کد خبر 212637
۲۴ مرداد ۱۴۰۲ - ۰۳:۳۰

روایت تصویری زندگی شهید «محسن میرجلیلی»

روایت تصویری زندگی شهید «محسن میرجلیلی»

شهیدمحسن میرجلیلی در تاریخ ۲۴ مرداد ۱۳۶۱ به دست منافقین کوردل به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

به گزارش خبرنگار فرهنگی حیات؛ پرداختن به زندگی شهدا و اسطوره‌های سرزمینمان و حتی جهان یکی از مواردی است که توجه افراد زیادی را جلب می‌کند، شهدا در میان همگان جایگاه ویژه ای دارند و می‌شود از منش، رفتار و زندگی این بزرگواران درس‌ها آموخت و الگو ها گرفت، در قرآن نیز به جایگاه خاص و ویژه شهدا اشاره شده است و آیات زیادی وصف شهیدان نازل شده است. 

در آیات ۱۶۹ تا ۱۷۱ سوره آل عمران آمده است: «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یرْزَقُونَ* فَرِحِینَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ یسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِینَ لَمْ یلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا خَوْفٌ عَلَیهِمْ وَ لا هُمْ یحْزَنُونَ* یسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ وَ أَنَّ اللَّهَ لا یضِیعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِینَ؛

هرگز کسانی را که در راه خدا کشته شده اند، مرده مپندار، بلکه زنده اند که نزد پروردگارشان روزی داده می شوند. به آن چه خدا از فضل خود به آنان داده است شادمانند و برای کسانی که از پی ایشانند و هنوز به آنان نپیوسته اند شادی می کنند که نه بیمی بر ایشان است و نه اندوهگین می شوند. بر نعمت و فضل خدا و این که خداوند پاداش مؤمنان را تباه نمی گرداند، شادی می کنند.»

وقتی در کتاب آسمانیمان جایگاه ویژه شهدا را می‌بینیم خوب است که به زندگی آن ها نیز توجه کنیم که شهدا چگونه بودند که به این مقام عالی رسیدند؟ یکی از شهیدانی که امروز به روایت تصویری و  زندگی‌اش پرداخته‌ایم «شهید محسن میرجلیلی» است.

شهید محسن میرجلیلی در 1 فروردین ماه سال 1338 در تهران دیده به جهان گشود. پدرش محمد نام داشت. وی پس از پیروزی انقلاب اسلامی، به «کمیته» پیوست. این شهید گرانقدر به صورت بسیجی در جبهه‌های نبرد علیه متجاوزین بعثی حاضر می شد.

وی در مرداد ماه 1361 شمسی، به طرز فجیعی به شهادت رسید اما نه به دست اشغالگران بعثی. این شهید گرانقدر حین انجام وظیفه در شهر تهران، توسط اعضای سازمان موسوم به «مجاهدین خلق»(منافقین) ربوده شد و تحت شکنجه‌هایی قرون وسطایی که حتی شنیدنش مو بر اندام هر انسانی راست می کند، قرار گرفت.در نهایت نیز پس از تزریق سیانور، در حالی که هنوز جان در بدن داشت، دفن گردید.

مهران اصدقی، عضو سازمان منافقین پیرامون چگونگی شکنجه شهدای کمیته انقلاب اسلامی که یکی از آن شهیدان شهید محسن میرجلیلی بود؛ می‌گوید: «خانه تیمی، مرکزیت بخش ویژه در خیابان کارون بود. مهدی کتیرایی و حسین ابریشمچی در آنجا حضور داشتند و جواد محمدی (طاهر) نیز مسئول حفاظت خانه بود. طاهر حین مراقبت از خانه مشاهده می‌کند و به جوانی مشکوک شده و طبق خط داده شده اقدام به شناسایی وی می‌کند.

روز بعد همان فرد را به همراه یک جوان دیگر در آنجا دیده و به افراد بالای بخش ویژه گزارش می‌دهد و آنها دستور ربودن آن دو جوان را صادر می‌کنند. طاهر به همراه رضا هاشملو و محمدجعفر هادیان، اقدام به ربودن این دو جوان می‌کنند. در خیابان با ماشین جلوی آن‌ها پیچیده و به آنها می‌گویند که ما کمیته‌ای هستیم و باید با ما بیایید. آن‌ها به خانه خیابان بهار که از قبل برای شکنجه آماده شده بود، برده می‌شوند.

حمام این خانه برای شکنجه، به وسیله نایلون‌های کلفت صداگیری شده بود. ابزار این خانه عبارت بود از طناب و کابل، نقاب، دست‌بند و میله‌های سربی که اگر به پشت گردن هر کس می‌زدی بی‌هوش می‌شد. زنجیر، قفل و سیانور و...

طاهر به همراه مصطفی معدن پیشه و شهرام روشن‌تبار مسئول شکنجه آنها می‌شوند و هدف از این سرعت عمل این بود که ببینند آیا خانه تیمی خیابان کارون لو رفته است یا نه؟

پس از بازجویی از جیب آنها کارت‌ها و مدارکی که نشان می‌داد پاسدار هستند بیرون آورده می‌شود. سپس آنها را روی صندلی با طناب بسته و صندلی را روی زمین می‌خوابانند. با کابل‌های کلفت چند لایه به کف پا و سایر نقاط بدن آن‌ها می‌زنند و برای اینکه صدای آن‌ها بیرون از خانه نرود، دهان آنها را با پارچه می‌بندند.

همان روز مسعود قربانی به من ابلاغ کرد که به دستور رحمت (حسین ابریشمچی)، مسئولیت بازجویی آنها با من است و به من گفت که با هم سوال تهیه می‌کنیم که برای ما مشخص شود که خانه‌های تیمی چگونه لو می‌رود. از اینجا بود که من در راس این جریان قرار گرفتم و به عنوان کسی که خطوط مرکزیت را اجرا می‌کرد، عمل نمودم.

برای ایجاد هراس نقاب به چهره می‌زدیم. همین کار را کردم و وارد حمام شدم. دیدم یک پسر 16-17 ساله در گوشه حمام در حالی که دست‌ها و پاهایش با زنجیر بسته شده، افتاده بود. اسمش طالب طاهری بود.

دیدم پاهایش کبود شده و باد کرده و بدنش تاول زده بود. به اتاق رفتم تا فرد دیگر را که محسن میرجلیلی نام داشت ببینم. فردی حدود 24-25 ساله در حالیکه دست‌ها و پاهایش با زنجیر بسته شده در گوشه اتاق نشسته بود. بدن او نیز مانند بدن طالب با کابل شکنجه شده بود.

مصطفی معدن‌پیشه به من گفت که ما دیروز خیلی آن‌ها را شکنجه کردیم تا معلوم شود که آیا خانه را زیر نظر داشتند یا نه، اما آن‌ها انکار کردند و ظاهرا خانه را زیر نظر نداشتند. سوالات را آماده کردم و کار شکنجه شروع شد.

آن‌ها را به نوبت داخل حمام می بردیم، در حالی که پاهایشان تاول زده بود و حال نداشتند و فریاد می‌زدند.

مصطفی دهان آنها را با پارچه گرفته بود. آن قدر آن‌ها را زدم که تاول‌های پای آنها ترکید و خونریزی کرد. وقتی پاهای آنها خونریزی کرد مصطفی پایشان را باندپیچی کرده و آنها را برای شکنجه مجدد آماده کرد.

سوالات من همگی از سوی آنها انکار می‌شد و جوابی نمی دادند، اما از بالا گفته بودند که حتما آنها اطلاعاتی دارند.

روز بعد کار را مجددا شروع کردیم. ابتدا جواد محمدی به جان آنها افتاد، سپس آنها را روی همان صندلی‌ها بستیم و روی پاهای متورم و خون آلودشان آب جوش ریختیم، به طوری که پوست بدن آن ترک خورد و تاول‌ها می‌ترکید.

این دو نفر بارها بی‌هوش می‌شدند و باز هم به هوش می‌آمدند. وقتی آب داغ روی سر و صورت آن‌ها می‌ریختیم، سریعا تاول می‌زد.

خون زیادی از بدنشان رفته بود. طاهر (جواد محمدی) با نوک چاقو به بدنشان می‌کشید. طوری که عضوی از بدن آنها نبود که خون آلود نباشد.

من و مسعود قربانی به داخل حمام و به سراغ محسن میرجلیلی رفتیم. مسعود به او گفت که اگر اطلاعات ندی تو را می‌پزیم. سپس به من گفت که اتو را بیاورم. بعد از آنکه اتو را به برق زد و کاملا گرم شد، ناگهان اتو را به کمر محسن میرجلیلی چسباند. محسن از شدت درد دهانش را به طرز عجیبی باز کرد و از هوش رفت. بوی سوختگی همه جا را گرفته بود، من خیلی ترسیده بودم، مسعود هم ترسیده بود، ولی سعی می‌کرد خودش را مسلط به کاری که می‌کند نشان دهد.

جواد محمدی و مصطفی معدن‌پیشه مشغول شکنجه طالب طاهری بودند، جواد به مصطفی گفت: برو چاقو بیاور، مصطفی چاقو را که آورد چاقو را چند بار بر روی بازوی طالب کشید که بار سوم خون بیرون زد و بر اثر درد شدید تکان خورد.

طالب می‌خواست حرف بزند که جواد با مشت توی دهانش کوبید، طوری که دندانش شکست. جواد گفت حالیت می‌کنم و سپس میله سربی را برداشت و به دهان و فک و چانه او زد که وقتی طالب دهانش را باز کرد، دندان‌های شکسته‌اش به همراه خون و آب دهان بر روی شلوارش ریخت، مصطفی با میله سربی که در دستش بود به جاهای دیگری از بدن او میزد.

محسن میرجلیلی به هوش آمده بود که مسعود قربانی به من گفت که برو آب جوش بیاور، من آب داغ آوردم و مسعود گفت که بر روی پاهایش بریز، من می‌خواستم به یکباره خالی کنم که مسعود اشاره کرد که یواش یواش بریز تا بیشتر زجر بکشد، من نیز همین کار را کردم، طوری که تمام تاول‌های پایش ترکید و شکل خیلی وحشتناکی پیدا کرد و پوست پاهایش از بدنش جدا می شد.

محسن بی‌هوش شد و بعد که به هوش آمد به روی شلوارش پنجه می‌کشید. مسعود آب داغ روی دست‌های محسن می‌ریخت که دست‌های محسن پف کرد و چروک شده و حالت پختگی داشت.

به اتاق که رفتم صحنه دلخراشی دیدم، پوست سمت راست سر طالب به همراه موهایش کنده شده بود و جواد محمدی در حالی که چاقوی خون آلود دستش بود بالای سر طالب که بی‌هوش شده بود، ایستاده بود، وقتی طالب به هوش می‌آمد حرف نمی‌توانست بزند، فقط در حالی که دهانش را به سختی باز می‌کرد ناله‌هایی از او شنیده می شد و جواد که با حالت عصبانی از او می‌پرسید: «چرا حرف نمی زنی؟»، صدای ناله خود را شدیدتر می‌کرد و سر خود را به شدت تکان می‌داد. مصطفی سر او را محکم گرفته بود و جواد با عصبانیت چاقو را بالای گوش طالب گذاشت و آن را برید، طوری که خون زیادی از سر و صورت طالب جاری شد و تمام سر و صورتش غرق در خون شد و بی‌هوش شد.

در همین حین که طالب بی‌هوش بود، جواد چاقو را کنار چشم طالب گذاشت و فشار داد که خون از چشمش بیرون زد.

من با کابل به کف پا و بدن محسن زدم که به هوش آمد. بدنش سست شده بود، یکبار که مسعود موهایش را می کشید و من با کابل او را می‌زدم یک دسته از موهایش در دست مسعود ماند. سپس محسن را که دیگر رمقی در بدن نداشت به داخل اتاق دیگر بردیم و با زنجیر به میز بستیم.

طالب بی‌هوش، در حالی که خون در جاهای مختلف صورتش خشکیده بود، روی صندلی همچنان در حال شکنجه شدن بود و جواد محمدی با انبر دست مشغول کشیدن دندان‌های طالب بود که از دهان او خون زیادی بیرون می‌ریخت.

جواد اطلاعات می‌خواست و طالب جوابی نمی‌داد. جواد گفت این طوری نمی‌شود باید این را کبابش کرد و مصطفی به آشپزخانه رفت و گاز پیک نیکی و سیخ را به همراه خود آورد.

جواد سیخ را دو بار سرخ کرد و به ران طالب زد و بار سوم سیخ را سرخ کرد و به دکمه های جلوی شلوار طالب چسباند که شلوار طالب سوخت و سیخ داغ به بدنش اصابت کرد که یک دفعه دچار شوک شد. تمام فضای اتاق را بوی سوختگی و پارچه و گوشت پر کرده بود.

تا عصر، آنها یکی، دوبار به هوش آمدند. حوالی عصر مصطفی معدن‌پیشه بر اثر دست پاچگی، وقتی محسن میر جلیلی یک تکان خورده بود، تیری شلیک کرد و مجبور به تخلیه خانه شدیم.

با همان میله‌های سربی آنها را بی‌هوش کردیم و سپس به بدن آنها سیانور تزریق کردیم و در حالی که هنوز جان می‌دادند، آن‌ها را پتو پیچ کردیم و داخل صندوق عقب گذاشتیم.

ساعت 9 شب ماشین را در خیابان نظام آباد تحویل خسرو زندی و محمد جعفر هادیان دادیم تا آنها را برای دفن به بیابان های اطراف ببرند.

سازمان گفت به همه بگویید اینها توسط رژیم (جمهوری اسلامی) شکنجه شدند.

وقتی جریان شکنجه لو رفت، سازمان فکر نمی کرد که قضیه این قدر برایش گران تمام شود و وقتی با انبوه شرکت کنندگان در تشییع جنازه این‌ها و مسئله داری بچه ها در داخل تشکیلات مواجه شد به ما گفتند که هیچ چیز به بچه ها نگویید و اگر بچه ها سوال کردند بگویید که کار خود رژیم است.»

شهید محسن میرجلیلی در تاریخ ۲۴ مرداد ۱۳۶۱ در سن 23 سالگی به دست منافقین کوردل به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

گفتنی است آرامگاه این شهید بزرگوار در قطعه 26 ردیف 33 شماره 27 بهشت زهرا(س) قرار دارد.

سلامی بدهیم به روح پرفتوح شهدا با قرائت زیارت نامه شهدا:

اَلسَّلامُ عَلی رَسوُلِ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلی نَبِی اللّهِ اَلسَّلامُ عَلی مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِاللّهِ؛ اَلسَّلامُ عَلی اَهْلِ بَیْتِهِ الطّاهِرین اَلسَّلامُ عَلَیْکُمْ اَیُّهَا الشُّهَدآءُ الْمُؤْمِنُونَ؛ اَلسَّلامُ عَلَیْکُمْ یا اَهْلَ بَیْتِ الاْیمانِ وَ التَّوْحیدِ اَلسَّلامُ عَلَیْکُمْ یا اَنْصارَ دینِ اللّهِ وَ اَنْصارَ رَسُولِهِ عَلَیْهِ وَ الِهِ السَّلامُ سَلامٌ عَلَیْکُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَی الدّارِ اَشْهَدُ اَنَّ اللّهَ اخْتارَکُمْ لِدینِهِ وَ اصْطَفاکُمْ لِرَسُولِهِ؛ وَاَشْهَدُ اَنَّکُمْ قَدْ جاهَدْتُمْ فِی اللّهِ حَقَّ جِهادِهِ وَ ذَبَبْتُمْ عَنْ دینِ اللّهِ وَ عَنْ نَبِیِّهِ؛ وَ جُدْتُمْ بِاَنْفُسِکُمْ دُونَهُ وَاَشْهَدُ اَنَّکُم قُتِلْتُمْ عَلی مِنْهاجِ رَسُولِ اللّهِ؛ فَجَزاکُمُ اللّهُ عَنْ نَبِیِّهِ وَعَنِ الاِْسْلامِ وَ اَهْلِهِ اَفْضَلَ الْجَزآءِ وَ عَرَّفَنا وُجُوهَکُمْ فی مَحَلِّ رِضْوانِهِ وَ مَوْضِعِ اِکْرامِهِ مَعَ النَّبِیّینَ وَ الصِّدّیقینَ وَ الشُّهَدآءِ وَ الصّالِحینَ وَ حَسُنَ اُولَّئِکَ رَفیقاً اَشْهَدُ اَنَّکُمْ حِزْبُ اللّهِ وَ اَنَّ مَنْ حارَبَکُمْ فَقَدْ حارَبَ اللّهَ وَ اَنَّکُمْ لَمِنَ الْمُقَرَّبینَ الْفائِزینَ الَّذینَ هُمْ اَحْیآءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ فَعَلی مَنْ قَتَلَکُمْ لَعْنَةُ اللّهِ وَ الْمَلاَّئِکَةِ و َالنّاسِ اَجْمَعینَ اَتَیْتُکُمْ یا اَهْلَ التَّوْحیدِ زائِراً وَبِحَقِّکُمْ عارِفاً وَ بِزِیارَتِکُمْ اِلَی اللّهِ مُتَقَرِّباً وَ بِما سَبَقَ مِنْ شَریفِ الاْعْمالِ وَ مَرْضِی الاْفْعالِ عالِماً فَعَلَیْکُمْ سَلامُ اللّهِ وَ رَحْمَتُهُ وَ بَرَکاتُهُ وَ عَلی مَنْ قَتَلَکُمْ لَعْنَةُ اللّهِ وَ غَضَبُهُ وَ سَخَطُهُ اَللّهُمَّ انْفَعْنی بِزِیارَتِهِمْ وَ ثَبِّتْنی عَلی قَصْدِهِمْ وَ تَوَفَّنی عَلی ما تَوَفَّیْتَهُمْ عَلَیْهِ وَ اجْمَعْ بَیْنی وَ بَیْنَهُم فی مُسْتَقَرِّ دارِ رَحْمَتِکَ اَشْهَدُ اَنَّکُمْ لَنا فَرَطٌ وَ نَحْنُ بِکُمْ لاحِقُونَ؛

سلام بر رسول خدا سلام بر پیامبر خدا سلام بر محمد بن عبداللّه سلام بر خاندان پاکش سلام بر شما ای شهیدان با ایمان سلام بر شما ای خاندان ایمان و توحید سلام بر شما ای یاران دین

خدا و یاران رسول خدا - که بر او و آلش سلام باد - سلام بر شما بدان شکیبائی که کردید پس چه خوب است خانه سرانجام شما گواهی دهم که براستی خداوند شما را برای دین خود انتخاب فرمود و برگزیدتان برای رسول خود و گواهی دهم که شما در راه خدا جهاد کردید آن طور که باید و دفاع کردید از دین خدا و از پیغمبر خدا و جانبازی کردید در رکاب رسول خدا و گواهی دهم که شما بر همان راه رسول خدا کشته شدید پس خدای تان پاداش دهد از جانب پیامبرش و از دین اسلام و مسلمانان بهترین پاداش و بشناساند به ما صورت های شما را در جایگاه رضوان خود و موضع اکرامش همراه با پیمبران و راستگویان و شهیدان و صالحان و چه نیکو رفیقانی هستند آن ها گواهی دهم که شمائید حزب خدا و هر که با شما بجنگد مسلماً با خدا جنگ کرده و براستی شما از مقربان و رستگارانید که در پیشگاه پروردگارشان زنده اند و روزی می خورند پس لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم بر آن که شما را کُشت آمده ام به نزد شما برای زیارت ای اهل توحید و به حق شما عارفم و بوسیله زیارت شما بسوی خدا تقرب جویم و بدان چه گذشته از اعمال شریف و کارهای پسندیده دانایم پس بر شما باد سلام خدا و رحمت و برکاتش و لعنت خدا و خشم غضبش بر آن کس که شما را کُشت خدایا سود ده مرا به زیارت شان و بر آن نیتی که آن ها داشتند مرا هم ثابت بدار و بمیرانم بر آن چه ایشان را بر آن میراندی و گرد آور میان من و ایشان در جایگاه خانه رحمتت گواهی دهم که شما بر ما سبقت گرفتید.

روایت تصویری زندگی شهید «محسن میرجلیلی»

روایت تصویری زندگی شهید «محسن میرجلیلی»

روایت تصویری زندگی شهید «محسن میرجلیلی»

روایت تصویری زندگی شهید «محسن میرجلیلی»

روایت تصویری زندگی شهید «محسن میرجلیلی»

روایت تصویری زندگی شهید «محسن میرجلیلی»

روایت تصویری زندگی شهید «محسن میرجلیلی»

روایت تصویری زندگی شهید «محسن میرجلیلی»

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha