کد خبر 214682
۹ شهریور ۱۴۰۲ - ۱۲:۲۲

مادر شهید محمدخانی در گفتگو با «حیات»؛

حاج قاسم هر شب برای عمار صدقه کنار می گذاشت/ محمدحسین خیلی زود زین الدین شد

حاج قاسم هر شب برای عمار صدقه کنار می گذاشت/ محمدحسین خیلی زود زین الدین شد

سالاری گفت: یادم می آید شهید سردار سلیمانی بعد از شهادت محمدحسین نزد ما آمد و می گفت که هر جا کار سخت بود به تیپ سیدالشهدا، به عمار و به نیروهایش متوسل می شدیم. حاج قاسم ادامه داد که من عمار را مانند پسرم دوست داشتم و برایش هر شب صدقه کنار می گذاشتم.

به گزارش خبرنگار فرهنگی حیات؛ درباره شهدا مطالب زیادی خوانده ایم که هر کدام به تازگی دیگری است. هر کدام وصف دلدادگی به معشوق است. اما اینبار می خواهم از «حاج عمار» بنویسم. شهیدی که به گفته حاج قاسم سلیمانی خیلی زود زین الدین شد. او باکری دوم بود. او اسطوره بود. شهید محمدحسین محمدخانی از کودکی آرزوی شهادت را در سر می پروراند و یادآوری طبع شاعری اش، روحیه لطیف و حضورش هنوز هم برای بی بی مرضیه سالاری مادر مقاوم و محکم محمدحسین تازگی دارد. در ادامه گفتگوی ما با مادر این شهید عزیز را می خوانیم.

حیات: در ابتدا خودتان را معرفی کنید و بفرمایید که شهید محمدخانی فرزند چندم شما بود؟

سالاری: بی بی مرضیه سالاری هستم مادر شهید محمدحسین محمد خانی معروف به حاج عمار. من سه فرزند داشتم که محمد حسین فرزند دوم و تنها پسرم بود. او در نهم تیر سال 1364 به دنیا آمد. زمانی که محمدحسین متولد شد در بحبوحه جنگ بود. در آن زمان همسرم در مناطق جنگی به سر می برد. در واقع دوران کودکی او در زمان جنگ سپری شد. ما مرتب در مراسم تشییع شهدا شرکت می کردیم و از دوران کودکی در مسجد، بسیج و فعالیتهای فرهنگی محمدحسین را با خودمان می بردیم که بعدتر خود محمد حسین راهش را انتخاب کرد.

حیات: چقدر حضور در خانواده مذهبی در انتخاب راه شهادت برای محمدحسین موثر بود؟

سالاری: ببینید شهدا انسانهایی ماورایی نبودند. آنان در خانواده های معمولی متولد شده و رشد کردند؛ اما خانواده نیز در انتخاب مسیر موثر است. ما در حد توان سعی می کردیم که با خانواده های مذهبی رفت و آمد کنیم و با نوع معاشرتمان روی بچه ها تاثیر مثبت بگذاریم.

حیات: شهید محمدخانی در چه رشته و تا چه مقطعی تحصیل کرد؟

سالاری: محمد حسین در دبیرستان رشته ریاضی و در دانشگاه نیز مهندسی عمران خواند. او ارشدش را در رشته علوم فرهنگی می خواند که ترم آخر برای دفاع از حرم رفت و به شهادت رسید.

حیات: کمی از روحیات محمحسین برایمان بگویید. اخلاقش در منزل با اعضای خانواده چگونه بود؟

سالاری: محمد حسین روحیه بسیار لطیف و شوخی داشت. یکی از روحیات لطیفش طبع شعر و شاعری بود؛ اما تمام اشعارش در مدح ائمه بود. او اعتقاد داشت که باید شعری سرود که بتوان آن را فریاد زد و فراگیر باشد. محمد حسین به شدت شوخ طبع بود شاید اینگونه به نظر نیاید و بچه های مذهبی آدمهای خشنی به نظر بیایند؛ یکی از شوخی هایش این بود که همیشه زنگ آیفون را که میزد به من می‌گفت اینجا منزل شهید محمدخانی است؟!

حیات: آیا هیچ وقت از شما می خواست که برای شهادتش دعا کنید؟

سالاری: من همیشه از خدا می خواستم که فرزندانم عاقبت بخیر شوند. یادم می آید زمانی که برای اولین بار به مکه رفتم در حجر اسماعیل انگار به زبانم می آمد که خدایا من می خواهم فرزندم را در راه تو قربانی کنم و اینکه فرزندم در راه اسلام شهید شود برایم حل شده بود.

حیات: شنیده ایم که مقام معظم رهبری از ایشان تقدیر کرده اند؟

سالاری: محمد حسین از زمان نوجوانی در جبهه فرهنگی فعالیت داشت و در دوران راهنمایی نیز در راهیان نور شرکت می کرد، بعدها که بزرگتر شد و سالهای پس از دبیرستان، کارهای تفحص شهدا را انجام می داد. محمد حسین عاشق شهدا بود و دو ویژگی خاص در زندگی او به چشم می خورد؛ یکی اینکه با شهدا مانوس بود و در این رابطه یادواره های عظیمی برای شهدا برگزار می کرد و در همین راستا مقام معظم رهبری از برگزارکنندگان یادواره «عروج» تشکر کرد. محمدحسین از دوران نوجوانی مرتب به اردوهای جهادی می رفت و عقیده اش این بود که باید برویم، بیل دستمان بگیریم و در کنار مردمی که از نظر امکانات محروم هستند جهاد کنیم. در واقع عزت و ذلت دست خداست.

حیات: چه شد که ایشان به مدافعان حرم پیوست؟

سالاری: محمدحسین همیشه عاشق لباس سپاه بود و حتی در دبیرستان سپاه مدتی تحصیل کرد؛ اما بعد از سال دوم این دبیرستان منحل شد و در سال سوم در دبیرستانی دیگر درسش را ادامه داد. او در دومین ترم دانشگاهش که زلزله بم اتفاق افتاده بود و درست در زمان ایام امتحانات چون احساس می کرد وجودش آنجا برای کمک رسانی به زلزله زدگان ضروری است؛ رفت. پس از آنکه درسش تمام شد در سال 89 وارد مجموعه سپاه شده و همزمان با ورود او به سپاه، داعش به سوریه حمله کرد. از آنجایی که خط قرمز محمدحسین ولایت، انقلاب و شهدا بود، حس کرد دغدغه رهبری دفاع از حرم هست و با دل و جان به سوریه رفت. او که تا الان در جبهه فرهنگی فعالیت می کرد، از این تاریخ به بعد به جبهه حق علیه باطل پیوست.

حیات: وی در چند مرحله به سوریه اعزام شد و در کدام بار به شهادت رسید؟

سالاری: جمعا محمدحسین در 4 مرحله به سوریه اعزام شد. مرحله اول به عراق اعزام شد و در سه مرحله بعدی به سوریه رفت.  در سه مرحله ابتدایی هر کدام از ماموریتهایش حدود دو ماه طول کشید ولی مرحله آخر 98 روز طول کشید که به شهادتش منتهی شد. ما در جریان نبودیم اما در آن زمان به او مسئولیت فرماندهی تیپ سیدالشهدا را داده بودند. ایام محرم بود و این سلسله عملیات ها در نهایت به آزادسازی حلب منجر می شد. یادم می آید شهید سردار سلیمانی بعد از شهادت محمدحسین نزد ما آمد و می گفت که هر جا کار سخت بود به تیپ سیدالشهدا، به عمار و به نیروهایش متوسل می شدیم. او خودش شناسایی و عملیات را انجام می داد. ایشان فرمود من همت خود را در جبهه مقاومت پیدا کردم و محمد حسین لقب «همت مقاومت» را گرفت؛ همچنین حاج قاسم ادامه داد که من عمار را مانند پسرم دوست داشتم و برایش هر شب صدقه کنار می گذاشتم، می گفتم عمار مراقب خودت باش. مالک به عمار نیاز دارد، شما سرمایه های من هستید او خیلی زود زین الدین شد. او باکری دوم بود. ایشان فرمودند که عمار اسطوره بود.

حیات: آیا با رفتن او به سوریه مخالف بودید؟

سالاری: ببینید به دلیل اینکه همسرم از ابتدا در جبهه بود، اینگونه زندگی کرده بودیم و برایم موضوع جدیدی نبود. من قلبا راضی بودم و همیشه او را همراهی می کردم.

حیات: از آخرین باری که به سوریه اعزام شد برایمان بگویید.

سالاری: سری آخری انگار دیگر مطمئن بودم که نوبت من است؛ دقیقا 24 محرم سال 94 این اتفاق افتاد و محمد حسین به شهادت رسید.

این بار مانند قبل نبود. او همیشه کمتر از دو ماه به مرحصی می آمد ولی ایندفعه 98 روز طول کشید. همیشه منتظر محمدحسین بودیم و برای دیدنش لحظه شماری می کردیم. هر لحظه صدای در می آمد فکر می کردیم اوست. حتی در 16 آبان 94 وقتی از مدرسه به خانه برگشتم دیدم ساعت 1 عصر است و کفشهای همسرم پشت در است وقتی وارد شدم دیدم ایشان در منزل و در حال خواندن نماز است. این سوال پیش آمد که چرا در خانه است. به او نگاه کردم و پرسیدم محمد حسین شهید شده است؟! ایشان جواب داد که نه مجروح شده است. من در جواب گفتم نه مطمئنم او شهید شده است و می خواهند آرام آرام به ما بگویند. در این فاصله قرار شد ما را به فرودگاه دمشق برویم. ما حرکت کردیم و در مسیر برای بازرسی ماشینها ما را نگه داشتند، من شیشه را پایین دادم و دیدم یکی از همین سربازان تفتیش که عرب زبان بود، دستش را روی سینه گذاشت و به همسرم تسلیت گفت. آنجا بود که متوجه شدیم محمدحسین شهید شده است.

حیات: آن لحظه ای که دیگر مطمئن شدید محمد حسین شهید شده چه حسی داشتید؟

سالاری: لحظه شنیدن این خبر خیلی سخت گذشت و یادم هست خیلی بی تابی می کردم ولی خیلی زود خودم را پیدا کردم. زمانی که برای دیدن محمحسین رفتیم موقع نماز مغرب بود و من بی تابی بچه ها را آرام میکردم و می گفتم برادراتان کار حسینی کرده و ما باید کار زینبی کنیم.

حیات: حاج قاسم چه زمانی برای دیدن خانواده محمدحسین نزد شما آمد؟

سالاری: یادم است زمانی که ما به فردوگاه دمشق رفتیم، حاج قاسم در قسمت باند فرودگاه کنار ما آمدند و دلداری دادند. او به ما می گفت عمار خیلی این روزها خسته می شد و ما همه به او میگفتیم عمار کمی استراحت کن اما او میگفت استراحت باشد برای بعد از شهادت. آنجا اولین باری بود که سردار را می دیدم. فقط از ایشان یک سوال پرسیدم که پسرم چگونه شهید شد و او با انگشت اشاره به پیشانی اش اشاره کرد. من خودم را آماده کرده بودم که صورت محمدحسین بسیار مجروح شده باشد. وقتی که در قسمت معراج پیکر او را دیدم انگار محمد حسین خوابیده بود. دقیقا مانند زمانی که در منزل استراحت می کرد و آنجا بود که یاد حرف حاج قاسم افتاده بودم.

یادم است بعد اینکه پیکر محمدحسین را آورده بودند عده زیادی برای دیدن او آمدند که او را داداش صدا می کردند و بعدها فهمیدم که محمد حسین هر سال در عید غدیر با دوستانش عهد اخوت می بست و در نتیجه 731 برادر داشت او عهد کرده بود که هر کدام زودتر رفتیم جلوی در بهشت منتظر دیگری بماند.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha