کد خبر 248990
۱ اردیبهشت ۱۴۰۳ - ۲۱:۲۱

«حیات» گزارش می‌دهد؛

«بهار»؛ شاعری که شعرش نبض حیات یک ملت بود

«بهار»؛ شاعری که شعرش نبض حیات یک ملت بود

«از زندگی‌ نترسید. معنا و جوهر حیات را شناخت. در دوران‌هایی از عمر خویش این موهبت را یافت که از گفتن «نه» نهراسد. در گفته‌ها و نوشته‌هایش مردم مظلوم سرزمینش را از یاد نبرد…»، این سخن استاد زنده‌یاد «اسلامی ندوشن» است در وصف واپسین قله سخن کهن فارسی و آخرین وارث شاعران سلف، که سخنش را وقف آزادی وطن و مردم خویش کرد: استاد «ملک الشعراء بهار»

به گزارش خبرنگار فرهنگی حیات، تاریخ ادبیات ایران، صحنه درخشش اندیشه و نبوغ نامورانی است که با آثار و خلاقیت‌های ماندگارشان، گنجینه‌ای ارزشمند را برای دیگر ادیبان این سرزمین برجای گذاشتند و نقش عظیم و موثری را در روند تکامل شعر و ادب فارسی ایفا کردند. محمدتقی بهار مشهور به ملک الشعرا از جمله این نویسندگان و شاعران بنام است.

شاعری که هفتاد و سه سال پیش در چنین روزی، رخت به سراپرده بقا کشید و زندگی جاوید خود را در سخن و شعرش آغاز کرد. شاعری در جایگاه ملک الشعرایی آستان قدسی هشتمین امام(ع) که همه عمر، ستایشگر آزادی، عاشق ایران و سخنگوی بیداری و روشنگری مردمش در جبهه جنگ با تعصب، تحجر، استبداد قاجاری و رضاخانی و استعمار خارجی بود.

شاعری که صدای وطنش شد

در هفدهم آذر سال ۱۲۶۵ در محله‌ی سرشور مشهد دیده به جهان گشود و از پدرش میرزا محمدکاظم صبوری ملک‌الشعرای آستان قدس رضوی در دوره‌ی ناصرالدین شاه قاجار، شعر و ادب فارسی را آموخت. محمدتقی در چهار سالگی راهی مکتب‌خانه شد و پس از فراگیری ادبیات فارسی و قرآن، شاهنامه خوانی را نزد پدر یاد گرفت و نخستین شعر خود را در این دوره سرود و این امر آغازی بر گام نهادن وی در عرصه‌ی شعر و شاعری این مرز و بوم بود.

پس از مدتی او به همراه پدر به مجلس شعر شاعران معاصر وارد شد و با سرودن شعرهایی دلنشین توانست تخلص «بهار» را از آن خود کند. دیری نپایید که محمدتقی بهار پدرش را از دست داد و با فرمان مظفرالدین شاه در جایگاه پدر به عنوان ملک‌الشعرای آستان قدس رضوی فعالیت خود را آغاز کرد. او در دوره‌ای زندگی می‌کرد که نهضت مشروطه در حال شکل گیری بود و مردم بسیاری به صف آزادیخواهان می‌پیوستند که محمدتقی بهار از جمله این افراد محسوب می‌شد. او نخستین فعالیت‌های سیاسی خود را با سرودن شعرهایی در این زمینه با مفهوم ضد استبدادی آغاز کرد.

ملک الشعرای بهار برای گسترش فعالیت‌های خود، روزنامه بهار را تشکیل داد اما این روزنامه به‌دلیل انتشار شعری علیه روس‌ها، به دستور وثوق الدوله نخست وزیر وقت بسته و وی به تهران تبعید شد. پس از امضای فرمان مشروطیت به وسیله‌ی مظفرالدین شاه قاجار و پیروزی مشروطه خواهان، محمدتقی بهار از حبس رهایی یافت و به عنوان نماینده‌ی دوره‌ی سوم مجلس شورای ملی به فعالیت سیاسی خود ادامه داد.

وی پس از وقوع کودتای رضاخان سردار سپه، به‌عنوان نماینده دوره ی چهارم و پنجم به مجلس شورای ملی راه یافت و در کنار آیت‌الله سیدحسن مدرس به مبارزه با جمهوری رضاخانی پرداخت. پس از استقرار دیکتاتوری و اختناق سیاه عصر رضاشاهی نیز بجرم همین سابقه ضدیت با او در سنگر نمایندگی مردم و مشروطیت، بارها به زندان افتاد و تبعید شد و یک روز روی آرامش ندید.

«بهار»؛ شاعری که شعرش نبض حیات یک ملت بود

مرغ سحر! ناله سر کن...

ملک الشعرای بهار دارای تصنیف‌ها و ترانه‌های جاودانه‌ای چون بهار دلکش، باد صبا بر گل گذر کن، ای شهنشه، ای شکسته دل، گر رقیب آید، ایران هنگام کار، ز من نگارم، پرده ز رخ برافکن، عروس گل، مرغ سحر و همچنین قصیده دماوندیه است. آزادی، قانون و استقلال محتوای اصلی اثرهای محمدتقی بهار را تشکیل می‌دهند. او در شعرهای انتقادی خود، شکوه های فراوان از جور دولتمردان، اعتراض به نقض اصول آزادی و رواج فساد و تبهکاری را با لحنی جدی، گاه شوخ طبعی، طعن، طنز و هزل بیان کرده است.

شعرهای ناب محمدتقی بهار بیانگر مبارزه با سیاست‌های استعماری بود، او به عنوان یکی از پیروان شعر قدیم، روش‌های نوین شعری را با اصول شعر کهن هماهنگ کرد و با بهره بردن از واژه‌های ساده و عامیانه در میان واژه ها و ترکیب‌های کهنه و جاافتاده‌ی سبک خراسانی و سبک عراقی با انسجام کلام، طبع روان و بررسی دقیق در فنون ادبی، به پایه یی از جامعیت ادبی دست یافت.

ملک الشعرای بهار پس از سال‌ها برجای گذاشتن اثرهایی ارزشمند و ماندگار در یکم اردیبهشت ۱۳۳۰ هجری خورشیدی دیده از جهان فروبست و برای همیشه دنیای شعر و ادب فارسی را ترک کرد. او و کسانی چون دهخدا در بحرانی‌ترین شرایط سیاسی و اجتماعی ایران، متعهدانه تمامی توان خود را به کار گرفتند تا بحران هویتی ایران را در برابر حکومت دیکتاتوری قاجار مدیریت کنند.

بهار پیش از آنکه شاعری توانا باشد، ادیبی دانشمند بود که متون ادب پارسی، فرهنگ ایرانی، علوم اسلامی و ادب عرب را در بالاترین درجه، مطالعه و پژوهش کرده بود. سبک شناسی بهار که در حقیقت برای نخستین بار تألیف شد، احاطه بهار را بر ادب پارسی نشان می‌دهد. بهار عاشق ایران و فرهنگ و ادب این مرز و بوم است. بهار شاعری است که در همه جا حاضر است. از همه چیز سخن می‌گوید گویی هرچه در ایران می‌گذرد به او مربوط می‌شود. غم‌ها، دردها و سختی‌های مردم ایران و جهان غم‌های شخصی اوست. او جز ایران و آزادی و سرافرازی وطن، دغدغه‌ای ندارد. بهار، شاعری است زنده، پویا و متفکر که شعرش ضرباهنگ و نبض طپنده بیداری و حیات یک ملت است.

بهار از منظر استاد دکتر «شفیعی کدکنی»

«بهار یکی از پرفروغ‌ترین شعله‌های قصیده‌سرایی در طول تاریخ ادبی ماست و بی‌هیچ گمان از قرن ششم بدین سوی چکامه‌سرایی به عظمت او نداشته‌ایم.در میان قصیده‌ سرایان درجه اول زبان فارسی که از شمارهء انگشتان دو دست تجاوز نمی‌کنند بدشواری‌ می‌توان کسانی را سراغ گرفت که بیش از او شعر خوب و موفقانه داشته باشند. در قصاید برگزیدهء او مجموعهء عناصر شعری،به حالت اعتدال و یکدست جلوه می‌کنند.

عاطفه‌ و خیال و هدف انسانی همراه با نیرومندترین کلمات - که با استادی فراوان در کنار هم‌ جای گرفته - در شعر او به هم آمیخته‌اند. قصیده در معنی درست کلمه - بر بنیاد سنت‌های‌ کهن و دور از هرگونه پریشان گویی - آخرین بار در شعر او تجلی کرد و پس از چندین‌ قرن بار دیگر چهره‌ی یک چکامه‌سرای بزرگ را در صفحات تاریخ ادبیات ما آشکار ساخت.روی هم بارورترین استعدادی بود که در شعر کلاسیک فارسی - به روزگار ما - چهره کرد.

شخصیت بهار، از چند سو دارای اهمیت است:

اول: در عالم تحقیق، یکی از هوشیارترین‌ محققان نسل خویش بود که بعضی از کارهای تحقیقی او در عالم ادب - بسبب شّم‌ خاص انتقادی و ذوق مایه‌وری که داشت - هنوز همچنان تازگی دارد و مرجعی است برای اهل ادب مانند مقداری از مباحث کتاب سبک‌شناسی و بسیاری مقالات و کتب‌ دیگر که بصورت انتقادی به‌دست او تصحیح شده است. وی برای نخستین بار مقوله ی سبک‌شناسی را بطوری که امروز رایج است در تاریخ ادبیات ما مطرح کرد و خود در این‌ باب بهترین تحقیقات و گسترده‌ترین پژوهش‌ها را در آن روزگار انجام داد.

دوم: بهار سیاستمداری است که در عرصه‌ی گیرودار آزادی، تا واپسین لحظه‌های زندگی در سنگر مبارزه زیست اگرچه‌ حیات او در این راه، بی‌پست و بلند نبود.

سوم: بهار شاعر، که زبان روزگار خویش و یگانه ی سخنوران چند قرن اخیر ایران‌ بود، شاعری که گذشته ایران راهمیشه پیش چشم داشت و قلبش با تحرک زمان و لحظه‌های زندگی می‌تپید. سراپا خشم و خروش بود که چرا امروز چنینیم با آن‌که در گذشته چنان بودیم، با این همه بمانند یک شاعر بزرگ ملی طرح اجتماعی روینده و بارور و آزاد و خوشبخت را همواره در آیینه آرزوهای خویش منعکس می‌کرد.

«بهار»؛ شاعری که شعرش نبض حیات یک ملت بود

یک عمر در جستجوی عدالت، فضیلت، زیبایی، و حقیقت

 «از زندگی‌ نترسید. معنا و جوهر حیات را شناخت. در دوران‌هایی از عمر خویش این موهبت را یافت که از گفتن «نه» نهراسد. در گفته‌ها و نوشته‌هایش مردم مظلوم سرزمینش را از یاد نبرد و در کمتر دورانی از عمر خویش، از غم ایران غافل ماند…» این سخن استاد زنده یاد دکتر «اسلامی ندوشن» است در وصف واپسین قله سخن کهن فارسی و آخرین وارث شاعران سلف، که سخنش را وقف آزادی، وطن و مردم خویش کرد.

در پایان سخن، به داوری این استاد فقید استناد می‌کنیم در باب کارنامه سلوک و سخن بهار و دستاورد و حاصل کار او در نزدیک به نیم قرن حضور در این عرصه:

چون حاصل عمر و مجموعه آثار ملک الشعراء را در نظر آوریم به خصوصیات ذیل بر می‌خوریم:

۱- مردی است بی‌پروا و مقاوم و از گفتن و کردن آنچه بنظرش درست می‌آید، ابا ندارد.

۲- ایران را دوست دارد و در اندیشه ی اعتلا وآبادی اوست؛ این دوستی سرسری و موسمی نیست، بلکه مبتنی بر معرفت به حال ایران است. گذشته او،ادبیّات و فرهنگ‌ او، زیباییها و شور بختیهای او را می‌شناسد و او را شایسته ی دوست داشتن می‌شمارد.

۳- مردم بینوا و مستمند و نادان را از یاد نمی‌برد، در حق آنان دلسوز است، مستحق‌ زندگی بهترشان می‌شناسد و از بیخبری و جهل آنان متأسف و خشمگین است.

۴- در برابر اندیشه‌های نو و تحول زمان و پیشرفتهای علم، باز و پذیرنده است. متحجّر و خام نیست و از تماشای آثار تمدن جدید و ثمره‌های دانش به وجد می‌آید.

۵- اگرچه بیشتر عمر خود را در کشمکش و دغدغه و نابسامانی گذرانیده و فرصت و فراغت خیال که لازمه اشتغال به امور فکری و ادبی است، برایش فراهم نبوده، با این همه میراث فرهنگی او از نظر کمیت نیز گران‌سنگ است.

۶- از همه مهمتر آن‌که تمایلی در او به بلندی و روشنی و زیبایی و عدالت است و این واجبترین صفتی است که شاعر باید داشته باشد و آن را نه تنها در زبان،بلکه در رفتار و شیوه زندگی و روش اجتماعی نیز بنمایاند…

۷ - شعر بهار نموداری از تلفیق خوشگوار کهنه و نو و قدیم و جدید است، و این هنر خاص‌ اوست که از بکار بردن کلمات ناشاعرانه، فرنگی و یا عامیانه دریغ نورزد، بی آن‌که به‌ ابتذال بگراید. قصاید بهار در حالی که همان صلابت و خرّمی شعرهای دوران سامانی و غزنوی را داراست،غالبا از مسائل روز و مباحث سیاسی موضوع گرفته، و تردستی او در جمع این دو عنصر متضاد گاه به اعجاز نزدیک می‌شود. آنچه شعر بهار را از بسیاری از شعرهای کهن سبک همزمان او متمایز می‌سازد، روح و خون‌ و حال و آب و تازگی و طراوتی است که در آنهاست. قصاید او مانند بدن گرم زنده است. کلمات کهنه و فراموش شده در دست او از نو جان می‌گیرند.

۸ - نکته گفتنی دیگر این است که ملک الشعراء در نو کردن شعر فارسی و ایجاد سبک‌ تازه کنونی نیز مقامی بلند دارد و از کسانی است که راه را برای شعرای نوپرداز گشوده‌اند.

نمونه‌هایی از شعر «بهار شعر فارسی»:

از قصاید:

 ای دیو سپید پای در بند!
ای گنبد گیتی! ای دماوند!
از سیم به سر یکی کله خود
ز آهن به میان یکی کمر بند
تا چشم بشر نبیندت روی
بنهفته به ابر، چهر دلبند
تا وارهی از دم ستوران
وین مردم نحس دیومانند
با شیر سپهر بسته پیمان
با اختر سعد کرده پیوند
چون گشت زمین ز جور گردون
سرد و سیه و خموش و آوند
بنواخت ز خشم بر فلک مشت
آن مشت تویی، تو ای دماوند!
تو مشت درشت روزگاری
از گردش قرن ها پس افکند
ای مشت زمین! بر آسمان شو
بر ری بنواز ضربتی چند
نی نی، تو نه مشت روزگاری
ای کوه! نیم ز گفته خرسند
تو قلب فسرده زمینی
از درد ورم نموده یک چند
شو منفجر ای دل زمانه !
وآن آتش خود نهفته مپسند
خامش منشین، سخن همی گوی
افسرده مباش، خوش همی خند
بگرای چو اژدهای گرزه
بخروش چو شرزه شیر ارغند
از آتش آه خلق مظلوم
وز شعله کیفر خداوند
ابری بفرست بر سر ری
بارانش ز هول و بیم و آفند
بفکن ز پی این اساس تزویر
بگسل ز هم این نژاد و پیوند
برکن ز بن این بنا، که باید
از ریشه بنای ظلم برکند
زین بی‌خردان سفله، بستان
داد دل مردم خردمند

«بهار»؛ شاعری که شعرش نبض حیات یک ملت بود

از غزلیات:

در طواف شمع می‌گفت این سخن، پروانه‌ای
سوختم زین آشنایان! ای خوشا بیگانه‌ای
 
بلبل از شوق گل و پروانه از سودای شمع
هریکی سوزد به نوعی در غم جانانه‌ای
 
گر اسیرخط و خالی شد دلم‌، عیبم مکن
مرغ جایی می‌رود کانجاست آب و دانه‌ای
 
تا نفرمایی که بی‌پروا نه‌ای در راه عشق
شمع‌وش پیش تو سوزم گر دهی پروانه‌ای
 
پادشه را غرفه آبادان و دل خرم‌، چه باک
گر گدایی جان دهد درگوشهٔ ویرانه‌ای
 
کی غم بنیاد ویران دارد آن که ش، خانه نیست
رو خبر گیر این معانی را ز صاحب‌خانه‌ای
 
عاقلانش باز زنجیری دگر بر پا نهند
روزی ار زنجیر از هم بگسلد دیوانه‌ای
 
این جنون،‌ تنها نه مجنون را مسلم شد «بهار»
باش کز ما هم فتد اندر جهان افسانه‌ای

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha