کد خبر 151621
۲۱ آذر ۱۴۰۰ - ۱۱:۴۸

گفت‌وگو با برادر شهید محمدرضا شفیعی

سرگذشت یکی از چهره‌های شگفتی‌ساز دفاع مقدس

سرگذشت یکی از چهره‌های شگفتی‌ساز دفاع مقدس

شهید محمدرضا شفیعی یکی از شهدای خاطره‌ساز دفاع مقدس است. او در دوران اسارت به دست نیرو های بعثی به شهادت رسید و وقتی پس از سال‌ها پیکرش به میهن بازگشت موجی عظیم را در کشور به وجود آورد.

شهید شفیعی در جریان عملیات کربلای 4 به اسارت دشمن درآمد. او با بدنی مجروح اسیر می‌شود و به‌خاطر شدت جراحات او را در بیمارستان بستری می‌کنند. همرزمانش می‌گویند: پس از چند روز درحالی که هنوز بدن محمدرضا زخمی بود، او را به اردوگاه می‌برند. وضعیت جسمانی شهید شفیعی مناسب نبود و نیاز به عمل جراحی داشت ولی عراقی‌ها توجهی به سلامتی‌اش نداشتند. چند روزی که در اردوگاه بود درد زیادی کشید و در آخر از عوارض جراحت در غربت و تنهایی به شهادت رسید. در مدت 11 روز از زمان اسارت تا شهادتش محمدرضا دست عراقی ها بود و بسیار شکنجه شد و درد کشید. صلیب سرخ که از شهادت محمدرضا آگاه می‌شود، مسئولان بعثی را موظف می‌کند برای او قبری در شهر کاظمین در نظر بگیرند. پس از 16 سال پیکر این رزمنده تفحص می‌شود و به کشور می‌آید. اما نکته عجیب اینجا بود که پس از گذشت 16 سال پیکر شهید شفیعی صحیح و سالم از خاک بیرون آمده بود. محمدرضا در تاریخ 14 دی ماه 1365 شهید شد و در تاریخ 4مرداد ماه 1381 پیکرش به کشور بازگشت. در گفت‌وگو با محمدعلی شفیعی، برادر گرامی او سرگذشت جهادی این شهید بزرگوار را مرور کردیم.

از خصوصیات اخلاقی و رفتاری شهید بگویید؟

محمدرضا پسر درس‌خوان و باهوشی بود. تا سال دوم دبیرستان درس‌اش را ادامه داد و بعد از آن تصمیم برای عزیمت به جبهه گرفت. او علاقه خاصی به کارهای هنری داشت و از ابتدا به طراحی بر روی شیشه می‌پرداخت. به طور خاص در رشته ویترای مهارت پیدا کرده بود. در ایام تابستان و فرصت فراغت بچه‌ها نزد دایی‌مان که معمار بود فعالیت می‌کرد. محمدرضا از وقت و زمان نهایت استفاده را می‌کرد و همیشه می‌گفت؛ انسان نباید اجازه دهد عمرش بیهوده تلف شود. از نظر سیاسی از ابتدای انقلاب عشق و علاقه خاصی به حضرت امام(ره) پیدا کرد. سخنرانی‌های ایشان را دنبال می‌کرد و به همراه دوستانش تکثیر و توزیع می‌کرد.

چطور محمدرضا در آن سن کم تصمیم به حضور در صحنه جنگ گرفت؟

خاطرم هست، آن روزها محمدرضا در مسجد و پایگاه محل بسیار فعال بود. یک شب بعد از برگشت از مسجد موضوع عزیمت به جبهه را مطرح کرد. اول مادرم مخالفت کرد و به او گفت که شما هنوز نوجوان هستی و برای شرکت در جنگ خیلی زود هست. اما او از سخنان حضرت امام(ره) برای ما دلیل آورد که حضور در جبهه یک نیاز فوری و تکلیف دینی است. محمدرضا آن شب با قاطعیت گفت که به‌همراه دوستانم به دعوت امام(ره)  لبیک می‌گوییم. آن موقع روستای ما حدود هزار و 300 نفر جمعیت داشت 30 نفر از بچه‌های روستا از جمله محمدرضا راهی جبهه شدند. نکته جالب در قضیه عزیمت بچه‌های روستا به جبهه این بود که پدرم خودش پیش‌قدم شد و با مینی‌بوس‌اش آنها را به مرکز سپاه اصفهان منتقل کرد.

محمدرضا چه مدتی در جبهه حضور داشت و آیا از فعالیت‌هایش در صحنه دفاع مقدس هم اطلاع داشتید؟

ایشان همان سال 61 که راهی جبهه شد به منزل بازنگشت. می‌دانستیم که در عملیات رمضان حضور داشته است. بعد عملیات هیچ اطلاعی از وی نداشتیم و پرس‌و‌جوی ما در خصوص وضعیت او هم بی‌نتیجه ماند. حتی پدر و مادرم برای کسب اطلاع از سرنوشت او به مراکز مختلف در تهران و اصفهان مراجعه کردند. من یک شب خواب دیدم که محمدرضا روی تخت خوابیده و ملافه سفیدی روی او کشیده‌اند. در واقع خواب شهادت او را دیدم. این مطلب را هم اضافه کنم که محمدرضا همیشه آرزو داشت که وقتی به شهادت رسید، گمنام بماند. محمدرضا در جبهه بی‌سیم‌چی گردان بوده.

فرمانده گردان که محمدرضا پابه‌پای او در عملیات حضور داشته است، نیز مفقودالاثر می‌شود. از مأموریت‌های نظامی محمدرضا در طول عملیات چندان اطلاعی ندارم اما همرزمانش نکات جالبی از فعالیت‌های هنری او در جبهه نقل کرده‌اند. از جمله این که او کار خطاطی، طراحی و نقاشی که حرفه اصلی‌اش در اینجا بود، در جبهه نیز ادامه می‌داده، برخی از همسنگرانش نامه‌ها و پیام‌هایی که به خط زیبای او نوشته شده بود را به یادگار نگه داشته‌اند.

از چه زمانی نسبت به شهادتش اطلاع پیدا کردید؟

4 ماه از اعزام محمدرضا و دوستانش گذشته بود که خبردار شدیم که شماری از همرزمانش شهید و برخی هم مفقودالاثر شده‌اند. از این زمان نگرانی ما نسبت به سرنوشت محمدرضا بیشتر شد و همه اعضای خانواده پیگیر وضعیت او شدند. بعد مدتی رسماً اعلام شد که او مفقودالاثر است. انتظار ما برای بازگشت محمدرضا هشت سال طول کشید. روزی که آزادگان به آغوش میهن بازگشتند، ما به کلی از زنده بودن او ناامید شدیم. در همان روزها مسئولان بنیاد شهید سنگ یادبودش را در محله‌مان نصب کردند.

آیا از جزئیات شهادت یا اسارتش هم اطلاعاتی بدست آوردید؟

نه، اطلاعات ما در این حد است که آنها در جریان عملیات رمضان وقتی که نقشه حمله رزمندگان ما لو می‌رود، بعد از آتش‌بار سنگین و محاصره شدن توسط دشمن بعثی، به اسارت درمی‌آیند.

دوران سخت بی‌خبری و فراق محمدرضا را پدر و مادر چه‌گونه تحمل کردند؟

این سال‌ها خیلی سخت سپری شد و پدر و مادرم به مشکلات مختلفی از نظر روحی و جسمی دچار شدند. پدر ناراحتی قلبی شدید پیدا کرد و سرانجام سال 90 با همین ناراحتی دنیا را وداع گفت. مادر نیز پس از آن حال خوشی نداشت و به فاصله 5 سال ایشان نیز فوت کردند. یکی از توصیه‌های مادرم که هیچ‌گاه فراموش نمی‌کنم، این بود که تاکید می‌کرد: روزی می‌رسد که از سرنوشت محمدرضا باخبر می‌شوید. راه او را که پیروی از مکتب امام(ره) و مقام معظم رهبری است، دنبال کنید و حافظ اعتبار و نام او باشید.

حدود 39 سال انتظار کشیدید تا اینکه خبر قطعی یافتن پیکرش رسید، می‌خواهم جزئیات این اتفاق را از زبان خودتان بشنوم؟

من سرکار بودم حوالی ساعت 10 صبح از سپاه صاحب الزمان(ع) تماس گرفتند و گفتند شب به منزل تشریف می‌آورند. آن شب مسئولان محترم بنیاد شهید و سپاه اصفهان میهمان ما شدند. آنها حامل خبر شناسایی پیکر محمدرضا بودند و ضمن تبریک و تسلیت اعلام کردند که بعد از سال‌ها جست‌وجو توانسته‌اند از طریق دی‌ان‌ای پیکر او را شناسایی کنند.

تست دی‌ان‌ای خیلی دقیق انجام شده بود، به گونه‌ای که رنگ چشم، رنگ مو و تمام مشخصات ظاهری محمدرضا را شفاف نشان می‌داد. یک نکته قابل توجه برای من این بود که تست دی‌ان‌ای تاریخ شهادت محمدرضا را دو سال بعد از مفقودالاثر شدن او تایید می‌کرد. اما مهم این بود که بعد از نزدیک 4 دهه درد فراق و انتظار، چشم ما به مزار محمدرضا روشن شد.

به‌نظر شما، نسل جوان و نوجوان دوران دفاع مقدس چه ویژگی داشتند که به الگوی فداکاری و ایثار در تاریخ کشور ما تبدیل شدند؟

فکر می کنم یکی از خصوصیات بارز آنها، آگاهی توام با عشق عمیق‌شان به مکتب امام خمینی(ره) بود. محمدرضا و همرزمانش واقعاً ذوب در تفکر امام(ره) بودند. آنها از اولین روزهای انقلاب سخنرانی‌ایشان را دنبال می‌کردند. تا جایی که محمدرضا محتوای اکثر بیانات بنیانگذار انقلاب را حفظ شده بود. من شخصاً وقتی به دوران فداکاری بچه‌های مخلص آن روز جبهه و جنگ نگاه می‌کنم، حسرت و افسوس بردلم می‌نشیند. فرصت جهاد و فداکاری برای کشور و مردم نصیب هر کسی نمی‌شود و معتقدم که شهادت در راه خدا حقیقتاً یک توفیق بزرگ است که برخی انسان‌ها از آن برخوردار می‌شوند. خوشا به حال آن‌هایی که به چنین مقامی می‌رسند.

آقای شفیعی اتفاقاً یکی از دغدغه‌های کسانی که در تاریخ دفاع مقدس تحقیق و مطالعه می‌کنند، همین موضوع است که چه طور می‌توان نسلی همچون فرزندان جبهه و جهاد تربیت کرد و چه‌گونه ارزش‌ها و فرهنگ ناب دوران دفاع مقدس را به نسل آینده منتقل کرد؟

موضوع مهم در این زمینه، فرهنگ‌سازی است. فکر می‌کنم سردار شهید حاج قاسم‌ سلیمانی بدنبال همین هدف بود که ارزش‌های دوران دفاع مقدس از طریق فرهنگ‌سازی می‌تواند به نسل آینده منتقل شود. اصل مهم  در فرهنگ دفاع مقدس، پیروی از ولایت فقیه و درک و شناخت تفکر حضرت امام(ره) و مقام معظم رهبری است.

انتهای پیام/

برچسب‌ها