کد خبر 134412
۱ خرداد ۱۳۹۶ - ۰۰:۰۰

ناگفته هایی از 45 روز مقاومت جوانان خرمشهر

ناگفته هایی از 45 روز مقاومت جوانان خرمشهر

بعد از 35 سال ایرانی ها همچنان خرمشهر را به عنوان قلّه مقاومت و پیروزی می نگرند. در سوم خرداد نه تنها مسیر تاریخ جنگ تغییر کرد، بلکه سمت و سوی نگاه جهان به ایران و ایرانی دگرگون عوض شد.

به گزارش حیات و به نقل از دویست و نود و نهمین شماره هفته نامه حیات طیبه، خرمشهر نقطه ای است که رویای سردار قادسیه برای فتح ایران در آن فرو می ریزد. ارزش این رویداد در سرگذشت ایران زمین آن اندازه هست که هر صاحب قلمی را دچار لکنت می کند. فتح خرمشهر به درستی در ردیف اسطوره ها و حماسه های تاریخ این مرز و بوم نشسته است و سندی شده در دست همه نسل ها تا هنگام بالا گرفتن تهدید بیگانگان سوم خرداد 61 را برای آنها گوشزد کنند.   آزادی خرمشهر هنوز رنگی از اعجاز دارد، این که چگونه مردمان این دیار 45 روز در برابر قدرتمندترین ارتش آن روز منطقه، شهر را نگه داشتند و چگونه رزمندگان جوان ایرانی بعد از 578 روز محاصره ماشین تهاجم بعثی ها را زمینگیر کردند، اتفاقات خارق العاده ای بودند که فقط از نیروی ایمان و اراده انسان های از جان گذشته بر می خیزد.   با آنکه بسیاری از آن جوانان پاکباز اکنون راهی دیار باقی شده اند اما برخی دیگر از بازماندگان نسل حماسه در میان ما هستند.حاج محمد نورانی از جمله فرزندان برومند و ایثارگر خرمشهر است که هیچ گاه خرمشهر را ترک نکرده است. او فصلی از تاریخ پر رمز و راز این دیار را در سینه دارد. حاج آقا نورانی که در ایام فتح خرمشهر جوانی 20 ساله بوده اکنون بیش از سه دهه با خاطرات و جراحات نبرد خرمشهر زیست می کند با افتخار می گوید فقط یک بار آن هم به نیابت از فرمانده شهید خرمشهر، جهان آرا، برای تشرف به حج از میدان جنگ غایب بوده است. این گفتگو به مناسبت سالروز حماسه آزادی خرمشهر تقدیم می شود:   حاج آقا نورانی اگر موافق هستید گفت و گو را از نقطه حمله ارتش بعث شروع کنیم و این که نقشه اشغال خرمشهر چگونه از طرف دشمن اجرا شد؟    آن روز همه مردم شهر غافلگیر شدند. حمله به خرمشهر متفاوت از همه جنگ هایی بود که معمولاً ارتش کشور مهاجم برای تسخیر آسان شهر پیشاپیش به ساکنانش پیام می دهد که شهر را تخلیه کنند. ارتش صدام بی خبر و مغول وار آمد. ماهیت ضد انسانی حرکت صدام نیز همان موقع روشن شد. آنها یورش خود را روزی آغاز کردند که مردم سرگرم کسب و کار بودند بچه ها در مدارس به سر می بردند. تصاویر آن موقع خرمشهر را دیده اید که چگونه ساکنان شهر از پیر و جوان تا کودکان و زنان را به خاک و خون کشیدند. همین قساوت دشمن بعثی باعث شد اهالی خرمشهر تصمیم به دفاع بگیرند. دیدن آن صحنه های سفاکی برای جوانان خرمشهر خیلی تکان دهنده بود.  این خاطره را قبلا هم تعریف کرده ام، یادم می آید که در یکی از صحنه های جنایت، اعضای یک خانواده با شلیک توپخانه ارتش بعث هنگام صبحانه قتل عام شده بودند. از میان آنها زنی  بچه اش از ناحیه سر ترکش خورده بود و خون از سر و صورتش جاری شد، مادر بچه با گریه و فریاد  راهی کوچه و خیابان شده بود و آه و ناله اش خون جوانانی که ناظر صحنه بودند را به جوش آورد. همین صحنه های تکان دهنده جوانان خرمشهری را به نوعی قیام واداشت.   بچه های خرمشهر به چه ترتیب نبرد را شروع کردند، سازماندهی آنها چگونه بود؟   مسلح شدن جوانان خرمشهر و تشکیل اولین هسته مقاومت، ایده شهید جهان آرا بود. او پس از آنکه خیل جوانان دختر و پسر مقابل سپاه صف بستند، دستور داد، انبار سلاح به روی آنها گشوده شود. یادم هست که سلاحهای آن روز از پادگان زمان شاه مانده بود. اسلحه آن روز بچه ها عمدتاً «ژ سه» «ام یک» و «برنو» بود که عمدتاً برای مرزبانی در رژیم گذشته استفاده می شد. اما چون جنگ ماهیت شهری پیدا کرده بود مردم با هر ابزاری که می توانستند از سلاح گرم تا سرنیزه و حتی کوکتل مولوتف مبارزه را شروع کردند حتی عشایر منطقه با اسلحه شکاری شان به میدان آمدند یا آنکه دختران و پسران جوان با بمب های دست ساز به مقابله با تانک و زرهپوش های دشمن می رفتند.    خرمشهری ها چگونه با این ابزارها و سلاح های فردی به مدت 45 روز شهر را نگه داشتند چون یکی از سوال های تاریخی به همین جا بر می گردد؟   آن روز سازمان و تیپ و لشگر در کار نبود. جوانان و مردم بومی به صورت خودجوش و داوطلبانه در کوچه ها و خیابان ها می جنگیدند. یادم هست که در هر محله شهر، جوانان ساکن آن دستجاتی را تشکیل می دادند. این دسته ها با حمله های به اصطلاح پارتیزانی و غافلگیرانه به واحدهای نظامی عراق ، شهر را برای آنها ناامن می کردند. بسیاری از کسانی که بعدا در شمار فرماندهان جنگ درآمدند، آن روزها در هر محله تعدادی از بچه ها را دور خود جمع می کردند و یک گروه مقاومت تشکیل می دادند. در کل حدود 3 سه گروه مقاومت در روزهای پایانی نبرد شکل گرفته بود که فرماندهی یکی از گروه‌ها بر عهده من بود. گروه دیگر با فرماندهی رضا دشتی از دانشجویان خرمشهری دانشگاه تهران و سومین گروه را علی هاشمیان که او هم دانشجو بود، هدایت می کرد. البته  آن دو عزیز به شهادت رسیدند. به هر حال  با آنکه شماری از مردم ناگزیر از ترک شهر شدند، خیلی از افراد ماندند و مانع سقوط شهر شدند. بسیاری از بستگان بودند که علیرغم اصرار ماها به خروج از محدوده جنگی گفتند، تحت هیچ شرایطی این آب و خاک را ترک نخواهیم کرد. شمار زیادی از آنها را نظامیان بعثی به عنوان اسیر بردند جمعی از آنها نیز شهید و زخمی شدند.   درباره نحوه مجروح شدن خودتان بگویید. من در خاطراتت خواندم که روز بیست و چهارم مقاومت مجروح شدید؟   بله در جریان حمله عراقی ها به یکی از خانه های سازمانی راه آهن مجروح شدم گروه ما در جریان این حمله 15 نفر بود که تلاش میکردیم عراقی ها را از این نقطه دور کنیم. حدود 10 نفر از بچه ها مجروح شدند. عراقی ها بالای ساختمان های بلند سنگر گرفته بودند. در جریان شلیک گلوله آر پی چی آنها یکی از چشمانم تخلیه شد و چشم دیگرم آسیب دید و صورتم سوخت. آن روز یکی از همرزمان با بی سیم توانست ماشین خبر کند. به زحمت از مقابل رگبار عراقی ها دویدیم و خود را به ماشین رساندیم من را به بیمارستان شرکت نفت آبادان منتقل کردند. از این به بعد هم ماجراهای دیگری اتفاق افتاد. آبادان آن روز تحت محاصره بود. با این حال حدود سه روز آن‌جا بستری بودم و به سختی و شبانه با یک شناور ارتشی من را  همراه چند زخمی به بوشهر و از آن‌جا به بیمارستان 505 ارتش انتقال دادند.    بعد از بهبودی هم دوباره اسلحه در دست گرفته و به خرمشهر و میدان جنگ برگشتید؟   بله پس از بهبودی نسبی به خرمشهر برگشتم اما وقتی رسیدم  شهر کاملاً اشغال بود. ارتش بعث به گونه ای نیروها و استحکامات نظامی خود را مستقر کرده بود که خرمشهر را به کشورش ضمیمه کند. آن‌ها حتی اثاث‌های خانه‌های مردم را برداشته بودند و یک غارت کامل اتفاق افتاده بود. در خرمشهر دیگر نشانی از زندگی نبود یک منطقه کاملا جنگی شده بود. عراقی ها سنگر ها و خاکریز های خود را پشت ساختمان ها مستقر کرده بودند. بسیاری از نقاط مهم شهر مین گذاری شده بود. در واقع با این طراحی خرمشهر خط مقدم یکی از جبهه های اصلی ارتش اشغالگر شده بود.     چرا بین شهرهایی که آن روز صدام اشغال کرد خرمشهر این اندازه برای آنها مهم بود؟   شما هم لابد شنیدید خرمشهر قبل از جنگ یک بندر تجاری مهم بود. زمانی که هنوز بنادری مثل دوبی و امثال آن مطرح نبودند. لذا از نظر تجاری و استراتژیک عراقی ها به خرمشهر چشم طمع دوخته بودند. 17 کشور در این شهر  کنسولگری داشت. به لحاظ ارتباطی،موقعیت خرمشهر واقعا منحصر به فرد بود. 13اسکله بارگیری داشت. این اهمیت خرمشهر البته محدود به زمان شروع جنگ نبود. در گذشته های دور نیز عثمانی ها و انگلیسی ها نیز برای تسخیر آن خیز برداشته بودند. در جنگ جهانی دوم ، جبهه متفقین از آن برای به عنوان پل ارتباطی برای انتقال نیرو و تجهیزات بهره گرفتند. لذا حاکمان وقت عراق و شخص صدام از جمله رویاهایشان، در دست گرفتن خرمشهر بود. این سخن او را هم لابد شنیده اید که گفته است  ؛ خرمشهر در نظر من  الماس خاورمیانه است و اکنون که این گوهر در دست من است اگر کسی خواست آن را  از من بگیرد من کلید بصره را به عنوان جایزه به  او خواهم داد.   درباره مشارکت زنان و دختران خرمشهری در مبارزه و نهضت مقاومت بسیار شنیده ام، اما از زبان شما می خواهم به صورت مستند از این بخش تاریخ مطلع شوم؟   آنها دوشادوش مردان جنگیدند. بخشی از مردم خرمشهر که حاضر به ترک شهر نشدند، زنان و دخترانی بودند که اسلحه برداشتند. به این خاطر شما اکنون در میان شهدای خرمشهر نام شمار زیادی از زنان را می بینید. یکی از کارهای بزرگی که من شاهدش بودم، اداره مرکز مهمات و پادگانی توسط زنان بود که در واقع نقش لجستیک ما را در مقاومت 45 روزه ایفا می کرد . وقتی ما میدان معرکه و جنگ بودیم آنها سلاح ها را جابجا کرده و تامین می کردند.  شما تصور کنید که زنان و دختران آن روز خرمشهر در چه شرایط سختی می جنگیدند. شهر تاسیساتش از بین رفته بود و در تاریکی مطلق قرار داشت و آنها باید مثل چریک هایی که در کوه و جنگل می جنگند پیش می رفتند. در شرایطی که فاصله شما هم با دشمن یک کوچه یا خیابان است. بنابراین دختران جوان خرمشهر آن روزها تمام کارهای یک رزمنده را انجام می دادند در حملات خیابانی به عراقی ها شرکت می کردند نگهبانی می‌دادند یا زخمی را به عقب منتقل می کردند.   از خاطراتی که با فرمانده محبوب خرمشهر شهید جهان آرا بگویید؟   یکی از خاطراتم که خیلی تلخ است روز و لحظه شنیدن خبر شهادتش هست. وقتی که در موسم حج به سر می بردم. شهید جهان آرا قرار بود به مکه مشرف شوند اما سهمیه اش را به من دادند. آن روز من 22 ساله بودم با آنکه هیجان این سفر معنوی را داشتم اما دلم در شهر تحت آتش خرمشهر گیر کرده بود. توصیف حس و حال روز که خبر از دست رفتن جهان آرا را در مدینه شنیدم، آسان نیست.   گویا برادرتان هم آن موقع مسئولیت یک تیپی را در اختیار داشتند و مدتی همرزم بودید؟   بله بعد از طی دوره مجروحیت و درمان با تماس دوستانم که از  برنامه عملیات آزاد سازی خرمشهر را خبر دادند به شهر برگشتم. رزمندگان بومی خرمشهر آن روز سازماندهی شده و یک تیپ تشکیل داده بودند که برادرم مسئولیت آن را برعهده داشت. من نیز در کنار او قرار گرفتم.   از روز آزاد سازی و سقوط ارتش عراق چه خاطره ای دارید؟   صحنه های اولین نشانه تسلیم شکست ارتش عراق را هیچ وقت فراموش نمی کنم. جمعی از نیروهای عراقی  کنار رودخانه پرچم سفید در دست گرفتند پرچم شان هم در واقع زیر پیراهن هایشان بود که بر سر چوب بسته و به نشانه تسلیم بالا برده بودند. ابتدا بچه ها دچار شک شدند که مبادا تاکتیک و شگرد نظامی باشد. به این خاطر دو نفر از رزمنده ها داوطلب شده و برای اطمینان با قایق به سمت شان رفتند و در نهایت دیدند که قصد شان واقعاًتسلیم شدن است لذا سوار قایق کرده و به اسارت در آوردند.   این بخش از ماجرا خاطره یکی از همرزمان عزیزم را زنده کرد. شهید فتح‌اله افشاری که به اتفاق رفتیم به مسجد جامع شهر و او بالای بام مسجد اذان گفت و  سرود ای ایران را خواند. این حرکت حماسی و خاطره انگیز زمانی بود که یگانهای ارتش عراق کاملا در محاصره بچه ها قرار گرفته بودند و در واقع جوانان خود خرمشهر که در تیپ واحد جمع شده بودند خط شکن عملیات بیت‌المقدس شدند عملیاتی که از محور رودخانه کارون صف عراقی ها را در هم شکسته و به جاده خرمشهر – اهواز رسید.  

برچسب‌ها