کد خبر 148242
۲۳ مرداد ۱۳۹۹ - ۱۲:۲۹

روایتی تکان‌دهنده از روزهای اسارت / گفتگو با نخبه آزاده "ابوالقاسم عیسی مراد"

روایتی تکان‌دهنده از روزهای اسارت / گفتگو با نخبه آزاده "ابوالقاسم عیسی مراد"

یکی از شکنجه ها این بود که ما را با چشم های بسته برای اعدام نمایشی می بردند و یا قسمتی را با عنوان شکنجه گاه داشتند که تعدادی از بچه ها را در آن محل به شدت مورد شکنجه قرار می دادند و این رعب و وحشت را به صورت دائمی در بچه های ایجاد می کردند.

 

 

 

تصویر ذهنی ما از اسارت با آنچه بر آزادگان سرافراز میهن اسلامی ما گذشته است، تفاوتی ماهوی دارد، آن ها با پوست، گوشت و استخوان خود خاطرات تلخی از بیرحمی رژیم بعث عراق و دژخیمان آن ها را در کتیبه خاطرات ثبت کرده اند که حتی روایت بخش کوچکی از آن ها هم می تواند نسل امروز را با ارزش های اصیل و آرمان های آن سرو های رعنای باغستان ایثار آشنا کند.

به همین انگیزه، پایگاه خبری حیات، در گفت و گو با نخبه علمی و آزاده سرافراز "دکتر ابوالقاسم عیسی مراد" به بخش های مهمی از زندگی او پرداخته است که مشروح آن را در ادامه می خوانید:

لطفا خودتان را برای مخاطبین ما معرفی بفرمایید.

ابوالقاسم عیسی مراد هستم که سال 1344 در شهرستان رودبنه از توابع لاهیجان در خانواده ای مذهبی متولد شدم. به دلیل اینکه وضعیت اقتصادی خانواده خوب نبود، در کنار تحصیلات ابتدایی و راهنمایی در کار های کشاورزی به خانواده کمک می کردم و علاوه بر این برای کسب درآمد بیشتر و کمک به مخارج خانواده برای دیگران هم کار می کردم تا جایی که هزینه پوشاک خودم را تامین می کردم و هرگز مزه اولین دوچرخه ای را که با پول خودم خریدم، از یاد نمی برم.

از آنجایی که نوجوانی شما با شکل گیری وقایع انقلاب همزمان شده بود، در فعالیت های سیاسی آن روز گار هم شرکت داشتید؟

من در خانواده ای مذهبی رشد کرده بودم و متاثر از این فضا، کتاب های سیاسی ای را که از طریق برادر بزرگترم شهید "علی عیسی مراد" که الگوی من بود، به دستم می رسید را مطالعه می کردم و می توانم به جرات بگویم، تظاهراتی در دوران انقلاب نبود که در آن شرکت نکرده باشم.

 

 

از نحوه ورودتان به عرصه دفاع مقدس بگویید.

همانطور که گفتم، برادرم علی که 4 سال از من بزرگتر بود، تاثیر بسزایی روی من داشت و پیش از من به جبهه رفت که در سال 61 به شهادت رسید. من هم فکر می کردم برای دفاع از انقلاب اسلامی باید دین خودم را به کشور ادا کنم، اما در سال اول شهادت برادرم، مسئولین منطقه ای که اشنا هم بودند، با رفتنم به جبهه موافقت نمی کردند تا اینکه در دانشگاه تربیت معلم تبریز قبول شدم و در سال 63 از طریق لشکر 31 عاشورا به عنوان یک نیروی بسیجی به جزیره مجنون و هورالهویزه منتقل شدم.

بعد از ورود به منطقه تحصیلات خود را رها کردید؟

به هیچ عنوان، چرا که در خانواده ما تحصیل از اولویت های مهم به شمار می رفت و حتی برادرم "شهید علی" هم پیش از اعزام به جبهه در چند دانشگاه پذیرفته شده بود که با انقلاب فرهنگی تقارن داشت و من هم پس از پایان ترم های دانشگاه در قالب اردوهای سه ماهه به منطقه اعزام می شدم و در پایان شهریور باز می گشتم و درسم را ادامه می دادم.

در چه عملیاتی، عراقی ها شما را اسیر کردند؟

پس از دو اعزام به منطقه جنوب و کردستان، در حاشیه عملیات کربلای 2 در سال 65 به همراه تعدادی از هم رزم ها اسیر شدیم. در واقع، از شب قبل از عملیات شهید "همدانیان" فرمانده لشکر قدس گیلان، به بچه ها گفته بود که احتمال برگشت از این عملیات بسیار کم است و ما می دانستیم یا به شهادت می رسیم و یا اسیر عراقی ها می شویم. از چهار بعد از ظهر روز عملیات تا حدود ساعت 1 شب مسیری را طی کردیم و از قله 2 هزار متری "واروس" واقع در منطقه پیرانشهر بلا رفتیم و آنجا متوجه شدیم که از سه ناحیه در محاصره عراقی ها قرار داریم. بعد از نماز صبح و در حالی که هوا به سمت روشنایی پیش می رفت، هلیکوپتر های عراقی ارتفاع کم کردند و در نزدیکی ما شروع به تیر اندازی مستقیم کردند که تعدادی از بچه ها در همان نقطه با لب های تشنه به شهادت رسیدند. بعد از آن هم تعدادی سرباز عراقی ما را به پشت کوه واروس که پادگان "تومان مصطفی" قرار داشت، منتقل کردند و من در آن لحظات بچه هایی را می دیدم که جلو چشمان جان می کندند و این مسئله برای ما بسیار دردناک بود.

بعثی ها پس از انتقال شما به عراق با اسرا چگونه رفتار کردند؟

ما حدودا 72 نفر بودیم که به اسرات عراقی ها در آمده بودیم و ما را به فضایی بردند و از صورت های ما عکس گرفتند و همزمان به شدت مورد ضرب و شتم قرار گرفته بودیم. بچه ها به دلیل پیاده روی در مسافت زیاد از روز قبل به آب دسترسی نداشتند و به شدت احساس تشنگی می کردیم، اما غرورمان اجازه نمی داد تا از عراقی ها آب طلب کنیم. سپس بچه ها را با بدن های زخمی نیمه برهنه داخل آمبولانس روی هم تلنبار کردند و به ناصریه فرستادند.

در ناصریه شما را به اردوگاه منتقل کردند؟

این تازه اول ماجرا بود، پس از ناصریه ما را به استخبارات عراق فرستادند، حدود 70 نفر از ما را در شرایطی که بسیاری از بچه ها دچار خونریزی بودند، به اتاق کوچکی بردند و به مدت چند شب همان جا محبوس کردند و البته ضرب و شتم به صورت دائمی در جریان بود تا اینکه تعدادی از عناصر منافقین را برای بازجویی از ما فرستادند و آن هم به فارسی سعی می کردند ما را تخلیه اطلاعاتی کنند.

در چه زمانی شما را به اردوگاه دائمی اسرا فرستادند؟

یکی از آرزو های ما این بود که از این حالت بلاتکلیفی خارج شویم و به اردوگاه برویم، تصورمان این بود که در اردوگاه مشکلاتمان به پایان می رسد، تا اینکه پس از 4 یا 5 شب ما را با چشم های بسته به اردوگاه رمادی بردند و آنجا هم تونلی از سربازان عراقی تشکیل شده بود که اسرا را به شدت در ورودی اردوگاه می زدند.

از خاطرات اردوگاه برای مان بگویید.

در اردوگاه همان ساعت های اول ما را به صورت نیمه عریان در حالت سجده روی شن های داغ خواباندند و دارایی من که ساعت، فانوسقه و پوتین هایم بود را گرفتند و بعد اسرا را دسته بندی کردند و از چهار طرف اسرا را کتک می زدند تا حدی که بچه ها در حالت نیمه بیهوش قرار گرفتند و من هم به قدری ضعف داشتم که تنها درد شدیدی را روی کمرم احساس می کردم و با چشم هایی تار، بچه ها را می دیدم که کمرشان پر از خون و زخم شده است و یکی از جانبازان همراه ما هم به قدری شکنجه شد که به شهادت رسید.

مهمترین شکنجه هایی که در آن دوران اعمال می شد را توضیح دهید؟

یکی از شکنجه ها این بود که ما را با چشم های بسته برای اعدام نمایشی می بردند و یا قسمتی را با عنوان شکنجه گاه داشتند که تعدادی از بچه ها را در آن محل به شدت مورد شکنجه قرار می دادند و این رعب و وحشت را به صورت دائمی در بچه های ایجاد می کردند.

چگونه خود را در آن فضای رعب آور آرام می کردید؟

بچه ها در آن دوران بسیار با خلوص بودند و هرگز مناجات ها و عزاداری هایی که توام با فریاد یا حسین(ع) برگزار می کردیم را از یاد نمی برم.

در آن دوران نگهبان ها یا بازجویان تان را اذیت می کردید؟

بله، یکی از تفریحات ما در آن دوران این بود که بعضی از بازجوها را با اطلاعات دروغ دست می انداختیم و یا جواب های عجیب و غریبی به سوالاتشان می دادیم که ذهنشان را منحرف می کرد یا مثلا به یاد دارم که بچه ها به گویش های مختلف کشورمان، اصطلاحاتی را در هنگام ضرب و شتم های دسته جمعی بیان می کردند که باعث خنده اسرا می شد و دژبان عراقی را شوکه می کرد که چگونه این ها کتک می خورند و می خندند.

اوقات خود را در طول مدت زمان اسارت چگونه سپری می کردید؟

پس از سه ماه اول اسارت، با توجه به اینکه سابقه تدریس داشتم، به دور از چشمان نگهبانان عراقی تصمیم گرفتم، کلاس های آموزشی متعددی را در رشته های گوناگون برای اسرا تشکیل دهم و با همکاری چند تن از بچه ها در مدت 4 سال اسارت، بیش از 10 کلاس آموزشی برگزار کردیم که از آن جمله می توان به رشته های آموزش زبان عربی که خودم تدریس می کردم، تفسیر کتب مذهبی مثل: نهج البلاغه و هنر های دستی که توسط سایر بچه ها اشاره کنم که پشتوانه ای بود، برای اینکه تلخی و سختی اسارت را قابل تحمل کند.

دسترسی اسرا به اخبار چگونه بود؟

ما شورای مخفی اردوگاه را تشکیل داده بودیم که بیشتر در حوزه های فرهنگی، آموزش و تا حدودی خبر رسانی فعال بود، در آنجا به دلیل سانسور شدید اخبار و دسترسی بچه ها به نشریات منافقین، ما مجبور بودیم، اخبار را رصد کنیم و از دل دروغ پردازی های منافقین، خبر هایی را استخراج کنیم ، ضمن اینکه گاهی از روی پرواز های جنگنده های عراقی بر فراز اردوگاه و یا اعزام بچه ها به بیمارستان از خبر ها آگاه می شدیم.

در طول آموزش های پنهانی، دردسری هم متوجه شما شد؟

پس از هفده ماهی که از اسارتم گذشت، تصمیم گرفتم تا برای تحقق حقوق اسرا تلاش هایی را صورت دهم که مسئولین اسارتگاه نسبت به من سوظن پیدا کردند و از آنجایی که فهمیده بودند که به بچه ها آموزش می دهم، من را از بقیه جدا کردند و به شدت زدند که به این دلیل مدتی را در بیمارستان بستری بودم.

بعد از اسارت فعالیت های خود را به چه صورت از سر گرفتید؟

بعد از اسارت که می دیدم، با انگیزه کمک به حل مشکل افسردگی و فشار های ناشی از اسارت آزادگان تصمیم گرفتم که تحصیلات خود را در رشته روانشناسی دنبال کنم و با پذیرش در دانشگاه علامه طباطبایی و گذراندن مدارج تحصیلی در رشته روانشناسی بالینی موفق به اخذ دکترا و عضویت در هیئت علمی این دانشگاه شدم  و کلینیکی را هم تاسیس کردم که در حوزه مشاوره روانشناسی فعالیت می کند.

در طول سالیان اخیر کتاب های زیادی از شما به چاپ رسیده است، در ارتباط با آثارتان توضیح دهید.

من در کنار فعالیت های علمی و نوشتن مقالات پژوهشی با یک کادرعلمی مجرب در حوزه های میان رشته ای فعالیتی را آغاز کردیم و پژوهش هایی را در حوزه های گوناگونی مثل: مدیریت بحران انجام داده ایم و مجموعه کتاب هایی را هم با عنوان "روانشناسی اسارت" که کتاب نمونه سال 85 شناخته شد و به مروری به زندگی آزادگان در اردوگاه های اسارت می پردازد، به همراه کتاب دیگری با عنوان "سفیران در بند" که به بخشی از خاطراتم از اسارت اختصاص پیدا کرد، منتشر کرده ام. کتاب "اسیر کیست؟ آزاده کیست؟" نیز از جمله آثار کودک من به شمار می رود و یک رمان را هم در دست دارم که امیدوارم بتوانم به زودی منتشر کنم.

مصاحبه از پوریا بهرادکیان

 

برچسب‌ها