به گزارش حیات طیبه، هر چه زمان میگذرد، ارزش مجاهدت و فداکاری جوانانی که با عشق و ایمان برای نجات سرزمینهای اسلامی از شرارت داعش در خط مقدم جنگ سوریه و عراق حاضر شدند، بیشتر نمایان میشود. ایران اسلامی در سایه جانفشانی این نسل خداجو، به کانون امنیت در منطقه تبدیل شده است. این در حالی است که هنوز بسیاری از کشورها با حمالت تروریستی دست به گریبان هستند. دفتر خاطرات جوانان مجاهد ما در نبردهای بزرگ سوریه و عراق، ناگفتههای بسیار برای نسل امروز و آینده دارد. در ادامه سلسله مصاحبه با خانواده مدافعان حرم، به سرگذشت یکـی دیگـر از شـاگردان مخلص مکتب سـردار نامدار شـهید حاج قاسـم سـلیمانی نگاه انداختیم. در ایـن گفتوگو خانم مریم غفـاری از زندگی جهادی همسر شهیدش محمدرضا جبلی میگوید:
خانم غفاری تا آنجا که ما اطلاع داریم، محمدرضا قبل از نبرد سوریه، دوران دفـاع مقـدس را تجربه کرده بودند، چه چیزی از دوره حضور او در جنگ تحمیلی بهخاطر دارید؟
بلـه، ایشـان طبـق گفتـه والدیـن، بـا آنکـه در دوران دفـاع مقـدس سـن زیـادی نداشـتند امـا به اتفاق شـماری از دوسـتان مسـجدی و هیاتیشـان در اجتماعـات رزمنـدگان حاضـر میشـدند. البته گویا فرماندهـان به دلیل نوجـوان بـودن از حضور آنها در خط مقدم درگیری و عملیاتها جلوگیری میکردنـد و در حوزههـای تبلیغاتـی و امـور فرهنگـی جبهـه اسـتفاده میکردنـد. خـود محمـدرضـا هـم تعریف میکـرد کـه در ایام دفـاع مقدس وقتـی بـا اکیپ نوجوانان در جمع رزمندگان حضـور مییافتند، تاثیر زیادی بـر روحیـه رزمندگان میگذاشـت. همینطور به دلیل تسـلط محمدرضا بر شـعر، سـرود و قرائت قرآن، فرماندهان و رزمندگان علاقه خاصی به حضور وی در مراسمها و برنامههای مختلف نشان میدادند و برای رزمندگان شعر و سرود میخواندند.
ماجرای عزیمتشان به جبهه نبرد سوریه به چه صورت بود؟
محمدرضا همیشـه با افتخار خود را یک بسـیجی و سـرباز انقلاب و رهبری میخوانـد. تصمیمهایش بـرای حضور در جمع رزمندگان یـا نبرد در جبهه سـوریه نیـز بر اسـاس اعتقاد و ایمان شـخصی بود. او ماهها قبـل از اعزام به جنگ، پیگیر مسائل سوریه بود. در این مدت موضوع شرکت در جهاد علیه تحمل شـنیدن خبر ویرانی داعش در منزل ما بسـیار مطرح میشـد. واقعا شـهرهای مقـدس عـراق یـا کشـتار مظلومـان سـوریه بهدسـت جنایتـکاران داعشی را نداشت.
برخـی از اعضـای خانـواده سـعی میکردنـد تصمیم او را عـوض کنند، حتـی دلیـل میآوردنـد کـه هنـوز اوضاع طوری نیسـت کـه رهبرمـان مردم عـادی را بـه جهاد فرا بخواننـد اما نتوانسـتند تصمیـم او را برگردانند. یکبار فرزندمان گفت؛ پدر ممکن است بعد از تحویل سال و تعطیلات عید بروید؟ او در جواب گفت؛ دخترم شما دلتان میخواهد، بچههای سوری روزهای عید را با جنگ و تهدید دشـمن سـپری کنند. همانطور که ما میخواهیم در آرامش باشـیم، سـعی کنیم آنها نیز به آرامش برسـند و از دسـت دشـمن اهریمـن نجـات پیـدا کننـد. محمـدرضا بـه این چیـزی که بـرای دخترمان میگفـت از عمـق دل باور داشـت. او طاقت دیدن آوارگی و کشـتار کودکان و زنـان مظلـوم توسـط حرامیان داعش را نداشـت. به این خاطـر در تصمیم خود برای رفتن به جهاد با این جنایتکاران هیچ تردید به خودش راه نداد.
محمـدرضـا مثـل اغلـب شـهیدان مدافع حـرم «بچـه هیأتی» بـود، از دلبستگی او به اهل بیت (ع) بگویید؟
این علاقه و عشق به اهل بیت (ع) در خانواده ما ریشه دارد. هر سال حتما به زیارت ائمه علیهم السلام مشرف میشدیم. سالی دو بار به پابوسی امام رضـا (ع) میرفتیـم. قبـل از جنگ نیز به زیارت بی بـی، حضرت زینب (س) در سـوریه رفتیـم. همـه اعضای خانـواده محمدرضا چنین دلبسـتگی را به خانـدان عصمـت و اهـل بیت داشـتند. خانهشـان چسـبیده به مسـجد اسـت و ایـن ارتبـاط و انـس با هیأت و محافـل مذهبی را از بچگی داشـتند.
پـدر محمـدرضـا از پیشکسـوتان هیـأت و مسـجد بـود و تحـت تاثیـر تربیت او سـالیان طولانـی اعضـای خانـواده نمازشـان را بـه صـورت جماعـت در مسـجد میخواندنـد. محمدرضـا نیـز از دوران کودکـی موذن مسـجد بود و در مراسـمهای مختلـف نیـز مداحی میکـرد. عشـق و ارادت خاصی هم به حضرت زهرا (س) داشت.
چگونه خود شـما را برای رفتن به میدان جنگی که احتمال شـهادتش وجود داشت، متقاعد کرد؟
حقیقـتاش را بخواهیـد مـن ابتـدا مخالف رفتـناش بودم. بحث ما بر سـر حضـورش در جنـگ قریب 7 ماه جریان داشـت. من بیشتر نگران وضعیت بچههـا بـودم. دائـم به او میگفتـم در نبود شـما اداره زندگی و بـزرگ کردن بچههـا سـخت خواهـد بود. اما او بـا اعتماد بهنفس میگفت: من شـما را به کسی سپردهام که ایمان دارم بهتر و بیشتر از من مراقبتان خواهد بود. موضوع مرگ و شهادت برای او حل شده بود. میگفت؛ زندگی و نفس کشـیدن ما دسـت خداسـت. چه تضمینی وجود دارد، که من اگر به سوریه نروم زنده خواهم ماند. اگر خداوند اراده کند در دل حادثه و آتش هم جان انسان را حفظ میکند.
خود شما درباره راهی که آنها رفتند چه نظری دارید؟
حقیقـتاش را بخواهید دل مـن راضی به رفتناش نبود. 7 ماه بود که مدام با من صحبت میکرد عکس و فیلمهایی که داعشـیها منتشـر میکردند را میدیدم وحشـت وجودم را فرا میگرفت. هرچه گفتم ما دخترمان یکسال بیشـتر نـدارد مـن چطـور بـدون شـما ایـن بچههـا را بـزرگ کنـم، درجـواب میگفت: من شما را به کسی سپردم که ایمان دارم از من بیشتر مراقبتان خواهد بود. چه تضمینی داری که من اگر به سوریه نروم زنده خواهم ماند.
حضـور محمدرضـا در جنـگ سـوریه چهقـدر طـول کشـید و چـه مسئولیتی را عهدهدار بودند؟
ایشـان 15 اسـفند 1394عازم جهاد با داعش شـدند و 13 فروردین 1395 خبـر شـهادتش رسـید. هضـم ایـن اتفـاق بـرای بچهها دشـوار بـود. روز 12 فروردیـن یـک روز قبـل از شـهادت تماس گرفت، از من خواسـت گوشـی را بـه دختـر کوچکمـان بدهم، نـوزاد بود و نمیتوانسـت صحبـت کند. وقتی صدای پدرش را شـنید شـروع کرد به خندیدن. برادر شوهرم خواب شهادت محمدرضـا را دیـده بود. در سـوریه اکیپ محمدرضا و دوسـتانش کار تامین مهمات و اسـلحه را برعهده داشـتند. فرماندهشان بعد از شهادت او به خانه مـا آمـد. میگفت آن روز درگیری شـدید بود و رسـما وارد جنـگ تن به تن با داعـش شـده بودیـم. محمدرضا به اتفاق دیگر بچهها بـه صورت بیوقفه در حال ارسـال مهمات بودند. گویا آخرین باری که آنها برای رسـاندن مهمات رفته بودند هدف حمله جنایتکاران داعشی قرار گرفته بودند.
مـن در آن روزهـا به شـدت نگرانـش بودم تـا اینکه یکـی از همرزمانش خبر داد که محمدرضا تیر خورد و وقتی او را به بیمارسـتان رسـاندیم، خون زیادی از او رفته بود و پزشـکان نتوانسـتند برای نجاتش کاری انجام دهند. محمدرضا عاشق شهادت بود و این آرزوی خود را بارها به زبان آورده بود.
در خصـوص نتیجـه جهـاد محمـد رضـا و دیگـر جوانـان فـداکار ایـران اسالمی در سوریه و عراق چه نظری دارید؟
همه ما میدانیم که هدف اصلی دشـمنان تکفیری حمله به ایران بود، اگر مدافعیـن حـرم برای جهـاد و مبارزه با این جنایتکاران پیشـقدم نمیشـدند و لشـگر داعـش را در سـوریه منهـدم نمیکردند، اکنون حـال و روز ما مانند سـوریه بود. یادمـان نرفتـه اسـت کـه بعد از نفـوذ چند تروریسـت وابسـته به داعش به داخل کشـور و قتلعام شـهروندان بیگناه چه ترس و نگرانی در میـان مـردم ایجـاد شـد. آنجا بـود کـه ارزش کار مدافعین حرم معلوم شـد و همـه فهمیدیـم کـه امنیتی کـه با نابودی داعـش بر زندگی مردم حاکم شـد چهقدر ارزش دارد.
یکـی از شـیرینترین روزهـای زندگی مـن زمانی بود که سـردار گرانقدر شهید سلیمانی پایان حکومت داعش را اعلام کرد. ما جوانان عزیز و مردان بزرگـی را در ایـن جنگ از دسـت دادیـم. اما در مقابل، بـه هدفهای بزرگی کـه رهبرمـان مشـخص کـرده بودنـد، یعنـی امنیت و اقتـدار دسـت یافتیم.
تکفیریهـا واقعـا شـبکه پیچیـدهای بودنـد، همچنان کـه در عراق، سـوریه و دیگـر کشـورها دیدیـم، جنـگ با آنها بسـیار سـخت بود تا حـدی که حتی قدرتهای اروپایی نتوانسـتند از پس آنها بربیایند اما شـاگردان و همرزمان سردار سلیمانی توانستند بر این دشمن خطرناک و بزرگ غلبه کنند.
این اهداف بزرگی که در سـایه شـهادتطلبی جوانان ما در این جنگ بهدست آمد را چگونه میتوان حفظ کرد و به نسل آینده منتقل کرد؟
شـرایط و اوضـاع جامعـه خیلـی تغییـر کـرده اسـت. ایـن چیزی کـه مدنظر شـما اسـت یعنی انتقال ارزشها و آرمانهای شـهدا به نسـل امروز و آینده کار آسـانی نیسـت. نسـل محمدرضا در یک فضای معنوی و اعتقادی پـرورش یافتنـد امـا الان ارزشها تـا حدی تغییر کرده اسـت. مـن امیدوارم پـدران و مـادران در تربیـت فرزندانشـان نسـبت بـه آشـنایی آنهـا بـا زندگی جهادی جوانان شهید همت کنند.
انتهای پیام/