کد خبر 128514
۵ مرداد ۱۳۹۵ - ۰۰:۰۰

مادر شهیدان خالقی پور اسطوره ایثار و مقاومت/خانواده‌ای که خود را بدهکار می‌داند

مادر شهیدان خالقی پور، از خودگذشته ای است که کوله بار فرزندان مجاهد خود را در دوران دفاع مقدس با دستان خود می بست و خون پاک آنها را فدای آزادی، عزت و سربلندی ایران اسلامی کرد.

فروغ منهی مادر شهیدانی است که اسطوره فداکاری، ایثار و از خودگذشتگی هستند، این شهیدان منش و سیره اخلاقی پدر جانباز خود را دنبال کرده و با فدای جان خود در راه اسلام و کشور، مایه سربلندی و عزت جمهوری اسلامی ایران شدند، مادر بزرگوار این شهیدان با الگو قرار دادن صبوری حضرت زینب (س) و ایمان قلبی خود فرزندانش را یک به یک راهی میدان نبرد حق علیه باطل کرد و به راستی که بسیار متواضع و فروتن است.نخستین شهید این خانواده داود خالقی پور متولد 1344 درسال 1362 طی عملیات خیبر در جزیره مجنون به فیض شهادت رسید و رسول و علیرضا دو فرزند دیگر این خانواده که متولدسال های  1346 و 1350 بودند در سال1367 در منطقه شلمچه و همزمان با عملیات مرصاد درجنوب کشور در آغوش یکدیگر به فیض شهادت نائل آمدند، پدر این خانواده که پا به پای فرزندانش به عرصه جنگ و جهاد پا گذاشته بود با از دست دادن شنوایی یک گوش و جراحات متعدد جانبازی و در تاریخ 15 تیرماه 1395 به فرزندان شهیدش پیوست.فروغ منهی همسر و مادر شهیدان خالقی پور به مناسبت فرارسیدن سالگرد شهادت فرزندانش رسول و علیرضا در سال 1367 در منطقه شلمچه، گفتگویی تفصیلی با خبرگزاری حیات داشت که به شرح ذیل است:**بفرمایید که نحوه آشنایی و ازدواج شما با مرحوم خالقی پور به چه شکل بود؟در سال 1340 در شهر زنجان زندگی می کردیم، یکی از بستگان ما با خانواده حاج آقا همسایه بودند و مرا به خانواده او معرفی کردند و ما در زمستان سال 1340 ازدواج کرده و به تهران آمدیم که هنوز هم من در آن خانه در نازی آباد ساکن هستم. در سال 1342 خداوند به ما پسری به نام بهنام داد که در سن 2 سالگی بر اثر سرخک از دنیا رفت و سپس فرزندی دیگر داد که تا به دنیا آمد فوت کرد ولی اول خرداد 1344 بود که آقا داوود به جمع خانواده ما اضافه شد و او دوسالش بود که در سال 1346 رسول را نیز به دنیا آوردم. علیرضا پسر دیگرم 16 دی ماه 1350 به دنیا آمد و سپس زهرا را خدا در 22 مهر 1356 به ما عطا کرد.**علاقه به معنویات، حس ایثار و شهادت از چه زمانی در خانواده شما پدیدار شد؟یادم هست که در زمان شروع انقلاب، همسرم فرزندانم را با خود به راهپیمایی و تظاهرات می برد و تمام تلاش خود را می کرد تا آنها به مسائل اولیه دین خود نماز و روزه مقید باشند و زمان سپری شد تا این که امام خمینی (ره) دستور تشکیل بسیج 20 میلیونی را صادر کردند و داوود آن زمان سوم راهنمایی را به پایان رسانده بود و اصرار داشت که به مناطق جنگی برود و من سال 1362 او را راهی کردستان کردم و در تاریخ 22 اسفند ماه 1362 پسرم داوود در عملیات خیبر جزیره مجنون در حالی که تنها 18 سال داشت به شهادت رسید، همزمان همسرم محمود، در العبیک لبنان که منطقه ای جنگی بود، بر اساس برخورد خمپاره شنوایی یک گوشش را از دست داد، هنگامی که به وی خبر شهادت داوود را دادم برگشت و در مراسم فرزندمان شرکت کرد، خیلی خوشحالم که فرزندم در عملیاتی شهید شد که یک ساعت قبل شهید همت به شهادت رسیده بود. رسول پسر دیگرم نیز سال 63 و کلاس سوم دبیرستان بود که به منطقه رفت و دو سال بعد در عملیات کربلای 5 مجروح شد و به تهران آمد که علیرضا بلافاصله جای او را پر کرد، هنگامی که می خواستم علیرضا را راهی جبهه کنم خبرنگاری نزد من آمد و گفت که شما ناراحت نیستی که فرزندانت در جبهه هستند و یکی هم شهید شده و همسرت نیز کنارت نیست؟ که من گفتم من ناراحتم ولی نه از شهادت فرزندم و جهاد پسرانم بلکه ناراحتم که دیگر پسر ندارم که به جبهه بفرستم کاش پسران دیگری داشتم، که بعدها فهمیدم که این خبرنگار شهید آوینی بوده است. علیرضا 6 روز مانده به عید نوروز در منطقه شلمچه مجروح و شیمیایی شد و با تاول ها و ریه هایی خراب به تهران بازگشت، ولی پس از مدتی دوباره به همراه رسول به جبهه رفت و هر دو با هم در عملیات مرصاد شهید شدند.زمانی که خبر شهادت علیرضا و رسول را به حاج آقا دادم او در اسلام آباد غرب و در حال جنگ با منافقین بود و همه شهرها را به دنبال پیکر فرزندانمان گشت تا این که 40 روز بعد پیکر شهدای ایرانی با جنازه های عراقی ها مبادله شد و دو پسرم پیدا شدند و 10 شهریور ماه پیکر آنها را تشییع کردیم. **از نحوه فوت پدر شهیدان خالقی پور بفرمایید.20 سال پیش حاج آقا عمل قلب باز داشت و 8 سال پیش نیز سکته مغزی کرد و من افتخار داشتم که این مدت پرستار او بودم، امسال دیگر حالش بسیار بد شد و مدتی در بیمارستان خاتم الانبیا(ص) بستری بود تا اینکه 15 تیرماه به پسران شهیدش پیوست.**با توجه به بحث شهدای مدافع حرم ، اگر امیر حسین پسر دیگر شما داوطلب حضور در جبهه های سوریه شود حاضر به رفتن او هستید؟هدف این شهدا و خانواده های آنها بسیار والا است، پسر من امیر حسین هم یک جوان 30 ساله است که اتفاقاً در شب شهادت عموهایش پسرش محمد صدرا به دنیا آمد که این اتفاق خوش یمنی است که روز تولد او مصادف با رفتن پسران من است ولی من از حق خودم به عنوان مادر راضی به رفتن او به عنوان مدافع حرم هستم، البته اگر همسرش موافقت کند، امیدوارم که جنگ در سوریه به زودی به پایان برسد ، ما که فرزندانمان را در دفاع مقدس از دست دادیم جگرمان سوخت ولی این خانواده های مدافع حرم همه زندگی شان سوخت و باید فرزندان خود را به تنهایی بزرگ کنند.**اگر صحبت پایانی دارید بفرمایید.هنگامی که پسر اولم شهید شد از طرف بنیاد نزد ما آمدند و حقوق ماهانه داوود را به مادادند که پدرشان گفت این پول را به حساب 100 امام خمینی (ره) واریز کنید، من خودم کار می کنم و فرزندانم را بزرگ می کنم، رییس جمهوری نیز که به همراه حاج آقا شهیدی رییس بنیاد اخیرا به منزل ما آمدند، آقای شهیدی تاکید کردند که این خانواده یک ریال نیز از بنیاد نگرفته و خود را بدهکار کشور می دانند، که واقعاً همینطور است، من تمام سعی خود را کردم که مراسم ترحیم همسرم را آبرومندانه بزرگ کنم، زیرا او در دیداری که با رهبر معظم انقلاب داشت، به آقا گفت که تنها آرزویش این است که هیچ بیماری از در بیمارستان به علت مسائل مادی برگردانده نشود که مقام معظم رهبری نیز فرمودند امیدوارم که به هر آرزویی که دارید برسید .انتهای پیام/   

برچسب‌ها