به گزارش پایگاه خبری حیات، نوید شاهد نوشت: 21 اردیبهشت 1361 در مرحله سوم عملیات «بیت المقدس» که منتهی به فتح بزرگ خرمشهر قهرمان شد، جبهه «دارخوین» قرارگاه وصال فرمانده جوانی بود که طرح و نقشه این عملیات هم مثل دو عملیات بزرگ و موفق پیشین: فتح بستان در «طریق القدس» و «فتح المبین» هم از او بود. اینک «مسعود پیشبهار» مغز متفکر اطلاعات و شناسایی و طرح و برنامه عملیات که تنها با 19 سال سن، شده بود قلب «قرارگاه مرکزی نصر» و دست راست و امین و چشم سردار بزرگ «شهید حسن باقری» و محبوبترین، محرمترین و مقربترین یار این فرمانده تاریخساز و استثنایی جنگ، که خود طراح عملیات فتح خرمشهر بود، در نیمه راه، رخصت دیدار یار گرفت و پرافشان و جامه دران، به وصل جانانه شتافت و حسن را و همه یاران و همسنگران را تنها گذاشت و با «محسن وزوایی» و «حسین قجه ای» و «علی اصغر بشکیده» و... به ضیافت عرشیان حریم دلدار رفت و اگرچه به خرمشهر نرسید اما خونش چراغ منظومهی قدسی «بیت المقدس» شد و طلایه دار کاروان فاتحان این شهر خرم از خون پاکترین و مظلومترین مدافعان میهن شد. آری؛ مسعود از معجزات تاریخ این جنگ است و از پدیده های شگفت این انقلاب...
کارگری که یک کتابخوان حرفه ای بود!
سال ۱۳۴۱ در شهرستان بهبهان متولد شد. ششمین فرزند خانواده بود. پدرش کارگر شرکت نفت بود. وقتی مسعود به سن دو - سه سالگی رسید پدرش را از دست داد. از آگاهی و معلومات بالایی برخوردار بود. با بچههای هم سن و سال خودش بسیار فرق داشت. بعد از اتمام دوران راهنمایی وارد هنرستان آیتالله سعیدی شد و در رشته برق، تحصیل خود را شروع کرد. در تعطیلات تابستان با وجود این که دستش شکسته بود و در آن پلاتین به کار برده بودند، به کارگری میرفت. هم کمک خرج خانواده بود و هم به فقرا کمک میکرد. بخشی از پولش را همیشه کتاب و نوار میخرید. مسعود به شدت اهل مطالعه و یک کتابخوان حرفهای بود. با بچه های هم سن و سال خودش فرق داشت. دغدغه بزرگ و اصلی اش در زندگی، آموختن بود و دانستن بیشتر. نسبت به وقایع اطرافش حساس بود و هوشیار. کتابهای مختلفی را مطالعه میکرد؛ از جمله کتابهای فلسفی و علمی. علاقه زیادی به کتب استاد شهید مرتضی مطهری نشان میداد.
از روشنگری و آگاهی بخشی تا ابتکار ساخت نارنجک و اسلحه دستساز
او از همان آغاز نوجوانی و جوانی، از گرایشها و افکار انحرافی دوری کرد و راه خود را خط اصیل مکتب اسلام و تشیع با رویکرد انقلابی و منطبق با رهنمودهای امام و روحانیت بیدار انقلابی برگزید. همواره از امام خمینی (ره)، آیت الله طالقانی، شهید دکتر بهشتی، آیت الله سعیدی و آیت الله غفاری و دیگر مبارزان مکتب روح خدا سخن می گفت و شیفته افکار و مواضع اصیل اعتقادی و انقلابی این بزرگان بود. در هر فرصت و موقعیتی جنایات رژیم شاه را برای اطرافیان و دوستان و همکلاسیها و بچه های هنرستان بیان میداشت و آنان را تشویق به حضور در عرصه مبارزه با حکومت ستمشاهی میکرد. در برگزاری و سازماندهی تجمعات و تظاهرات انقلاب سهم زیادی داشت و نوارها و اعلامیه های امام را تکثیر و توزیع میکرد. او حتی در روزهای منتهی به پیروزی انقلاب اقدام به ساخت چندین قبضه نارنجک و یک قبضه اسلحه هم کرد که با پیروزی انقلاب نیمه کاره ماند. نبوغ و هوش و ابتکار او از آغاز جوانی، خود را نشان میداد.
بانی اتحادیه انجمن های اسلامی، پیشتاز کار جهادی در روستاهای محروم
با پیروزی انقلاب، اتحادیه انجمنهای اسلامی هنرستان آیت الله سعیدی را تشکیل داد و سپس در سطحی گسترده تر، اتحادیه انجمنهای اسلامی دانش آموزی شهر را راه اندازی کرد. تلاش او متمرکز در تقویت فکری بچه ها برای مقاومت فکری و تشکیل و سازماندهی یک جبهه فرهنگی قدرتمند در مصاف با موج افکار انحرافی و جریانهای مارکسیستی و معاند با اسلام بود. او اولین نمایشگاه کتاب شهر بهبهان را پس از انقلاب برگزار کرد و با دعوت از چهره های موثر فکری و فرهنگی کشور در بهبهان، سعی داشت تا فضای این شهر را با تعمیق آگاهی سیاسی و رشد فکری، در برابر هجوم انحراف و نفاق فکری بیمه سازد. در این زمان با تشکیل جهاد سازندگی به فرمان امام، موج عملیات عمرانی با الگوی کار جهادی توسط بچه های مومن و مخلص و انقلابی در روستاها و مناطق محروم کشور آغاز شد و مسعود و بچه های انجمن اسلامی هم در این حرکت پیشقدم شدند.
«جهادگر» روزه دار روزها، «پاسدار» شبها
مسعود، تابستان داغ 58 با زبان روزه همراه نیروهای جهادگر در روستاها فعالیت می کرد و شبها هم تا صبح پاسداری می داد و در این میان از فعالیت در جبهه فرهنگی و فکری هم غافل نبود! خواب و خوراک و استراحت نداشت و شب و روزش را وقف این انقلاب و مردم محروم و جوانان تشنهی معرفت و حقیقت کرده بود. او همچنین رفتار و روحیه منضبط و منظمی در مسیر تشکل و سازماندهی داشت و معتقد بود گروهکها برای معارضه و نابودی انقلاب، اهل برنامه ریزی و تشکل هستند پس ما باید در این زمینه و برای حفظ انقلاب و تجمیع و تشکل نیروهای انقلابی مومن و مکتبی از آنها جلوتر باشیم. اولین ثمره این روحیه و نبوغ و ابتکار در شناسایی و انضباط تشکیلاتی و هوشمندی مسعود که بعدها در فرماندهی او به درخششی عظیم رسید، در همان ماههای اول انقلاب ثمر داد و او توانست یک تیم منافقین را در شهر، شناسایی و بطور کامل منهدم کند. او با اینکه بنا به ضرورت مسئولیتهای مهمی که در چند عرصه بطور همزمان داشت، گاهی نمی توانست بطور منظم و مستمر، سر کلاس درس هنرستان حاضر شود، اما بدلیل همان هوش و نبوغ خاص و استعداد بالای خود، همواره برترین نمره ها و معدل را داشت و شاگرد ممتاز هنرستان آیت الله سعیدی بود. دیپلم را هم با معدل 18 در رشته برق گرفت که رشته سختی هم بود و تعداد کمی میتوانستند در این رشته درس بخوانند.
و جوانترین فرمانده جنگ، «کشف» شد!
با شروع جنگ تحمیلی، در مهرماه ۱۳۵۹ مسعود را فرمانده یک گروه ۲۲ نفره کردند. چندین ماه بدون وقفه و بدون هیچ چشم داشتی شبانه روز در بسیج فعالیت میکرد و کارهای انجمن اسلامی را هم تحت نظارت داشت. خیلی کم به خانه میرفت و تمام وقتش را در اختیار بسیج گذاشته بود؛ چرا که بسیج تازه تأسیس شده بود و احتیاج به انسانهای پرکاری همچون او داشت. استعدادی عجیب و ارادهای محکم داشت. در کار با اسلحه سبک، تخصص ویژهای داشت تا جاییکه نظر مسئولان پادگان آموزشی را به خود جلب کرد و آنها هم از بسیج تقاضا کردند که مسعود را برای آموزش نیروها به آنجا بفرستند. مسعود عازم جبهههای نبرد شد و بعد از چند ماه حضور فعال در جبهه، به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آمد. سال ۱۳۶۰ در گُلف که مرکز فرماندهی جنگ در جنوب بود به نوعی مسعود را کشف کردند. از اینجا فصل جدیدی در زندگی او آغاز شد: جوان ترین فرمانده تاریخ جنگ، پیدا شده بود! او کارهای بزرگ و مهمی در پیش داشت که تاریخ جنگ را متحول میکرد....
مسئول طرح و عملیات «قرارگاه نصر»
فرماندهان ارشد جنگ پیبردند که از لحاظ هوش و تدبیر نظامی آدم بسیار لایقی است و برای گذارندن یک دوره فشرده طرح و عملیات انتخاب شد و پس از طی این دوره تا زمان شهادت خود، به عنوان «مسئول طرح و عملیات قرارگاه نصر» در کنار سردار شهید حسن باقری بود و تا لحظه شهادت هیچکس نمیدانست که مسعود در جنگ چه کاره است.
طراح عملیات «طریق القدس» و آزادسازی «بستان»
روایت سردار «امین شریعتی» از شهید، بسیار شنیدنی است: «در حال شناسایی و آمادهسازی برای عملیات طریقالقدس بودیم که یک روز صبح دیدم شهید حسن باقری به اتفاق یک فرد دیگری که او را نمیشناختم به محل سپاه سوسنگرد آمدند و حسن از من خواست که گزارشی از اقدامات صورت گرفته را ارائه دهم. تمامی کارها را توضیح دادم. حسن باقری هم شوخ و هم بسیار باصراحت و تندی برخورد میکرد. وقتی من آنگونه گزارش دادم با حالت شوخی و جدی کلی حرف بار ما کرد و گفت: تو اینو نمیشناسی؟ این مسعود پیشبهاره، همشهریته، آره بهبهونیه، اینو فرستادم دوره عالی اطلاعات عملیات، حالا برگشته به ما کمک میکنه، حالا ما را سر کار نزار تمام شناساییها و معبرها را توضیح بده. ما شروع کردیم همه چی را توضیح دادن بهگونهای که در آخر شهید حسن گفت: بخاطر همشهریت همه رو خوب توضیح دادی. وقتی به محل سپاه برگشتیم حسن به من گفت: تمام نقشهها و کالکها را بردار با ما باید به اهواز بیایی. من با تعجب گفتم: اهواز؟! اهواز کاری نداریم! حسن با حالت خیلی جدی به مسعود نگاهی کرد و گفت: طوری صحبت میکنه که اگر اینجا نباشه عراقیها میآیند بهبهانو تصرف میکنند. ما وسائل را برداشتیم و به اتفاق شهیدان حسن باقری و مسعود پیشبهار به اهواز پادگان گلف آمدیم و به زیرزمین گلف رفتیم. در آنجا حسن گفت: چند روز دیگر آقا محسن و صیاد شیرازی که جدیداً فرمانده نیروی زمینی ارتش شده به اینجا میآیند و ما باید طرح عملیات شما را ارائه دهیم، لذا تو همه کارها را بهطور ریز و دقیق توضیح بده و مسعود همه را تبدیل به طرح عملیات میکنه و باید آماده بشه تا ارائه بدیم و تا تمام نشده حق خارج شدن از این زیرزمین را ندارید. بعد از صحبتهای حسن با ما دو نفر، خصوصی با حسن صحبت کردم و با توجه به اینکه مسعود را نمیشناختم، نگران بودم که نتوانیم کار را درست تحویل دهیم و تأکید داشتم که در حضور خود حسن کار انجام شود. حسن به من گفت: مگه ما از روز اول برای این چیزها درست شده بودیم؟! برو به مسعود اعتماد کن. مطمئنم از پس این کار برمیاد. آمدم و با مسعود شروع بهکار کردیم. لحظه به لحظه که پیش میرفتیم و اعتماد به نفس و خلاقیت مسعود را میدیدم، واقعاً شگفت زده میشدم بهگونهای که ساعتها بدون آب و غذا و خواب کار را انجام دادیم و حتی ایشان سوالاتی را طرح کردند که باعث شد شناساییها را دوباره چک کنیم. بالاخره بعد از چند روز، مسعود پیشنویس طرح عملیات را بهعنوان طریقالقدس تهیه کرد و با تنظیم آن توسط فرماندهان عالی رتبه منطقه جنوب، تصویب هم شد و بعد از مدتی عملیات طریق القدس با موفقیت انجام شد و دقیقاً شهید پیشبهار در تهیه طرحهای عملیاتهای طریق القدس، فتح المبین و بیت المقدس نقش بسیار برجستهای داشت.»
«مسعود»؛ چشم و دست راست و بازوی «حسن باقری»
مسعود پیش بهار در اندک مدتی بواسطه برجستگی در هوشمندی و نبوغ نظامی، تدبیر، ابتکار عمل و شم بالا و منحصر به فرد در شناسایی و طرح و برنامه، تبدیل به محرمترین، مقربترین، امینترین و قابل اعتمادترین فرد برای سردار شهید «حسن باقری» درآمد. او در جبهه به گواه همه ناظران، همچون «چشم» و «دست» و «بازوی اجرایی» برای او بود و حسن بیشتر از همه به او در پیشبرد کارها، اعتماد و باوری ویژه داشت که این از عمق شناخت ابعاد شخصیتی مسعود ناشی شده بود. حسن در مسعود، چیزی را دیده و یافته بود که با تکیه بر آن، تحولات بزرگی در تاریخ جنگ رخ داد. از طرح عملیاتهایی بزرگ چون «طریق القدس»، «فتح المبین» و «بیت المقدس» که فتح الفتوح دفاع مقدس هشت ساله بود، تا استعداد عجیب او در شناسایی که نقطه قوت ما در فرماندهی عملیاتها بود. به گفته «سردار جعفر اسدی»:
«شهید حسن باقری بسیار مسعود را دوست می داشت.بسیار به او علاقه داشت.چون او را می فهمید.مسعود هم خیلی به حسن علاقه داشت و فوق العاده به او احترام می گذاشت ولی گاهی به حسن هم انتقاد داشت که چرا در بعضی مواقع حسن سکوت می کند.می گفت:حسن خوب مسائل را می فهمد و در همان جلسه وقتی خلاف واقع را می شنود باید تذکر بدهد و برخورد کند. میگفتم: خُب،شاید حسن مصلحت ندیده!؟ می گفت:اصلاً جای مصلحت اندیشی نیست! امر به معروف ونهی از منکر نباید از زمان خودش بگذرد.من متوجه شدم که مقداری از علاقه حسن به مسعود به خاطر قاطعیت او بود.حسن با نبوعی که داشت، خیلی مسعود را قبول داشت.چرا؟ به خاطر فهم و درک و شعور. خیلی خوب هم از مسعود استفاده می کرد و هیچ کس نمیتوانست به این خوبی از او استفاده کند و مسعود هم حسن را خیلی قبول داشت و می گفت: او بهتر از همه میفهمد.»
«صیاد» گفت «مسعود پیش بهار» بهترین شاگرد من بود
امیر سرافراز ارتش سپهبد شهید «علی صیاد شیرازی« سال 62 در جریان سفر به بهبهان برای سخنرانی در چهلم سردار شهید «بقایی» بر سر مزار شهید «پیش بهار» در گلزار شهدای این شهر حاضر شد و در پاسخ به کسانی که از راز این ادای احترام خالصانه خبر نداشتند گفت: «مسعود شاگرد من بود در دوره ای که برای آموزش طرح و عملیات گذاشته بودم. او بهترین شاگرد من بود.» و به گفته حاضران، آن امیر شهید از شخصیت و شایستگیهای مسعود، تعریف و تمجید فراوانی کرد و شجاعت و هوش و تدبیر فرماندهی او را ستود.
همه فرماندهان، «مسعود» را امید فتح «کربلا» و «قدس» میدانستند!
به گفته سردار «غلامعلی رشید» از فرماندهان ارشد سپاه در دفاع مقدس و جانشین رئیس ستاد کل نیروهای مسلح، درخشش مسعود در جریان طرح عملیاتهای موفق طریق القدس و فتح المبین و بیت المقدس، چنان بود که فرماندهان ارشد و عالی جنگ، او را امید آینده برای فتح کربلا و آزادسازی قدس شریف از چنگال رژیم صهیونیستی میدانستند. تجربه، تخصص و توانایی او در شناسایی و در طراحی عملیاتی، نقطه امید و محور اتکاء مطمئنی برای نیروهای ما بود و آینده درخشانی در فرماندهی راهبردی جنگ برای مسعود، انتظار میرفت. تا اینکه....
«حسن» مدام میگفت «پس مسعود کجاست؟... مسعود چی شد؟!»
سرانجام فرمانده جوان 19 ساله که منشاء آثار و برکات بزرگی در خط شکنی ها و پیشروی های ایران شده بود و امید آینده این جنگ محسوب میشد، در مرحله سوم عملیات «بیت المقدس» در منطقه «دارخوین»، روز 21 اردیبهشت 1361 به شهادت رسید و با اصحاب عاشورایی سیدالشهدا همسفره و همسفر شد و جانش از کالبد خاک به وسعت افلاک بال گشود. به روایت «سردار شریعتی» از فرماندهان دوران دفاع مقدس: «در عملیات «بیتالمقدس» من فرمانده تیپ عاشورا بودم و به دلیل پاتکهای زیادی که به یگان ما و تیپ حضرت رسول (ص) قبل از آزادسازی خرمشهر میشد شهید مسعود از طرف «قرارگاه نصر» پیش ما آمد و قرار شد از طرف من و احمد متوسلیان به قرارگاه برود و اوضاع منطقه ما را گزارش دهد تا مسئولین فکری بکنند. من به فرمانده قرارگاه نصر شهید حسن باقری با بیسیم تماس گرفتم و گفتم مسعود آمد تا اوضاع ما را به شما گزارش دهد تا فکری برای ما بکنید.» خیلی وضعیت سختی بود. چندین بار حسن تماس گرفت و میگفت: «پس مسعود کجاست؟ مسعود چی شد چرا نرسیده؟!» من نگران شدم و یکی از دوستان را فرستادم تا ببیند چرا مسعود نرسیده تا اینکه پس از نیم ساعت با بیسیم خبر دادند شهید مسعود پیش بهار در مسیر رفتن به قرارگاه به شهادت رسیده است...»
انتهای پیام/
نظر شما