کد خبر 166728
۲۴ فروردین ۱۴۰۲ - ۱۲:۵۵

حاشیه نگاری خبرنگار «حیات» از مراسم شب قدر در گلزار شهدای بهشت زهرا (س)؛

وقتی که شهدا شفیع شب قدر می‌شوند

وقتی که شهدا شفیع شب قدر می‌شوند

مردم از گوشه و کنار تهران خود را به مراسم شب قدر در بهشت زهرای تهران رساندند تا شهدا شفیعشان در این شب نورانی باشند.

به گزارش خبرنگار فرهنگی حیات؛ مراسم احیای شب قدر امسال در گلزار شهدای تهران بودم. رزمنده‌هایی را می‌دیدم که بعد از سال‌هایی که از شهادت هم‌رزمشان می‌گذشت، هنوز هم کنار دوستانشان بودند تا به یاد روزهایی که در جبهه احیا می گرفتند، از دوستانشان بخواهند تا برای عاقبت به‌خیری‌شان دعا کنند. 

مردم زیادی از جای جای تهران آمده بودند تا احیای شب قدر را کنار مزار شهدا باشند. یگانه یکی از دخترانی است که با وجود سن کمش در کنار پدر و مادر، جوشن کبیر می‌خواند. از او می‌پرسم چرا اینجا را برای احیا انتخاب کرده‌ای؟ می‌گوید من در کنار شهدا حس بهتری دارم. فکر می‌کنم انرژی که اینجاست متفاوت است. 

پدرش هم که سنش به چهل سال نمی‌رسد، با بغضی که دارد صحبت های دخترش را ادامه می دهد و می‌گوید من و خانواده‌ام اگر حالا کنار هم و در آرامش می‌توانیم این شب‌ها را درک کنیم، به‌خاطر بزرگ‌مردانی است که اینجا آرمیده‌اند. 

فرامرز نوروزی از رزمنده‌های 8 سال دفاع مقدس است. او درباره سحرهای ماه مبارک رمضان و به‌ویژه شب‌های قدر می‌گوید: «هر کسی گوشه‌ای پیدا می‌کرد و مشغول مناجات می‌شد. چراغ‌ سنگرها کم‌سو بود و صدای نجوای رزمنده‌ها در جای جای منطقه شنیده می‌شد. حتی گاهی برخی بچه‌ها بی‌توجه به گرمای هوا و تیر و ترکش‌های احتمالی در تاریکی و بدون چراغ، سجاده‌ای پهن کرده بودند و قرآن به سر می‌گرفتند. اکثرا کم سن و سال بودند.  سنگرهای ما نزدیک نخلستان بود و کمی با فاصله جایی را مانند قبر حفر کرده بودند و آنجا راز و نیاز می‌کردند. اتفاقا این دو نفر کمی بعد شهید شدند. شاید آنجا بود که برگ برنده شهادتشان را گرفتند.»

حالا به روایت خواندنی شهيد رضا صادقي يونسي از شب قدر برمی‌خورم. آنجا که می‌گوید: «بسياري از شهدا، با زبان روزه شهيد شدند. برخي از رزمندگان، سهميه ناهارشان را مي گرفتند، اما آن را به هم رزم‌هايشان مي‌دادند و خودشان روزه می‌گرفتند. اولين بار كه در جبهه رفتم، نزديك شب قدر بود. شب قدر كه رسيد، به اتفاق چندين تن از هم‌رزم هايم، به محل برگزاري مراسم احيا رفتم.

از مجموع 350 نفر افراد گردان، فقط بيست نفر آمده بودند. تعجب كردم...! شب دوم هم همين طور بود. برايم سوال شده بود كه چرا بچه ها براي احيا نيامدند، نكند خبر نداشته باشند...؟! از محل برگزاري احيا بيرون رفتم. پشت مقر ما صحرايي بود كه شيارها و تل زيادی داشت.

به سمت صحرا حركت كردم، وقتي نزديك شيارها رسيدم، ديدم در بين هر شيار، رزمنده‌ای رو به قبله نشسته و قرآن را روي سرش گرفته و زمزمه مي‌كند. چون صدای مراسم احيا از بلندگو پخش مي‌شد، بچه ها صدا را مي شنيدند و در تنهايي و تاريكي حفره‌ها، با خداي خود راز و نياز مي‌كردند. بعدها متوجه شدم آن بيست نفر هم كه براي مراسم عزاداري و احيا آمده بودند، مثل من تازه وارد بودند.

اين اتفاق يك بار ديگر هم افتاد. بين دزفول و انديمشك، منطقه اي بود كه درخت هاي پرتقال و اكاليپتوس زيادي داشت، ما اسمش را گذاشته بوديم جنگل. نيروهاي بعثي بعد از آنكه پادگان را بمباران كرده بودند. نيروهايشان را در آن جنگل استتار كرده بودند. آنجا ديگر تپه نداشت؛ اما بچه ها خودشان حفره هايي كنده بودند و داخل آن مي رفتند و در تنهايي عجيبي با خدا راز و نياز مي‌كردند.»

چقدر زیبا شهید آوینی می‌گوید: اگر شب قدر شبی باشد که تقدیر عالم در آن تعیین می‌گردد، همه شب‌های جبهه شب قدر است و از همین جاست که تاریخ آینده زمین تقدیر می‌شود؛ شب‌هایی که ملائکه خدا نازل می‌گردند و ارواح مجاهدان راه خدا را از معارجی که با نور فرش شده است به معراج می‌برند.

در مسیر بازگشت به این فکر می‌کنم که سهم من برای دفاع از مملکت چیست؟ مگر شهدا مثل ما جوان نبودند؟ شاید خانواده‌های آنها به ویژه شهدای مدافع حرم که معاصرتر هستند دلشان می‌خواست مثل من امشب در کنار خانواده‌‌شان شب قدر را احیا کند. کاش آنان که جان دادند تا خاک ندهند، از ما راضی باشند. کاش کاری نکنیم که دل خود و خانواده‌هایشان را بشکنیم بلکه مرهمی باشیم بر روزهای بی‌محبتی که بر ایشان می‌گذرد. 

برچسب‌ها