کد خبر 263839
۹ مرداد ۱۴۰۳ - ۱۸:۰۰

«حیات» گزارش می‌دهد؛

شهید «احمد محمدرضایی بیدگلی»؛ آب حیات از لب خنجر، مبارک است...

شهید «احمد محمدرضایی بیدگلی»؛ آب حیات از لب خنجر، مبارک است...

شهیدی از حوزه علمیه کاشان تا سنگر رزم و جهاد با ضد انقلاب در کردستان، شهیدی که شهادتش تشبه به مقتل سالار مظلومان و سرور شهیدان حسین (ع) بود و در جواب آب، آب حیات از لب شمشیر خورد و به سلسله سرباختگان به دوست پیوست.

به گزارش خبرنگار فرهنگی حیات، نهم مردادماه سال 1361 روز جاودانگی شهیدی است که از طلبگی در حوزه علمیه کاشان تا صحنه مبارزه و انقلاب و از سنگر جهاد سازندگی تا جبهه کردستان، در طلب شهادت بود و سرانجام، به شکلی فجیع و بیرحمانه به دست مزدوران مسلح خصم خدا و مردم، در اقتدا به مولای مظلومش حسین (ع) به شهادت رسید.

هوای خود چو نهادم، رضای او چو گزیدم...

اولین روز فروردین 1340 احمد در خانواده ای مذهبی و کارگری در بیدگل کاشان به دنیا آمد. پدرش منده علی، بنا و معمار بود و مادرش سلطنت خانم نام داشت. پس از دوران کودکی به دبستان رفت و سپس به راهنمایی رفت.  تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. سپس به فراگیری علوم دینی و حوزوی تا سطح (مقدمات) پرداخت. مدرسه علمیّه کاشان را جهت تحصیل انتخاب کرد و در کنار علم آموزی به تهذیب نفس نیز روی آورد. دوستانش از حالات و روحیات معنوی و مومنانه او در این دوران حکایتها دارند که تا چه حد مقید و متشرع و اهل تعبد و اخلاص و عبادت و مناجات بود و به تعلقات مادی کمترین دلبستگی را داشت و مدام مشغول خودسازی بود.  

دستگیری تمامی اعضای خانواده

در این ایام بود که با پخش عکس و رساله امام خمینی (ره) مبارزات خود را با رژیم ستم شاهی آغاز کرد. دامنه فعالیت های او تا آنجا پیش‌رفت که ساواک به خانواده او هشدار و اخطار جدی داد. امّا او به مبارزات خود ادامه داد و حتی در 28 مرداد ماه سال 57 توسط مأمورین تعقیب شد که با تلاش از دست مأمورین گریخت که بدنبال این مساله، تمام اعضای خانواده او را دستگیر کردند. احمد در تظاهرات و راهپیمایی ها حضوری فعال داشت و همچنین در تشکل حرکتهای انقلابی و تجمعات مردمی نیز نقش آفرین بود.

در جهادی همدوش سنگرسازان بی‌سنگر

پس از پیروزی، تمام همت و توان احمد صرف حفاظت از دستاوردهای انقلاب شد. هرجا که کمکی نیاز بود او پیشقدم می‌شد. اولین قرارگاه یاران انقلاب و فرزندان امام، جهاد سازندگی بود که آثار خرابی‌های دوره طاغوت، محو و از دورافتاده ترین نقاط ایران، محرومیت‌زدایی و فقرزدایی شود و اقشار محروم و پابرهنه، با کمک برادران جهادی، خانه خود را بسازند و کشاورزی و معیشت خود را ارتقا بخشند. احمد نیز با شور و باوری عظیم به حقانیت و قداست این آرمان بزرگ امامش، به سنگرسازان بی‌سنگر پیوست و در جهاد کاشان و جهاد آران فعالیت خستگی‌ناپذیر و شبانه‌روزی خود را صرف کرد.

خدمت در کردستان زخمی از جفای بی‌وطنان

دوران خدمت فرارسید و او به کردستان اعزام شد. در آنجا نیز با عضویت در انجمن اسلامی به نشر آرمان های انقلاب و امام پرداخت و همه سعی و تلاش خود را مصروف در روشنگری و تبیین مبانی فکری و معرفتی و اعتقادی اسلام و انقلاب در محیط رزم و در میان همسنگران خود کرد. با شایستگی به فرماندهـی دستـه ای از سربازان رزم‌آور و غیور مدافع میهنمان تعیین شد و در دفعاتی بـه مقر ضد انقلاب و تجزیه طلبان مسلح جنایتکار، حمله کرد و ضربه‌هایی کاری و کوبنده به دشمن، وارد آورد.

گل، از غمت چو لاله، پرخون کند پیاله...

و ایستگاه آخر: پرواز در نهایت... و: «این راه را نهایت، صورت کجا توان بست؟» لحظه آغاز عاشقان در پروازشان رویید و صبح خونشان در بلندای شفق، شهود شقایق را سیراب از سر سرمستی عهد الست عشق کرد. روز نهم مرداد 1361، روز وصل و لقا بود و: «نوبت وصل و لقاست، وقت صفا در صفاست   ما به فلک می رویم، عزم تماشا که‌راست؟...»

در این روز، ضد انقلاب با حمله‌ای ناجوانمردانه، به پایگاه این شیرمردان مدافع وطن، بسیاری از آنان را به شهادت رساند. احمد که به حمام رفته بود، پس از شنیدن صدای درگیری، سینه خیز به سمت سنگر  رفت که بوسیله نارنجک از ناحیه صورت زخمی شد. او به تصور اینکه دوستانش بالای سرش حاضر شده اند، تقاضای آب کرد امّا جواب او تیر خلاصی بود که به جوار قرب معشوقش برد. اینچنین شد که لب تشنه به تاسی از مولایش سیدالشهدا (ع) آب حیات همچون همه شهیدان عشق از لب شمشیر خورد و:
آنان که حلق تشنه به خنجر سپرده‌اند
آب حیات از لب شمشیر خورده‌اند
تا در بهار بارش خون بارور شود
نخلی نشانده‌اند و به یاران سپرده‌اند
بار امانتی که فلک نیز برنتافت؛
بر دوش جان نهاده، در این راه، برده‌اند
این بیشمار لاله‌رخان در هوای یار
تا روز وصل، ثانیه‌ها را شمرده‌اند
هر چند شاخه‌های زطوفان شکسته‌اند
هرچند شعله‌های به‌ظاهر، فسرده‌اند
روزی خوران سفرۀ عشق‌اند تا ابد
ای زندگان خاک! مگویید مرده‌اند

تا خون در رگ‌هایم جوشش داشت، از پای ننشستم

و پایان سخن و جان کلام، وصیتنامه شهید است:

«و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون»

اکنون که به یاری خدا در جبهه های حق علیه باطل حضور یافتم تا به یاری حق، حق را پیروز و باطل را نابود و ریشه کن سازیم و در راه حق گام برداریم تا با صدور انقلاب اسلامی به همه جهان و پیروزی مستضعفین بر مستکبرین قدمی در راه آرمان های جمهوری اسلامی و جهانگیر ساختن اسلام اصیل برداشته باشم، وظیفه شرعی می‌دانم که به عنوان وصیت، چند کلمه بنویسم که این وصیت، نصیحتی بیش نیست.

جوانان عزیز! من کوچک تر از آنم که برای شما ناصحی باشم. ولی به عقیده من، زندگی که انسان با چشم باز ببیند به دینش، ناموسش، مردمش، میهنش تجاوز شده است ذره ای ارزش ندارد و من تا خون در رگ‌هایم جوشش داشت، از پای ننشستم و امیدوارم راه مرا در پیش گیرید. امروز مساله مساله اسلام است پس یاران من! اکنون که می‌بینیم شما راه مرا ادامه می‌دهید، با شادی و شادکامی با قلبی پر ازامید، این جهان فانی را وداع می‌گویم. وعده دیدار ما در جهان آخرت.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha