به گزارش خبرنگار فرهنگی حیات، ششم خرداد 1305 شمسی روز غروب بلندآفتاب ادب خراسان است. «میرزا عبدالجواد ادیب نیشابوری» معروف به «ادیب اول» که میراث از نادره مردی چون «ادیب پیشاوری» گرفته بود و وارث عظیمترین سنت حکمی و ادبی و فرهنگی کهن این سرزمین محسوب میشد، در چنین روزی خرقهی خاک تهی کرد و رخت به سراپرده ی افلاک برد و در جوار مضجع مقدس حضرت ثامن الحجج (ع) مدفون شد.
اهمیت او در تاریخ ادب پسامشروطیت، به دلایل چندی از جمله: تسلط منحصر به فرد او بر مبانی ادب کهن فارسی و ادبیات عرب و طیفی از دانشها و معارف قدیم که برسازندهی سنت و منظومهای به نام «ادبیت» بود که ای گسترده شامل حکمت، تفسیر، فقه و اصول، عروض و قافیه و بیان و بدیع، طبیعیات، طب، نجوم، ریاضیات، و... است، نگاه نوآورانه به واژگان و اسلوب کلام، نگرش سیاسی و اجتماعی به حوادث روزگار خود، ایجاد حلقه و مرکزیتی در خراسان بمنزله پایتخت شعر کهن فارسی و تربیت نسلی از بلندآوازگان ادب یک قرن اخیر ایران، قابل تامل است و بسیاری از مشاهیر و معاریف ادب معاصر بر این جایگاه بلند و ارج آفرین تاکید ورزیدهاند.
زندگی و تربیت فکری و شعری «ادیب اول»
عبدالجواد ادیب نیشابوری در سال 1281 هجری قمری (مطابق با سال ۱۲۴۲ هجری شمسی)، در نیشابور در خانه کشاورزی به نام ملاحسین به دنیا آمد. عبدالجواد چهارساله بود که به بیماری آبله مبتلا شد، چشم راستش کور و چشم چپش، پس از مداوا و معالجات زیادی، تا اندازهای بینائیاش را باز یافت، به قدری که میتوانست جلوی پای خود را ببیند.
زمانی که همسالان عبدالجواد به مکتب میرفتند، پدرش حاضر نشد او را به مکتب بفرستد، زیرا میترسید در رفت و آمدها چشمش آسیب ببیند و آن مقدار کم بینائی را هم از دست بدهد. عبدالجواد حافظهای بسیار قوی داشت. در یکی از شبهای ماه رمضان، پدرش دعای سحر میخواند، عبدالجواد به دقت آنرا گوش داد و کاملا حفظ کرد. بهطوری که شب بعد که پدر موقع قرائت دعا، اشتباهی نمود، عبدالجواد از جا جست و اشتباه پدرش را به او گفت. ملاحسین از این موضوع خیلی خوشحال شد و راضی شد پسرش را به مکتب بفرستد. عبدالجواد به مکتب رفت و در اندک زمانی توانست خواندن و نوشتن پارسی و مقدمات تازی را فرا گیرد سپس برای ادامه تحصیل به شهر نیشابور رفت. با اینکه وی از نعمت بینائی، بهره کمی داشت، در عین حال با همت و تلاش مستمر خود، علوم عربی، فقه و اصول را به خوبی فرا گرفت و به نیشابور مراجعت نمود. در این زمان پدرش در بستر بیماری بود و بالاخره بدرود حیات گفت.
بعد از فوت پدر، عبدالجواد مجددا به مشهد مقدس رفت و در مدرسه (نواب) سکونت اختیار کرد و تا آخر عمر هم در همانجا بود و بار دیگر مطالعه و تدریس را از سر گرفت. با اینکه مطالعه برای عبدالجواد خیلی دشوار بود و چشم چپ او هم گل پیدا کرده بود و مجبور بود هنگام مطالعه، کتاب را خیلی نزدیک چشم نگاه داشته و به سختی کلمات را تشخیص می داد، در عینحال به دلیل مطالعات فراوان، کلاسهای درس او روز به روز رونق بیشتری مییافت!
اطلاعات تاریخی و ادبی او بسیار زیاد بود و محفوظاتش از شعر و نثر زبانهای عربی و فارسی به قدری فراوان بود، که کمتر دانشمندی به آن پایه رسیده بود و همه آشنایان را به تعجب انداخته بود.
او شبانه روز کار میکرد، یا مطالعه مینمود و یا به تدریس میپرداخت. در رشتههای مختلف علوم اعم از عربی، فارسی، حکمت، طبیعی، آراء مذاهب مختلف، هیات، نجوم، حساب، جبر، مقابله، هندسه، طب، فقه، اصول، حدیث و رجال، ید طولانی داشت و مقامی ارجمند نزد صاحبان علوم پیدا کرده بود. بهعنوان مثال، بالغ بر دوازده هزار بیت از اشعار عرب عصر جاهلیت را در ذهن خود حاضر و آماده داشت! هرگزازدواج نکرد و در حجره کوچکی، در مدرسه نواب زندگی سادهای داشت. با اینکه وی بسیار کم بضاعت و فقیر بود، اما به قدری بلند طبع و قانع بود، که هیچکس جرات نمیکرد و به خود اجازه نمیداد، تا به او کمک مالی کند. با آنکه تنگدست بود ولی از مناعت طبع و عزت نفس بالایی برخوردار بود، در مقابل صاحب منصبان، و بزرگان، اصلاً سر تعظیم فرود نیاورد.
مدح کسی را نمیگفت (تنها قصیدهاش در قالب مدح، در مدح مظفرالدین شاه قاجار، به سبب افتتاح مجلس شورای ملی بود) او در عمرش فقط یک ریاست قبول کرد: ریاست انجمن ادبی خراسان. شماری از برجستهترین چهرههای ادبی در روزگار معاصر افتخار شاگردی ادیب نیشابوری را داشتهاند. بزرگان و نامورانی چون: ملکالشعرای بهار، بدیعالزمان فروزانفر، محمدتقی ادیب نیشابوری (ادیب ثانی)، محمد پروین گنابادی، ادیب بجنوردی، محمدتقی مدرّس رضوی، محمود فرّخ، محمدامین ادیب طوسی، مجدالعُلی بوستان، مدرس افغانی، سیّد جلالالدین تهرانی از جمله شاگردان ادیب نیشابوری هستند. با دقت در نام بلند همین شاگردان، بهخوبی میتوان به بزرگی کارِ او پی برد.
شیوه تدریس و سخنوری
روش ادیب در تدریس نو و ابتکاری بود. او نخست بیش از حضور در حلقه درس مانند یک طلبه مطالعه پیرامون تدریس خود می پرداخت و این کار را آنچنان ارزشمند می دانست که به گفته پروین گنابادی اگر به مناسبتی موفق به این کار نمی شد، جلسه درس را تعطیل می کرد. شاگردان وی در کلاس سراپا گوش بودند و ادب با استفاده از شیوه خطابی ابتدا متنی را می خواند و سپس با یاری جستن از حافظه شگفت آورش، به آوردن شواهد از امثال و اشعار گوناگون می پرداخت تا مطلب را مثل آفتاب روشن کند.
بررسی اشعار ادیب تنها در چهارچوب شعر دوره مشروطیت امکان پذیر است. شعر این دوره که به لحاظ زمانی دارای نوعی تنوع در لفظ و معنی است، از طیفی گسترده با درجات متفاوت برخوردار بود. در یک سوی این طیف، عارف قزوینی و نسیم شمال قرار دارند و در سوی دیگر ادیب نیشابوری و ادیب پیشاوری هستند که در حاشیه مشروطیت نشسته و بدون توجه به مخاطبان اصلی خود در این دوره یعنی مردم و پرداختن به «چگونه گفتن»، به صورتگرایان عصر مشروطیت مبدل شدند.
ادیب نیشابوری اگر چه در عصر مشروطه زندگی می کند اما پرورش یافته در مکتب شعری است که در تاریخ ادبیات فارسی به «مکتب بازگشت» یا «دوره تجدید حیات ادبی» شهرت دارد. ویژگی بارز این مکتب پیروی از سنت های شعری استادان قدیم بود و ادیب نیشابوری یکی از آخرین شاگردان این مکتب به شمار می رود که از میان انواع شعر بیش از همه به غزل و قصیده تمایل دارد. قصاید وی نیز تقلیدی از قصاید سبک خراسانی به خصوص فرخی یزدی است. ادیب در دوران شعری خود چندین بار اسلوب خود را آگاهانه عوض کرد و این نشان دهنده توجه او به مساله سبک است.
به گفته «رضا افضلی» از پژوهشگران ادبیات فارسی و مدرس دانشگاه فردوسی مشهد: «این شاعر مشروطه در قالبهای سنتی و با زبان قدمایی شعر میسرودهاست و بر خلاف شعرایی چون سید اشرف الدین گیلانی، عارف قزوینی و عشقی به شدت از به کار بردن زبان عوام در اشعار خود دوری میکند و به همین دلیل است که باید «ادیب نیشابوری» را از شاعران حاشیه مشروطیت دانست. این شاعر مشروطه در مبارزه با نادانی و ریا کاری سر از پا نمیشناخت اما برغم حوادث متعددی که از آغاز زندگی تا پایان عمرش بوقوع پیوستهاست، چندان سخنی از زندگی و حوادث پیرامونش در اشعار خود به میان نیاوردهاست. ادیب نیشابوری بر خلاف شاعران همزمان خود، بیرون از سنتهای قدیمی سبک خراسان سخن نمیگوید و در شعر، راه پیشینیان را میپیماید. او اطلاعات فراوانی از دانشهای گوناگون اسلامی و علوم قدیم داشتهاست و اشرافش به واژههای فارسی و عربی، شعر او را از اشارات و تلمحیات مختلف سرشار کرده و این منطقی بودن و آگاهانه سرودنها سبب شدهاست تا در شعر او شور، حال و عواطف شاعرانه کمتر مورد توجه قرار گیرد.»
