شهادت ، پاداش یگانه پرهیزکاری و اخلاص

آیت الله شهید قدوسی یگانه پرهیزکاری و اخلاص پس از سال ها مجاهدت و ایثار، 8 ماه پس از شهادت فرزندش محمد حسن در عملیات هویزه و زمانی که دادستان کل انقلاب اسلامی بود توسط منافقین کوردل ترور شد و پاداش مجاهدت خود را دریافت کرد.
به گزارش خبرگزاری حیات، چهاردهم شهریور ماه سالروز شهادت آیت الله قدوسی و شهید هوشنگ وحید دستجردی است که به دلیل خدمات ارزنده خود به انقلاب اسلامی توسط دشمنان اسلام به مقام رفیع شهادت دست یافتند . شهید قدوسی در سال 1306 هجری شمسی در خانواده ای روحانی در شهر نهاوند به دنیا آمد و پس از سالها تلاش و دفاع از آرمانهای اسلام و سی و یک ماه خدمت به عنوان دادستان کل انقلاب اسلامی به دنبال انفجار یک بمب آتش زا در محل دادستانی کل انقلاب اسلامی به فیض شهادت نائل شد . همچنین در چنین روزی سرتیپ هوشنگ وحید دستجردی که خدمات ارزندهای را به میهن اسلامی ارایه کرده بود در سمت رییس شهربانی کل کشور در سال 1360 هجری شمسی و در این حادثه بمب گذاری به درجه رفیع شهادت نائل شد .نجمه سادات طباطبایی دختر ارشد علامه سیدمحمدحسین طباطبایی و همسر شهید آیت الله قدوسی در گفتگوی تفصیلی با خبرنگار حیات بخشی ازسرگذشت زندگی علامه طباطبایی این استاد فقید فلسفه و تفسیر و هم چنین گوشه هایی از 27 سال زندگی پر فراز و نشیب خود را با آیت الله شهید قدوسی بیان کرد. *فراز و فرودهای سرگذشت علامه طباطبایی و خانواده پدر من علامه طباطبایی است، پدر و مادرم دختر عمه و پسردایی بودند، در کودکی پدر و مادرشان فوت کرده و تحت نظر مادربزرگم بزرگ شدند، اینطور که از مادرم شنیدم پدرش ملاک و تحصیلکرده و مادرش شخصیتی فوق العاده زیرک و باهوش بود ، مادر بزرگ آنها را خیلی دوست داشت، پس از این که پدرم 23 ساله و مادرم 18 ساله شد با هم ازدواج می کنند، آنها زوجی هماهنگ بوده و هیچ وقت ناراحتی و دلگیری از هم نداشتند، زندگی طلبه های قدیم مشکلات بسیاری داشت، یک سال بعد از ازدواج و داشتن یک فرزند، پدرم احساس می کند دیگر زندگی در تبریز برایش سودی ندارد و با توجه به فوت پدر علامه طباطبایی، آیت الله قاضی امام جمعه تبریز وصی و قیم ایشان می شوند، پدر نزد او رفته و می گوید که باید برای ادامه تحصیل به نجف بروم، آیت الله قاضی در ابتدا به دلیل مخارج بالا مخالفت می کند و به همین دلیل پدر ناراحت به منزل رفته و به مادرم جریان را می گوید که مادر پیشنهاد می دهد که همه جهاز و وسایل خانه را به حراج می گذاریم و می رویم که بنا به گفته مادرم، در آن زمان فقط یک اتاق شمعدان لاله جزو وسایل آنها بوده است و اینطور می شود که آنها با وجود یک فرزند راهی نجف می شوند . در نهایت پدر و مادرم با خرجی مختصری که ماهانه آیت الله قاضی به نجف می فرستاد راهی سفر شدند، مادرم تعریف می کرد که 11 سال با مشکلات زیادی در نجف بودیم و به واسطه گرمای شدید هوا 8 فرزندم را آمده و نیامده از دست دادم، خیلی سخت بود از دست دادن فرزند ولی مادرم می گفت که من به روی خودم نمی آوردم که علامه از درسش جا نماند، مدتی در زمان پهلوی به دلیل اختناق، پول به پدرم نمی رسید و او هم به هیچ عنوان از شهریه و سهم امام (ره) استفاده نمی کرد به همین دلیل بسیار در مضیقه بودند، آنها اتاقی اجاره می کنند که وسط آن پرده بوده و یک طرف مادر و پدرم و یک طرف عمویم به سختی زندگی می کردند به طوری که عموی من می گفت که اگر ما تنها 500 تومان داشتیم از نجف برنمی گشتیم، د رنهایت دوباره همه وسایل زندگی و کتاب ها را فروخته و با دستان خالی به تبریز برمی گردند مادرم همیشه می گفت من 4 بار لانه جمع کردم و تباه شد.مجدداً در تبریز خانه خریدند و ده سال در آن شهر بودند و در این فاصله با به دنیا آمدن فرزندانشان ما 2 برادر و 2 خواهر شدیم، علامه در این مقطع احساس می کند باید به قم بروند در آن زمان توده ای ها فعالیت گسترده ای داشتند و اجازه نمی دادند کسی با اسباب فراوان از شهری به شهر دیگر نقل مکان کند، با این شرایط مادرم می توانست بگوید من نمی آیم، زندگیم از بین می رود ولی در خانه را با وجود همه وسایل و امکانات می بندند و به قم می روند، من کودک بودم ولی یادم می آید که شرایط چه میزان سخت بود ولی مادر خم به ابرو نمی آورد، شب ها پس از شام یک ساعت به گفتگو میان اعضای خانواده می گذشت می گفتیم و می خندیدیم ، کاش یک بار دیگر فقط یک ساعت از آن لحظه ها را ببینم. علامه در آن زمان کتاب می نوشتند، درس داشتند، از تبریز برایشان پول هم می آمد، در قم به حوزه علمیه رفتند، آن موقع فلسفه کسی درس نمی داد، پدرم می گفت جای این خالی است برخی هم مخالفت کردند ولی ایشان شروع کردند.دو تا اتاق اجاره کردیم، بسیار کوچک سه در چهار و وسطشان جای در داشت دو پرده زده بودیم، 6 نفر آنجا بودیم و مادرم خم به ابرو نمی آورد، خواهر کوچکم سه سالش بود و پرستار داشت از تبریز که آمدیم مریض شد از غصه این دختر پرستار رو به مرگ رفت و لی مادرم خم به ابرو نیاورد تا پدرم درسش را بخواند.*ازدواج با آیت الله قدوسی در 13 سالگیشهید قدوسی از زمانی که من سوم ابتدایی بودم خواستگارم بود، ولی علامه طباطبایی همیشه می گفتند دخترم هنوز کم سن و سال است، روزی علامه طباطبایی با شاگردان خود ، شهید مطهری ، حسن زاده آملی ، گیلانی ، رشید پور ، جزایری ، شهید باهنر، شهید قدوسی و .... جلسه داشت در پایان این جلسه شهید قدوسی به پدرم می گویند که شما نمی خواهی بالاخره دخترت را به من بدهی که علامه می گویند او هنوز کوچک است، ولی شهید قدوسی گفت که مال من باشد و هر وقت شما بفرمایید، که در نهایت پدرم قانع شده و در 13 سالگی من با شهید قدوسی ازدواج کردم قرار بود یکسال عقد باشیم که پدر آقای قدوسی آخوند ملا احمد از مجتهدین بزرگ نهاوند و استاد آیت الله بروجردی فوت می کند، من اصلاً ایشان را ندیدم ولی آن مرحوم در زمان حیات به آقای قدوسی نامه نوشتند که من آخر این عروس را نمی بینم، عکسی بفرستید که در نهایت همسر شهید مطهری گفتند عکاس خانمی را آوردند و در درکه از من عکس گرفته و برای ایشان فرستادیم. *استعفای چند باره شهید قدوسی از دادستانی کشورشهید قدوسی فردی صادق ، محکم و وقت شناس بود، او زمانی که دادستان بود، دستانش می لرزید که پای نامه ای را ا مضا کند به طوری که از سختی ها و مسئولیت های این شغل ناراحت بود و چند بار استعفا داد ولی امام خمینی (ره) قبول نکرد، 4 روز مانده به شهادت هم استعفا دادند ولی قبول نکردند و با توجه به این که به نظر امام (ره) نیز احترام می گذاشت و با توجه به مشکل کبدی سخت به کار ادامه داد.*ایجاد تشکل مخفی از روحانیون و رهایی از اعدام من شنیده بودم که قبل از ازدواج، شهید قدوسی همکاری نزدیکی با نواب صفوی داشت، در سال 1344 نیز تشکیلات مخفی را متشکل از 20 نفر از روحانیون اعم از آیت الله خزعلی ، آیت الله جنتی و ... تشکیل داد و تصمیم داشتند که در این گروه طرحی را برای پیروزی انقلاب اسلامی ایران برنامه ریزی کنند و تقسیم کاری انجام دادند، ولی در نهایت از طریق آقای آذری که کاغذی از اطلاعات را میان کتاب های یک کتاب فروشی جا گذاشته بود ساواک متوجه شد و تمامی اعضای گروه را دستگیر کردند، دقیقاً نام تمامی اعضای گروه را به خاطر ندارم ولی آیت الله خزعلی و آیت الله جنتی جزو این گروه بودند.یادم هست که زمانی که من برای ملاقات می رفتم همه روحانیون با همسرانشان صحبت می کردند تا این که پس از دو سه ماه که در این مدت من و خانواده ام بسیار برای حاج آقا ختم قرآن گرفتیم او آزاد شد ولی زمان دستگیری به ما اعلام کرده بودند که شهید قدوسی با توجه به پرونده اش جزو اعدامی هاست و اگر اعدامش تخفیف پیدا کند از یک تا ده سال زندانی خواهد داشت ولی ناگهان به طرز عجیبی آزاد شد.*ساواک سایه به سایه شهید قدوسیشهید قدوسی تا زمانی که پیروزی انقلاب اسلامی ایران را دید لحظه ای آرامش نداشت، 15 سال تمام به صورت مرتب ساواک هر لحظه به خانه ما در قم چهارراه غفاری برای بازرسی می آمد، منزل ما دقیقاً مقابل خانه آقای خزعلی بود که اکنون در قم به بنیاد خیریه تعلق دارد، ساواک آن زمان به یک باره نیمه شب به خانه ما می آمد و همه جا را به هم می ریخت و نمی توانست چیزی پیدا کند، شرایط به گونه ای بود که صبح که همسرم از خانه خارج می شد، نمی دانستم ظهر باز می گردد یا خیر.*مسئولین بزرگ کشور ؛ شاگردان شهید قدوسی در حقانیخدا رحمت کند مرحوم شهید بهشتی را که همیشه به شهید قدوسی می گفت تو باید بمانی تا مدرسه حقانی برقرار باشد، ساواک برای دستگیری فعالان انقلاب مرتب به مدرسه حقانی می آمد، تاسیس مدرسه حقانی از آنجا شکل گرفت که پیرمردی بود به نام حقانی و همچنین موذنی نامی بود که اهل زنجان بود نمی دانم چه کسی به آنها گفته بود که مدرسه را فقط آقای قدوسی باید اداره کند وگرنه کار پیش نمی رود، آنها به خانه ما آمدند ولی آقای قدوسی قبول نمی کرد آقای حقانی اصرار داشت سهم خود را به آقای قدوسی واگذار کند ولی به این دلیل که وقف پسرش بود نتوانست و آقای موذنی سهم خود را اعطا کرد و شهید قدوسی در مدرسه حقانی مشغول به کار شد، از شهرهای بسیار دور طلبه ها می آمدند ، آقایانی که اکنون دادستان و مسئولان بزرگ کشور هستند شاگردان شهید قدوسی به شمار می روند از جمله آقایان رازینی، اژه ای ، نیری و ... .*اتهام بی دینی به شهید قدوسی برای اصرارش به فراگیری زبان خارجه توسط طلبه هادر خصوص اصرار شهید قدوسی برای فراگیری دروس انگلیسی، روان شناسی ، مطالعات اجتماعی و ... توسط طلبه ها در مدرسه حقانی ، بسیاری به او تهمت کفر زدند ولی او می گفت طلبه ها که نباید همیشه فقه بخوانند، آنها جوان هستند حتی توپ فوتبالی نیز خریده بود و آنها را موظف کرده بود که در ساعتی خاص بازی کنند، همچنین تاکید زیادی بر فراگیری زبان عربی و انگلیسی داشت ولی به این دلیل که در قم استاد نبود، در ابتدای فصل تابستان استادی از لبنان به مشهد می آمد و به آنها درس میداد و اگر کسی در زبان خارجه از 19 نمره اش کمتر بود، بسیار عصبانی می شد، هنگامی که ورقه های امتحانی دروس زبان را برای تصحیح به خانه می آورد و نمره های پسرانش را با برخی طلاب مقایسه می کرد به آنها می گفت شما خجالت نمی کشید که یک بچه 12 ، 13 ساله نمره 19 گرفته و شما 12 بگیرید.شهید قدوسی در انتخاب طلبه ها برای مدرسه حقانی بسیار دقیق بود و از طریق امتحان هوش بااستعدادها را انتخاب می کرد، به عنوان مثال آقای رازینی ، آقای غفوری و علامه حسن زاده از نظر هوش و استعداد فوق العاده بودند.*تشکیل کلاس حوزه برای طلبه های خواهردر ابتدای تشکیل کلاس برای خواهران همه انتقاد کردند که این ها باید بچه داری و خانه داری کنند، درس به درد آنها نمی خورد.نکته جالب اینکه این دلیل که شهید قدوسی در ارتباط مستقیم با خواهران بود، برخی به من می گفتند که دیگر تو زندگی ات به باد رفته است و من هم در جوابشان می گفتم که شوهری که با یک باد برود بهتر است برود، ولی این ها اصلاً استاد را نمی دیدند، پرده جلویشان بود، متاهل ها صبح تا بعداز ظهر بودند و دخترها شبانه روزی، استادها هم از میان شاگردان شهید قدوسی بودند از جمله آقای رازینی .*تقید شهید قدوسی به بیت المال درس های اخلاق آیت الله قدوسی بسیار شنیدنی بود، در طول مدت فعالیت در مدرسه حقانی فصل تابستان، لب هایش از عطش خشک شده بود، ولی هر چه می گفتند آب بخور لب نمی زد و می گفت که سهم امام است، بسیار به این مسائل مقید بود، روزی استادی را استخدام کرده بودکه هر بار 5 دقیقه به کلاس دیر می رسید، سر ماه یک ساعت از حقوقش کم کرد که باعث شد دیگر به آن مدرسه نیاید ولی شهید قدوسی می گفت من نمی توانم سهم امام را همینطور بدهم که برود .*پسران شهید قدوسی مجتهد و فارغ التحصیل دانشگاه صنعتی شریف از چهار پسرم سه نفر دانشگاه شریف رفتند، پسر اولم دانشجوی دانشگاه مشهد بود که شهید شد، پسر دومم پس از تعطیلی دانشگاه و شهادت محمد حسن تصمیم گرفت به جبهه برود که دوستانش گفتند پدرت تنهاست و او به عضویت به سپاه در آمد.شهید قدوسی، وصیت کرده بود که یکی از فرزندانش معمم شود، به همین منظور ما خدمت امام (ره) رفتیم و پسرم گفت که من دو برادر دیگر دارم یکی دو سال و دیگری سوم ابتدایی، پدرم هم اینطور وصیت کرده، شما چه می فرمایید که امام فرمودند خودت شروع کن، از آنجا بود که پسرم درس حوزه و دانشگاه را با هم شروع کرد و به قم رفت و در محضر آقای گلپایگانی فلسفه خواند و در دانشگاه علامه طباطبایی نیز به تحصیل در رشته جامعه شناسی مشغول شد، اکنون نیز مجتهد است ولی ملبس به لباس روحانیت نیست زیرا معتقد است این لباس را هر شخصی نباید بپوشد، پسر بعدی ام همزمان با رشته الکترونیک صنعتی شریف، در حوزه هم تحصیل کرد و او نیز دارای درجه اجتهاد است و پسر سومم با اصرار خواهرانش و به دلیل تنهایی من دیگر به حوزه نرفت و در دانشگاه صنعتی شریف رشته برق خواند و اکنون یک شرکت کامپیوتری را اداره می کند، یکی از دخترانم نیز جامعه شناسی خوانده و همسر دکتر مرعشی متخصص مغز و اعصاب است و دیگری هم دندانپزشک و همسر آقای دکتر انگجی است.*پیکر پسرم محمد حسن در هویزه متلاشی شدمحمد حسن بعد از تعطیلی دانشگاه به پدرش گفت که می خواهد به جبهه برود، در 17 شهریور 57 حسن زخمی شد و یک دستش کاملاً فلج شد ولی هیچ کس حریفش نمی شد که مراعات حالش را بکند، 13 بار دستش را عمل کردند ولی فایده نداشت.محمد حسن پس از تعطیلی دانشگاه و انقلاب فرهنگی، دفتر تحکیم وحدت را متشکل از 200 دختر و پسر انقلابی تاسیس کرد، با آغاز جنگ تحمیلی اصرار به حضور در جبهه ها داشت که پدرش گفت اجازه بده اول با تو صحبت کنم که ندانسته نروی و تاکید کرد که جنگ فقط کشتن و مردن نیست ممکن است اسیر یا فلج شوی که او گفت برای همه چیز آماده ام.زمانیکه عازم شد، 22 ساله و مجرد بود و چیزی به پایان دانشگاهش نمانده بود، 2 ماه بعد به دیدار امام رفتند و در این دیدار شعری خواند که امام (ره) گفتند " ادامه بده" و از آنجا تمامی اشعارش را آهنگران خواند و پس از این دیدار، حسن به خانه آمد و گفت که بچه ها مرا شوخی شوخی از ماشین انداختند پایین و گفتند که تو مادرت را ندیدی و باید بروی، حسن به پدرش گفته بود که من می دانم این ها می خواهند عملیات کنند و من عقب می مانم و باید سریع بروم، آن زمان هواپیما برای اهواز پرواز نداشت، به همین دلیل آقای قدوسی نامه نوشت که شرایطی فراهم کنید که این شخص زودتر به اهواز برود و دو شماره خانه هم زیر آن نوشت و جالب اینکه حسن قبل از دوستانش رسید و در نهایت در منطقه هویزه همه ی گروه که در حدود 300 نفر بودند بدون پلاک به شهادت رسیدند و ما تنها از نامه ای که شهید قدوسی نوشته بود و در منطقه پیدا شد متوجه شهادت حسن شدیم، ما تا 6 سال منتظرش بودیم.آقای جولاء اسیر آن عملیات تعریف کرد که " هنگام غروب، دشمن از زمین و آسمان ما را هدف قرار داد، برخی خود را به مردن زدند، عراقی ها تعداد بالای نیروها را که دیدند تانک ها را به روی بدن بچه ها آنقدر حرکت دادند که پیکرها متلاشی شد. کربلا یکی نیست و همیشه هست و بعثی ها بسیار جنایت کردند. ولی به نظر من خداوند اینطور مقدر کرد که محمد حسن قبری نداشته باشد و ما هر سال 17 دی ماه در همان مکانی که نامه شهید قدوسی را پیدا کرده اند برای او سالگرد می گیریم.فخاری بمب را در سقف کاذب کتابخانه پنهان کرده بودشهید قدوسی جزو شاگردان امام خمینی (ره) بود و بسیار دقت داشت و زیاد از این مسائل صحبت نمی کرد که به چه دلیل امام خمینی (ره) او را در دادستانی منصوب کرد، فخاری نامی بود که جزو توابین منافقین و کارمند دادستانی بود، بعدها از رادیو فرانسه تعریف کرد که شب حادثه به آقای قدوسی گفته است من جایی ندارم اجازه می دهید که امشب در کتابخانه بمانم که او نیز قبول می کند، این کتابخانه سقفی کاذب داشته که فخاری بمب را در آن پنهان می کند و فردای آن روز نیم ساعت قبل از آمدن آقای قدوسی با ساک می رود که آقایانی که آنجا بودند می گویند که آقای قدوسی ابتدا که آمده سوال کرده که آقای فخار کجاست و گفتند که اینجا بوده و رفته است که در نهایت بمب ساعت 8 و نیم در اتاق جلسه منفجر شده و شهید قدوسی به پایین در کف حیاط پرت می شود و پس از چند روز در کما بودن به شهادت می رسد.