به گزارش حیات، احتمالاً برای خیلیها پیش آمده که هنگام چرخیدن در اینستاگرام یا سایر شبکههای اجتماعی، با ویدیوهایی عجیب و بیهدف در بخش اکسپلور مواجه شده باشند؛ ویدیوهایی که وقتی سری به بخش نظراتشان میزنید، با موجی از تمسخر و انتقاد روبهرو میشوید. کامنتهایی از این جنس که «حیف از وقت و اینترنتی که برای دیدن این ویدئو تلف شد» در آنها کم نیست. نمونههایش کم نیستند؛ مثلاً زن و شوهری که بدون حتی پخش موسیقی، جلوی دوربین شروع به رقص یا گفتوگوهای بیسر و ته میکنند. نه داستانی در کار است، نه خلاقیتی، نه حتی تلاش برای ایجاد لحظهای سرگرمکننده.
به نظر میرسد برخی از بلاگرها دیگر به این فکر نمیکنند که چه محتوایی میتواند مخاطب را بخنداند یا با او ارتباط برقرار کند. برنامهریزی برای ساخت ویدئوهای باکیفیت یا جذاب جایش را داده به اینکه «چه کار کنیم که فحش بخوریم و دیده شویم؟» انگار هدف، دریافت واکنش منفی است، چون همین واکنشها باعث بیشتر دیده شدن محتوا میشوند. واقعیت این است که حالا بعضیها اصلاً دنبال ساخت محتوای مفید یا جذاب نیستند؛ فقط میخواهند کاری کنند که مردم برای مسخرهکردن یا انتقاد، ویدئو را تا آخر ببینند. همهچیز شده یک جور دو دو تا چهارتای عجیب برای جلب توجه، حتی اگر به قیمت تمسخر و واکنشهای تند تمام شود.
عادی سازی بلاهت در فضای مجازی
کافی است یک ویدئوی سطحی و کاملاً بلاهت گونه اما از پیش طراحیشده منتشر شود تا میلیونها بازدید بگیرد. کامنتهای چند صدهزار نفر زیر این محتواها، مثل سوخت انرژی برای رشد صفحه عمل میکند؛ صفحهای که به مرور تبلیغات میگیرد و درآمدزایی میکند. اینستاگرام امروز به محلی برای ترویج و رشد یک نوع بلاهت قارچ گونه تبدیل شده؛ جایی که رقابت اصلی این است که چه کسی میتواند محتوای سطحیتر و بیمعنیتری تولید کند. رقابتی که هدفش نشان دادن این است که چطور میشود با کمترین تلاش، بیشترین بازدید و فالوئر را داشت. برای این افراد، اصلاً مهم نیست خانوادههایشان دربارهشان چه میگوید یا چه تصویری از خود به جا میگذارند. حتی از اینکه آبرویشان را کف دست بگذارند و هوش و ذکاوتشان را زیر سوال ببرند هم اهمیتی نمیدهند.
این بلاگرها اصول اولیه عقلانیت و احترام به مخاطب را به راحتی فدای افزایش فالوور و بازدید و لایک میکنند. حالا بعد از این نمایشهای بیمعنی، نوبت به تبلیغات میرسد و درآمد خوب حاصل از آن، تنها نتیجه این روند است. بیآنکه کسی به پیامدهای فرهنگی و روانی این محتوا برای مخاطب کوچکترین اهمیتی بدهد. ما، کاربران معمولی فضای مجازی، ساعتها وقت خود را صرف تماشای این بی محتواها میکنیم، و جالب اینکه هر چه سطح این محتوا پایینتر و زردتر باشد، احساس «وقت تلف کردن» ما هم پررنگتر میشود. چون حتی یک لحظه خنده واقعی یا جذابیت بصری در بینشان پیدا نمیکنیم.
مسیر میانبر دیده شدن
آنها دقیقاً میدانند کجا را نشانه بگیرند و روی کدام نقاط حساس دست بگذارند؛ جایی که باورها و ارزشهای مردم در آن ریشه دارد. مثلاً بعضی بلاگرهای زن، با لباسهایی که بیشتر شبیه به پوشش همراه عروس است، آرایش غلیظ و ناخنهای تیز و رنگهای جیغ، به اماکن مقدس پا میگذارند. وقتی مردم به آنها اعتراض میکنند و میپرسند چرا با چنین ظاهری وارد مکان مذهبی شدهاند، این افراد شروع به مظلومنمایی میکنند، اشک میریزند و از قضاوت شدن گلایه میکنند: «شما دارید مرا قضاوت میکنید» یا «شما را به خدا میسپاریم». همین واکنشهای نمایشی، در واقع بنزین لازم برای تولید محتوای زرد و پرمخاطب بعدی است که باز هم چشمها را به سوی آنها جلب میکند.
این بلاگرهایی که باعث تکثیر نادانی در فضای مجازی هستند با تضادهای آشکار، نه تنها واکنش مردم را به دنبال دارد بلکه تبدیل به سوژهای میشود برای جذب بازدید، کامنت و فالوور بیشتر. آنها خوب بلدند چطور از این تناقضها و حاشیهها برای دیده شدن استفاده کنند، بیآنکه کوچکترین توجهی به احترام و باورهای دیگران داشته باشند.
چرخه باطل
بلاگرها و چهرههای مجازی، با درکی عمیق از الگوهای رفتاری مخاطب، بازیای چندلایه و حسابشده را پیش میبرند. آنها بهعمد تضادهایی را در روایت زندگی خود میگنجانند تضادهایی که از پیش، برایشان سناریو چیده شده. آنها میدانند چه زمانی باید اشتباه کنند یا خود را به نادانی بزنند یا چه حرفی را باید در زمان مناسب بزنند تا موجی از انتقاد یا تمسخر به راه بیفتد. این حاشیهها، خوراک اصلی همین شبکههای مجازی است و در دنیای آنها دیده شدن همان پلهی ترقی است، دیده شدن بیشتر، یعنی فالوور بیشتر، تبلیغ بیشتر، و ثروت آسانتر اما آن سوی ماجرا، مخاطبی وجود دارد که روزبهروز با دیدن این بلاگرها دچار حس سرخوردگی میشود.
سرخوردگی و حس ناامیدی از جنس دانشجویی که همزمان با تحصیل، کار پارهوقت میکند و حقوق یک ماهش شاید به اندازه یک استوری تبلیغاتی همان بلاگر نباشد. یا کارمندی که سالها درس خوانده تا پشت یک میز در یک اداره بنشیند و حالا باید ببیند که «تظاهر» چطور بیشتر از تخصص درآمد دارد. این چرخه همچنان میچرخد؛ چرخهای که نه با محتوا تغذیه میشود و نه با خلاقیت، بلکه با تکرار، تناقض و کلیشه. و بدتر اینکه هر روز آدمهای بیشتری بیآنکه حرف تازهای داشته باشند وارد این چرخه باطل میشوند.
هر واکنش، سهیم در تداوم این ابتذال
در جهانی که هر ثانیهاش با اسکرولی گذرا میگذرد، ظاهراً دیگر نیازی به فکر کردن، آموختن یا حتی خندیدن از ته دل نیست؛ کافیست «دیده شوی» و اگر ابزار دیده شدن، بلاهت نمایشی، تحقیر خود و بیاحترامی به شعور جمعی باشد، باز هم مهم نیست. فضای مجازی امروز آینهایست که اگرچه قاب پرزرقوبرقی دارد اما تصویر درون آن گاه نگرانکننده و غمانگیز است. آنچه در پس بازدیدهای میلیونی و کامنتهای انفجاری پنهان مانده، تنهایی عمیق نسلیست که برای دیده شدن، از بودن تهی میشود.
ما در شبکههای مجازی میان یک بازار شلوغ و بیقاعده ایستادهایم بازاری که در آن نه صداقت، نه مهارت، نه تفکر، که صرفاً «جنجال» و «تناقض» و «بلاهت» سرمایه اصلی بلاگرها شدند. در این بازار، ارزش محتوا نه با میزان عمق، داشتن محتوا که با حجم واکنشهای لحظهای سنجیده میشود بدتر از همه، اینکه هر بار ما به این بازی واکنش نشان میدهیم، چه با خنده، چه با تمسخر، چه با عصبانیت، عملاً در حال سرمایهگذاری روی همان چرخهای هستیم که از آن بیزاریم.
شاید زمان آن رسیده باشد که به جای دستوپا زدن در این گرداب یک لحظه مکث کنیم. گوشی را کنار بگذاریم و از خود بپرسیم: «آیا واکنشم، سهمی در تداوم این ابتذال ندارد؟» شاید اولین گام برای پایان دادن به چرخه نه اعتراض بلند که سکوتی هوشمندانه باشد؛ سکوتی که به جای همراه شدن، راه فهمیدن را انتخاب میکند.
منبع؛ مهر
نظر شما