گلچینی از مشهورترین شعرهای ادیب
آنچه نتوان گفت جز بالای دار...
سالها در سینه سرّ عشق پنهان کردهایم
خانه دل از پی این گنج ویران کردهایم
آنچه پنهانی، به یک اشراق پیدا کردهایم
و آنچه دشواری، به یک افصاح، آسان کردهایم
آنچه نتوان گفت جز بالای دار، آن گفتهایم
و آنچه نتوان کرد جز در زیر تیغ، آن کردهایم
این دلِ درویش را بی یاریِ گنج و سپاه
بر جهان و هرچه در وی هست، سلطان کردهایم
پَست و بالای طریق عشق از ما جو که ما
کاروانسالاریِ این ره فراوان کردهایم
یوسفآسا گر عزیزِ مصرِ فقریم و فنا
اجر آن صبری است کاندر کُنجِ زندان کردهایم
آشنای قدسیانیم و پیِ ارشادِ خَلق
جای، چندی در جهانِ آخشیجان کردهایم
کِی غبارِ تن، حجابِ جان بُوَد ما را، که ما
سالها پاک از غبار، آیینه ی جان کردهایم
میگساران را ادیبا هان بشارت دِه که ما
زاهدان شهر را آلودهدامان کردهایم
به بهانهی گدایی...
همه شب به کویت آیم به بهانهی گدایی
که مگر شبی ز رحمت به رخم دری گشایی
به خدا اگر توانم روم از درت به جایی
که مرا ز بند زلفت نبود سر رهایی
همه تن به جمله چشمم که مگر ز در درآیی
همه جان به جمله گوشم که مگر لبی گشایی
بنشین پیاله گیر و بیا و بوسهای ده
دم خویش نگهدار و مزن دم از جدایی
به کدام کیش و آیین به کدام مذهب و دین
ببری قرار دل را به سراغ دل نیایی
مدهای فقیه پندم که به پند تو بخندم
من و ترک پارسی گو و تو راه پارسایی
تو اگر خدای جویی ز نگارخانهی دل
بزدای رنگ مایی و بشوی رنگ مایی
ز بلای خودستایی مگرت خدا رهاند
مگرت خدا رهاند ز بلای خودستایی
به عبث بر طبیبان چه بنالی از حبیبان
تب عاشقان بی دل، نبود دلا! شفایی
به طواف خانه رفتن چه اثر چه سود دارد
چه زمین کدام خانه که تواش نه کدخدایی
اگرت وصال باید، گذر از خیال باید
همه وجد و حال باید، ز گزاف و خیره رایی
بگشای چشم بینا که به نصرت الهی
بجهی به بام الّا ز گراف و خیره رایی
خدا مرا به فراق تو...
خدا مرا به فراق تو مبتلا نکند
نصیب دشمن مارا نصیب ما نکند
من و ز کوی تو رفتن؟ زهی خیال محال
که دام زلف تو هرگز مرا رها نکند
خدای را ز تو بر من عنایتی ست بزرگ
اگر فسون رقیب از منت جدا نکنند
چگونه ماه فلک دانمت؟ که ماه فلک
به دست، جام نگیرد، به بزم، جا نکند!
من از جفات نترسم ولی از آن ترسم
که عمر من به جفات اینقدر وفا نکند
چه داند آنکه شب ما چگونه می گذرد؟
کسی که دست در آن طرّه ی دوتا نکند
حبیب، خواری من خواست بر مراد رقیب
خدا مراد دل هرکسی روا نکند
ز جور دوست ننالم مگر به حضرت دوست
غریق لطف خدا، یاد ناخدا نکند
«ادیب»! اینهمه دلگرم سوز آه مباش
که سوز آه تو تاثیر در قضا نکند
عشق، شیری ست قوی پنجه و...
همچو فرهاد بود کوه کنی پیشه ما
سنگ ما، شیشهی ما، ناخن ما تیشهی ما
دانم ای عشق قوی پنجه که منظور تو چیست
دست بردار نه ای، تا نکنی ریشه ی ما!
عشق، شیریست قوی پنجه و میگوید فاش:
هر که از جان گذرد، بگذرد از بیشهی ما
بهر یک جرعهی می منت ساقی نبریم
اشک ما بادهی ما دیده ما شیشهی ما
نظر شما