*قدوسی و آرزوی شهادت آقای قدوسی ناراحتی کبد داشت و کارش بسیار سنگین بود، هنگامی که از قم آمدیم مدتی قبل از حادثه تب کرد، من به دکتر زنگ زدم و گفتم که آقای قدوسی تب کرده ولی به دلیل مشکل کبدی نمی توانیم به او مسکن بدهیم، پس از دو روز که تب شهید قطع نمی شد دیدم در آن حال حرف می زند، با خودم گفتم حتما هذیان می گوید به او گفتم که چی می گفتی گفت من با خدا حرف می زدم و می گفتم خدایا من چقدر شقی ام بعد این همه خطرهایی که از سرم گذشت باید در رختخواب بمیرم و مرا به آرزویم شهادت نمی رسانی.*الهامِ الهی شهادت به آیت الله قدوسی و وصیتشدر گذشته چندین بار درب منزل ما، داخل جوی آب بمب گذاشته بودند ولی محمد حسن پسر شهیدم متوجه شده بود و شهید قدوسی جان سالم به در برده بود، خلاصه پس از آن تب شدید شهید قدوسی نشاط عجیبی پیدا کرده بود و در قم با همه خداحافظی مفصلی کرد و به من نیز تاکید کرد که اختیارت را دست هیچ کس نده و روی پای خودت بایست، مواظب باش و بچه ها را به امید کسی نگذار، در تب که بودند گفتند که ارسطو استاد بزرگی بوده و در زمان مرگ شاگردانش به او می گویند استاد سفارشی ندارید که در پاسخ می گوید من اگر حقی به گردن شما داشته باشم این است که بچه های من را برای جامعه تربیت کنید، پس از آن واقعه پول زیادی به من داد و اصرار داشت که به همراه فرزندانم به مشهد برویم و این عجیب بود که ما تا آن زمان هیچ وقت به تنهایی مسافرت نمی رفتیم حتی شام و ناهارنیز با هم می خوردیم، هنگامی که خواستم بروم به من گفت که بلیط برگشت نیز حتماً بگیر تا به شما سخت نگذرد.همینطور هم شد هنگامی که روز شنبه خبر شهادت شهید قدوسی را به ما دادند بلیط پیدا نمی شد و تا چند روز محمدرضا پسر کوچکم را از شهادت پدر بی اطلاع گذاشتیم، ولی هنگامی که متوجه شد گفت وقتی پدر به ما گفت که تنها بروید من متوجه شدم که اتفاقی خواهد افتاد. آن زمان محمد رضا سوم ابتدایی و محمد حسین 18 ساله بود، دخترم کلاس سوم راهنمایی بود و دوقلوها دو سال و نیمه بودند.همسرم پس از شهادت شهید بهشتی بسیار ناراحت بود و هر جایی که می رفت و عکس شهید بهشتی را می دید می گفت : " رفیق قرار ما این نبود".*فرار فخاری به فرانسهفخاری را نتوانستند بگیرند و و فرار کرد و به خارج رفت و می گویند کنار کشمیری عامل ترور شهیدان رجایی و باهنر است.*خاطره فرزند شهید قدوسی از دیدار با رهبر معظم انقلابما تاکنون دیداری با رهبر معظم انقلاب نداشتیم ولی در گذشته و زمان حیات آیت الله قدوسی زمانی که مشهد زندگی می کردیم ایشان برای دیدار شهید قدوسی به منزل ما می آمد و پسرم همیشه می گفت که آن آقا آمده که ریش هایش قشنگ است، بعد از شهادت آقای قدوسی ما دیگر ایشان را ندیدیم .*مقام والای شهدای مدافع حرمبه نظر من تکفیری ها بی انصاف تر از صدام هستند، مدافعین افغانی سینه چاک برای دفاع از حرم زینبی می روند، خوش به سعادتشان، این ها جوانان خوب و بزرگی هستند.خاطرم هست یک روز به فرزند شهیدم گفتم که اعلام کردند که دیگر اجازه نمی دهند که در بهشت معصومه پیکری را دفن کنند، من بسیار متاثر بودم زیرا اعتقاد داشتم که ما که غربت را تحمل کردیم، ای کاش منزل آخرتمان در جوار حضرت معصومه (س) باشد، محمد حسن در جوابم گفت اصلاً من می خواهم وصیت کنم که جنازه من را حیوانات بخورند، مهم اعمال انسان ها است نه جایی که دفن می شوند، این شهدا از اول نشانه هایی الهی دارند که انشاالله خداوند ما را با آنها محشور نماید.تهیه و تنظیم : فاطمه حاجی محمد علی انتهای پیام/