کد خبر 211311
۱۳ مرداد ۱۴۰۲ - ۰۸:۵۶

یک شهید، یک درس؛

آرزو دارم همچون حضرت عباس (ع) شهید بشوم

آرزو دارم همچون حضرت عباس (ع) شهید بشوم

در متن وصیتنامه شهید جوانی آمده است:«ای عاشقان اهل بیت رسول الله! من خیلی آرزو داشتم که ۱۴۰۰ سال پیش بودم و در رکاب مولایم امام حسین (ع) می‌جنگیدم تا شهید شوم لذا به همین منظور عازم دفاع از حرمین به سوریه می‌شوم و آرزو دارم همچون حضرت عباس (ع) در دفاع از خواهر بزرگوارشان شهید بشوم.»

به گزارش خبرنگار فرهنگی حیات، شهید مدافع حرم «حامد جوانی» در تاریخ 26 آبان 1369 چشم به جهان گشود. وی در تاریخ چهار تیر 1394 پس از تحمل جراحات ناشی از دفاع از حرم آل الله، در بیمارستان بقیه الله تهران به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

متن وصیت‌نامه‌ای را که از این شهید والامقام به یادگار مانده است، در ادامه می‌خوانید:

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم

«السلام علیک یا اباعبدالله الحسین علیه السلام
یاحسین تا آخرین قطره خون نمی‌گذاریم دوباره خواهرت به اسارت برود. تنها دلخوشی من برادرزاده‌ام علی این است که وقتی او بزرگ شد بگوید که عمویت برای دفاع از حرم حضرت زینب (س) رفته و شهید شده است، بگذارید علی افتخار کند.
مادر عزیزم اگر بنده توفیق شهادت پیدا کردم و برای من مجلس یادبود گرفتید در عزای من گریه نکنید چرا که دشمنان اسلام شاد و خرم می‌شوند و اگر گریه کنی در روز قیامت حلال نمی‌کنم و نیز مادرم بنده ان‌شاءالله در این سفر که به سوریه می‌روم عمودی می‌روم و افقی به ایران باز می‌گردم و نیز به گروه موزیک لشکر بگویید، چون من با شما سابقه دوستی و همکاری داشتم موقع ورود پیکر من به تبریز بصورت عالی و منظم به نواختن موزیک بپردازید.
پدر عزیزم به دلم افتاده که این آخرین سفر من به سوریه می‌باشد و می‌دانم که شهید خواهم شد لذا از صمیم قلب مرا حلال کنید.‌

ای عاشقان اهل بیت رسول الله! من خیلی آرزو داشتم که ۱۴۰۰ سال پیش بودم و در رکاب مولایم امام حسین (ع) می‌جنگیدم تا شهید شوم و حال، وقت آن رسیده که به فرمان مولایم امام خامنه‌ای لبیک گفته و از اهل بیت پیامبر دفاع بکنم؛ لذا به همین منظور عازم دفاع از حرمین به سوریه می‌شوم و آرزو دارم همچون حضرت عباس (ع) در دفاع از خواهر بزرگوارشان شهید بشوم.
۲۵ فروردین حامد جوانی»

در بخشی از کتاب «شبیه خودش» نوشته حسین شرفخــانلو آمده است: 

بی‌راه نبود ڪه حامد بین مجروحین ایـرانی معـروف شده بـود بـه شهیــد ابوالفضلی. جلوی چشم امیر تمام روضه های ابوالفضلی ڪه شنیده بود و تمام نوحه هایی ڪه خوانده بود مجسم شدند. حامـد سر تا پا زخـم بـود. بی‌دست و بی‌چشم هایش با سری مجروح و جسمی سرتا پا زخمیِ تیر و ترڪش ... یادش افتاد حامد همیشۀ خدا عاشق روضۀ ابوالفضل بود. یادش افتادحامد همیشه می‌گفت: من اگر روزی ریش سفید هیئت شوم، همۀ نوحه خوان‌ها رو می‌گویم فقط روضۀ ابالفضل بخوانند ... پاسداری ڪه حامد را از معرڪه برگردانده بود آنجا بود.دست کرد توی پیراهن نظامی‌اش و یڪ دفترچه داد به امیر گفت: این روز عملیات توی جیب حامد بود. دفترچه یادداشتی ڪه توی یڪی از برگه هایش عکس رزمنده ای نقاشی شده بود ڪه روی زمین افتاده با دست های‌قَلَم شده وسرتاپازخمی.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha