خبر بدهیم که عزیزشان شهید شدهاست».
همسر شهید سرگلزایی بیان داشت: فردای آن روز مصادف با 28 شهریور ماه سال 1387 بود که همسرم به مأموریت اعزام شد. در آن روز شهید سرگلزایی به دو ماموریت رفت که در ماموریت دوم به محدوده چشمه زیارت رفته بود، چند ساعتی گذشته بود نگرانش شدم با همسرم تماس گرفتم اما گوشیاش آنتن نمیداد، بعد از چند ساعتی که گذشت؛ فامیل، دوستان و آشنایان با من تماس گرفتند و احوال پرسی میکردند، آن روز همسرم به شهادت رسیده بود اما من خبر نداشتم.
صحبت های همسرم را در شب قبل از شهادتش فراموش نمیکنم
زهرا سرگلزایی گفت: صحبتهای همسرم را در شب قبل از شهادتش فراموش نمیکنم. شهید سرگلزایی در شب قبل از شهادتش گفت: فردا تشییع پیکر شهید است، فردا ساعت هشت شب اخبار را نگاه کن و ببین تشییع پیکر شهید از کجا شروع میشود! همسرم میدانست که ما همیشه برای تشییع پیکر شهدا میرفتیم و همیشه هم تشییع پیکر از مسجد جامع شهر شروع میشود ، اما این گوشزد کردن خودش برایم عجیب بود.
وی افزود: من ساعت هشت و پنج دقیقه اخبار را نگاه کردم و خبری را ندیدم که تشییع پیکر شهید از کجا شروع میشود، اولین خبر اخبار استان خبر شهادت همسرم بود، همیشه خبر تشییع پیکر شهدا را آخرین خبر در اخبار استان میگفتند ولی اینبار اولین خبر، خبر شهادت شهید محمد سرگلزایی بود به همین خاطر باز هم متوجه شهادتش نشدم.
همسر شهید سرگلزایی گفت: به خواهر و برادران همسرم تماس میگرفتم تا شاید از حاجی خبردار شوم. چون هر چه با ایشان تماس میگرفتم جواب نمیداد، آن ها هم میگفتند از حاجی خبر ندارند.
وی ادامه داد: حدود ساعت یازده و نیم شب بود که پیامکی از طرف یکی از دوستان دخترم به گوشیاش ارسال شد با این محتوا که شهادت پدرش را تسلیت گفته بود، ما چون دوست نداشتیم باور کنیم که همسرم شهید شده است، میگفتیم حتما منظور شهادت امام علی (ع) را میگوید چون نزدیک به ایام شهادت امام علی (ع) هم بودیم؛ تا اینکه خواهرزاده حاجی تماس گرفت و گفت مادرش حالش خوب نیست و دنبالم آمده بود تا مرا به خانه شان ببرد، ساعت دوازده شب بود، همین که درب منزل را باز کردم تا به خانه فامیلمان بروم دیدم که همه همسایهها در خیابان جمع شده اند، برایم عجیب بود ولی با این حال نخواستم باور کنم به خاطر همسرم است.
همسر شهید سرگلزایی در پایان گفت: وقتی وارد منزل شدم، فامیل را دیدم که جمع شده اند، دیگر مطمئن شدم همسرم شهید شده و نتوانستم بر سرپا بایستم؛ دو زانو راه میرفتم و غم وجودم را گرفته بود. خدا میداند آن شب چقدر برایمان سخت گذشت.
نظر شما