کد خبر 248586
۱ اردیبهشت ۱۴۰۳ - ۰۹:۰۱

«حیات» از «روز سعدی» گزارش می‌دهد؛

«سعدی» اندازه ندارد که چه شیرین سخنی...

«سعدی» اندازه ندارد که چه شیرین سخنی...

شعرهایش رونق بازار عشق است و تغزل، گلستان و بوستانش قرن‌هاست اعتبار و آبروی زبان فارسی است و زینت ساحت حکمت و تعلیم که در مکتب‌خانه‌های قدیم، کودکان با آن الفبا می‌آموختند و سخن گفتن یاد می‌گرفتند. بیت بیتش ضرب‌المثل شده است و عاشقانه‌هایش تبدیل به عیار و اوجی برای دیدن قابلیت و ظرفیت این زبان فاخر و فخیم در تجلی زیباترین عواطف شاعرانه... شاعری که معیار شعر ما شده است... امروز روز «سعدی» است و: «ز خاک سعدی شیراز، بوی عشق آید»

به گزارش خبرنگار فرهنگی حیات، اول اردیبهشت‌ماه هرسال در تقویم‌ها به عنوان «روز سعدی» ثبت شده است. شاعری که شعرهایش رونق بازار عشق است و تغزل، گلستان و بوستانش قرن‌هاست اعتبار و آبروی زبان فارسی است و زینت ساحت حکمت و تعلیم که در مکتب‌خانه‌های قدیم، کودکان با آن الفبا می‌آموختند و سخن گفتن یاد می‌رفتند. بیت بیتش ضرب المثل شده است و عاشقانه‌هایش تبدیل به عیار و اوجی برای دیدن قابلیت و ظرفیت این زبان فاخر و فخیم در تجلی زیباترین عواطف شاعرانه... شاعری که معیار شعر ما شده است... امروز روز «سعدی» است و: «ز خاک سعدی شیراز، بوی عشق آید»

شگفت آنکه خود آن قله بلند شعر و حکمت پارسی نیز در دیباچه و آغاز گلستانش این روز را یاد آورده بود:

 اول اردیبهشت‌ماه جلالی
بلبل گوینده بر منابر قضبان

بر گل سرخ از نم اوفتاده لآلی
همچو عرق بر عذار شاهد غضبان

و راستی کدام شاعری در عاشقانگی و حکمت و اندرز، اینگونه مرزها را درنوردیده و بلندترین قله سخنوری و زبان ورزی و مجموعه‌ای بی‌مانند و یگانه از بدیع‌ترین لطایف و ظرایف این زبان شده است که سخنش نه فقط در جغرافیای زبان فارسی که در همه آفاق، نموداری از تمام زیبایی‌ها و اعجازگری‌های این سنت و سخن کهن شده است و طرازی از همه رنگینی‌ها و روحنوازی‌ها، روشنی ها و رویاگونگی‌های این شعر شورانگیز شکرریز که قرن‌هاست زمزمه جاری زیستن و زمانه این قوم است در قلمرویی به وسعت چین تا ماوراءالنهر و تاشکند و سمرقند و بخارا و از ترکستان و بلخ و بامیان تا آسیای صغیر چنان که خود در دیباچه گلستان گفت:

«ذکر جمیل سعدی که در افواه عوام افتاده است و صیت سخنش که در بسیط زمین رفته و قصب الجیب حدیثش که همچون شکر می‌خورند و رقعهٔ منشآتش که چون کاغذ زر می‌برند بر کمال فضل و بلاغت او حمل نتوان کرد»

و:

«هفت کشور نمی‌کنند امروز
بی‌مقالات سعدی انجمنی»

و باز از زبان خود او بشنویم:
«سعدیا خوش‌تر از حدیث تو نیست
تحفه ی روزگار اهل شناخت

آفرین بر زبان شیرینت
کاین همه شور در جهان انداخت»

سعدی؛ زبان زمانه‌ها

سخن سعدی، نمادی از کمال زبان فارسی است. زبانی روشن و هموار، زلال و بی‌تکلف و بی‌تعقید و سهل و ممتنع که ظرف و محمل طرح و تجلی بدیعترین مضامین و لطیفترین مفاهیم شاعرانه شده است. زبان زندگی است؛ در جوشش و پویش مداوم و همواره در شکفتن و شوری که از منطق زندگی می‌جوشد و برمی‌آید. زبانی که تاریخ مصرف ندارد و زبان زمانه هاست. رنگ کهنگی نمی‌گیرد و از طراوت و تازگی‌اش کاسته نمی‌شود و از قرن هفتم تا امروز بسا و بسیار شاعران که آمدند و رفتند و نامشان در گردباد فراموشی و خاموشی، گم شد اما آفتاب سخن سعدی، بر بلندای «حافظه جمعی» و «خاطره قومی»، در امتداد روزگاران ماند و به قول خود او: «دگران روند و آیند و تو، همچنان که هستی...» راستی جادوی کلام این کیمیاکار کلام و افسونگرسخن چیست؟

مرا معلم عشق تو، شاعری آموخت

 ابومحمّد مُشرف‌الدین مُصلِح بن عبدالله بن مشرّف (بین ۵۸۵ تا ۶۱۵ – بین ۶۹۰ تا ۶۹۵ هجری قمری) متخلص به سعدی، شاعر و نویسندهٔ بزرگ و برجسته پارسی‌گوی ایرانی است. اهل ادب به او لقب «استادِ سخن»، «پادشاهِ سخن»، «شیخِ اجلّ» و حتی به‌طور مطلق، «استاد» داده‌اند. یکی از «سه پیامبر ملک سخن» در کنار فردوسی و انوری است. آنچه مسلم است اغلب افراد خانواده وی اهل علم و دین و دانش بودند.

سعدی خود در این مورد در یکی از اشعارش اشارتی بدیع دارد:
همه قبیله‌ی من، عالمان دین بودند
مرا معلم عشق تو، شاعری آموخت

نکته قابل توجه در زندگی سعدی، شهرت بسیار او در طول حیاتش است که نصیب کمتر کسی می‌شود.

پس از درگذشت پدر، سعدی در حدود ۶۲۰ یا ۶۲۳ قمری از شیراز برای تحصیل به مدرسه نظامیه بغداد رفت و در آن‌جا از آموزه‌های امام محمد غزالی بیشترین تأثیر را پذیرفت. غیر از نظامیه، سعدی در مجلس درس استادان دیگری از قبیل شهاب‌الدین سهروردی نیز حضور یافت و در عرفان از او تأثیر گرفت. سعدی پس از تحصیل مقدمات علوم از شیراز به بغداد رفت پس از پایان تحصیل در بغداد، به سفرهای متنوعی پرداخت که در آثار خود به بسیاری از این سفرها اشاره کرده است.

آنچه مسلم است این‌که او به عراق، شام و حجاز، سفر کرده است و شاید از هندوستان، ترکستان، آسیای صغیر، غزنه، آذربایجان، فلسطین، یمن و آفریقای شمالی نیز دیدار کرده باشد. او در شهرهای شام (سوریه امروزی) به سخنوری هم می‌پرداخت ولی در همین حال، بر اثر این سفرها به تجربه و دانش خود نیز می‌افزود. سعدی، شاعر جهاندیده، جهانگرد و سالک سرزمین‌های دور و غریب بود. ره‌آورد این سفرها برای شاعر، علاوه بر تجارب معنوی و دنیوی، انبوهی از روایت، قصه‌ها و مشاهدات بود که ریشه در واقعیت زندگی داشت.

چنان‌که هر حکایت گلستان، پنجره‌ای رو به زندگی می‌گشاید و گویی هر عبارتش از پس هزاران تجربه و آزمایش به شیوه‌ای یقینی بیان می‌شود. گویی، هر حکایتی، پیش از آن که وابسته به دنیای تخیل و نظر باشد، حاصل دنیای تجارب عملی است. وفات سعدی را اکثراً در ۶۹۱ قمری می‌دانند. در خانقاهی که اکنون آرامگاه اوست و در گذشته محل زندگی او بود، به خاک سپرده شد که در ۴ کیلومتری شمال شرقی شیراز، در دامنه کوه فهندژ، در انتهای خیابان بوستان و در کنار باغ دلگشا است. این مکان در ابتدا خانقاه شیخ بوده که وی اواخر عمرش را در آنجا می‌گذرانده و سپس در همانجا دفن شده است.

برای اولین بار در قرن هفتم توسط خواجه شمس‌الدین محمد صاحب دیوانی وزیر معروف آباقاخان، مقبره‌ای بر فراز قبر سعدی ساخته شد.

«سعدی» اندازه ندارد که چه شیرین سخنی...

برفت نام من اندر جهان به خوش سخنی...

شنیده‌ای که مقالات سعدی از شیراز
همی‌برند به عالم چو نافه‌ی ختنی؟

مگر که نام خوشت بر دهان من بگذشت
برفت نام من اندر جهان به خوش سخنی

آنچه که بیش از هر ویژگی دیگر آثار سعدی شهرت یافته است، سهل و ممتنع بودن است. این صفت به این معنی است که اشعار و متون آثار سعدی در نظر اول سهل و ساده به نظر می‌رسند و کلمات سخت و نارسا ندارد. در طول قرن‌های مختلف، همه خوانندگان به راحتی با این آثار ارتباط برقرار کرده‌اند.

اما آثار سعدی از جنبه دیگری، ممتنع هستند و کلمه ممتنع در اینجا یعنی دشوار و غیر قابل دسترس. وقتی گفته می‌شود شعر سعدی سهل و ممتنع است یعنی در نگاه اول، هر کسی آثار او را به راحتی می‌فهمد ولی وقتی می‌خواهد چون او سخن بگوید می‌فهمد که این کار سخت و دشوار و هدفی دست نیافتنی است. محمدعلی فروغی درباره سعدی می‌نویسد: «اهل ذوق اعجاب می‌کنند که سعدی هفتصد سال پیش به زبان امروزی با ما سخن گفته است ولی حق این است که ما پس از هفتصد سال به زبانی که از سعدی آموخته‌ایم سخن می‌گوئیم.»

ضیاء موحد درباره دامنه‌های تاثیرگذاری سعدی، می‌نویسد : «زبان فارسی پس از فردوسی به هیچ شاعری به‌ اندازه سعدی مدیون نیست.» زبان سعدی به «سهل ممتنع» معروف شده است، از آنجا که به نظر می‌رسد نوشته‌هایش از طرفی بسیار آسانند و از طرفی دیگر گفتن یا ساختن شعرهای مشابه آنها ناممکن.

عنصر وزن و موسیقی، منجر به از بین رفتن یا پیش و پس شدن ساختار دستوری در جملات نمی‌شود و سعدی به ظریف‌ترین و طبیعی‌ترین حالت ممکن در لحن و زبان، با وجود تنگنای وزن، از عهده این کار بر می‌آید. در آثار سعدی ایجاز بسیار دیده می‌شود. دوری از عبارت‌پردازی‌های بیهوده، در شعر و کلام سعدی نقش ویژه‌ای دارد. از سویی این ایجاز که در نهایت زیبایی است، منجر به اغراق‌های ظریف تخیلی و تغزلی می‌شود و زبان شعر را از غنایی بیشتر برخوردار می‌کند. در شعر سعدی هیچ کلمه‌ای بدون دلیل اضافه یا کم نمی‌شود. ایجاز سعدی، ایجاز میان تهی و سبک نیست، بلکه پر از اندیشه و درد است. سعدی از موسیقی و عوامل موسیقی‌ساز در سبک و زبان اشعارش سود می‌جوید. وی اغلب از اوزان عروضی استفاده می‌کند.

علاوه بر اوزان عروضی، شاعر به شیوه مؤثری از عواملی بهره می‌برد که هر کدام به نوعی موسیقی کلام او را افزایش می‌دهند؛ عواملی همچون انواع جناس، هم حروفی‌های آشکار و پنهان، واج آرایی، تکرار کلمات، تکیه‌های مناسب، موازنه‌های هماهنگ لفظی در ادبیات و لف و نشرهای مرتب. استفاده از این عناصر به گونه‌ای هنرمندانه و زیرکانه صورت می‌گیرد که شنونده یا خواننده شعر او پیش از آن که متوجه صنایع به کار رفته در شعر او شود، جذب زیبایی و هماهنگی و لطافت آنها می‌شود.

آتشکده ست باطن سعدی ز سوز عشق...

سعدی، برجسته‌ترین شاعر در ادبیات غنایی، خداوندگار مسلم غزل عاشقانه است. ساحتهای اندیشه سعدی متفاوت است، اما در قلمرو هریک، استادی سخندان است. غزل عاشقانه با غزل‌های دلاویز سعدی به اوج رسید. زیرا سعدی، نابترین جلوه عشق و دلدادگی را رسالت اصلی غزل می داند. به این دلیل که غزل، ظرف بیان ظرافت‌های عشق و دلباختگی و راز و نیازهای عاشق و معشوق است.

عشقی که سعدی بدان باورمند است، عشقی معتدل بود. نه برونگرا و نه درونگرا. بدین معنا که اصالت از آن معشوق است و هیچ مجموع نیست که پریشان طره پریشان معشوق نباشد. معشوق از نظر او جایگاهی والا دارد و عشقی که هرگز به هوس آلوده نمی شود و معشوق غزل او، آن یار غایب است که دیدارش همانند باران در بیابان تشنه وجود عاشق می بارد.

چرا امروز هم باید سعدی بخوانیم؟

«فطرت مداراپسند، فکر مثبت، طبیعت آرام، طبع معتدل و سازشگر و مایل به انتظام، خوی نرم و صلحجو، قیافه مسالمت‌آمیز و خیراندیش و روح منصف سعدی، حکمت معتدلی پرداخت که در شرق و غرب ستایشگر و دوستدار یافت ... در واقع، آنچه بیش از همه از غربیان، دل برده و آنان را مجذوب ساخته، تعالیم اخلاقی سعدی است که انگیزه‌ای جز بشردوستی و بزرگداشت آدمیت و حیثیت و شرف انسانی ندارد.» با نقل سخنی از زنده یاد استاد دکتر «جلال ستاری» به بخش پایانی این گفتار می‌رسیم. 

رالف والدو امرسون،‌ که او را «پدر ادبیات آمریکا» لقب داده‌اند، در سال ۱۸۴۲ شعر بلندی، در ۱۷۶ سطر، با نام «سعدی» و در ستایش او سروده است که نشان‌دهنده پایگاه و جایگاه بلند سعدی در نظراوست.

دکتر جروم رایت کلینتون، یکی از هم‌وطنان امرسون، در پیوند با سعدی و نگاه امرسون به او می‌گوید: «اگر کسی نتواند قدر سعدی را بداند، عیب کار در فهم اوست نه در هنر سعدی.... سعدی به زبان فارسی تکلم می‌کند، ولی مثل هومر، سروانتس و شکسپیر و مونتین، خطابش به همه ملل است و حرف او دایماً جنبه امروزی دارد.». برای بیان دلایل این زنده بودن و امروزین بودن شعر سعدی می توان چند محور عمده را به اختصار برشمرد:

1- سعدی، برخلاف بسیاری از شاعران روزگار خود و دورانهای پیش و پس از خود، شاعری است اجتماعی، تجربه ورز و کاوشگر حالات و ساحات رفتاری انسان و همین به سخن او تنوع و جامعیتی ویژه بخشیده است.

2- سعدی در یک کلام، قله شعر عاشقانه و طراز عاشقانگی در سخن پارسی است. عشق در زبان او بستر پیوند زیبایی، زندگی و زایندگی با زبانی است به غایت، رنگین و سرشار از تموج خیال و عاطفه و غنای تجربه ها و تصویرهای عاشقانه. عشقی که چند جنبه و پرتو دارد؛ هم عشقی اخلاقگراست و هم عشقی زمینی و هم عشقی عارفانه و در هرحال، حالتی و جلوه‌ای نو و تازه دارد.

3- نثر سعدی در زبان پارسی در گذر روزگاران تبدیل به «زبان معیار» شده است. نثری صیقل خورده، شسته رفته و هموار و پالوده که نموداری از سلامت و سلاست این زبان شده و می‌توان ادعا کرد نثر امروزین ما و حیات نثر پارسی مدیون همین زنده بودن سیستماتیک و ساختاری «سنت زبان سعدی» است.

4- سعدی سخنگوی مصلحت‌ها و مقتضیات زندگی جمعی و سرایشگر حکمت زیستن است. خرد او معطوف به تجربه عملی منطق زندگی است و کنارآمدن با دشواریها و موانع زندگی و رد شدن از ناهواریها و دست اندازها. سازگار با جهان و جامعه و درپی مدارا و تعامل از سر تیاز به همزیستی مسالمت آمیز. منطقی است عقلانی و مبتنی بر ضرورتهای عقلانی، عملگرا و عیتیت محور و واقعیت مدار.

او در گلستان، دریچه‌ای به یک «تظام اخلاقی» و «سامان زیستن» می‌گشاید که به تعبیر «دکتر داریوش شایگان» دو هدف عمده را دنبال می‌کند: « یکی این که انسان را چنان بپرورد که از معضلات و مصایب روزگار در امان و از قدرت های حاکم مصون بدارد و دوم پنجره‌ای بگشاید به عشق و عوالم غیب.» و این تعادل و موازنه و دوری از اعوجاج و افراط و تفریط و تندروی و ناعقلانیگری و عدم تعادل در زیست جهان او، سر و سرمایه بقای آن در زمانه ها بوده است. او هم زهد و معرفت باطنی را توصیه می کند و هم از خوشباشی و دوری از دنیاگریزی و ترک تمنیات و تنعمات تن می گوید.

«سعدی» اندازه ندارد که چه شیرین سخنی...

سخن او چشم اندازی است به امید و آرزو که ماهیت آدمیت آدمی است. سخنی است آرامش بخش، انسان گرا و ملموس و برآمده از مقتضیات معقول و تجارب محصل و محسوس حیات انسانی. سخنی است سخت شورآور و شادی انگیز و این منطق زندگی آفرین به هر کلمه او نیز زندگی می‌بخشد و طپش و طراوتی در درون کلامش جریان می‌دهد و از این است که سخنش سر و سرود زندگی است و به قول استاد «ملک الشعراء بهار»:

 «سعدیا! نیست به کاشانه‌ی دل غیر تو کس
تا نفس هست، به یاد توبرآریم نفس

ما بجز حشمت و جاه تو نداریم هوس
ای دم گرم تو آتش زده در ناکس و کس»!

خوشتر است که بازهم خاتمه کلام را به شعری از آن شهسوار شاعران زیور بخشیم و بنگریم اوج اعجاز و اعزاز سخن را در آینه شیرینکاری‌های این کاروان‌سالار کیمیاگران کرامت‌های زبان و ادب پارسی:

اگر دستم رسد روزی که انصاف از تو بستانم
قضای عهد ماضی را شبی دستی برافشانم

چنانت دوست می‌دارم که گر روزی فراق افتد
تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم

دلم صد بار می‌گوید که چشم از فتنه بر هم نه
دگر ره دیده می‌افتد بر آن بالای فتانم

تو را در بوستان باید که پیش سرو بنشینی
و گر نه باغبان گوید که دیگر سرو ننشانم

رفیقانم سفر کردند هر یاری به اقصایی
خلاف من که بگرفته است دامن در مغیلانم

به دریایی درافتادم که پایانش نمی‌بینم
کسی را پنجه افکندم که درمانش نمی‌دانم

فراقم سخت می‌آید ولیکن صبر می‌باید
که گر بگریزم از سختی رفیق سست پیمانم

مپرسم دوش چون بودی به تاریکی و تنهایی
شب هجرم چه می‌پرسی؟ که روز وصل، حیرانم

شبان آهسته می‌نالم مگر دردم نهان ماند
به گوش هر که در عالم رسید آواز پنهانم

دمی با دوست در خلوت به از صد سال در عشرت
من آزادی نمی‌خواهم که با یوسف به زندانم

من آن مرغ سخندانم که در خاکم رود صورت
هنوز آواز می‌آید به معنی از گلستانم

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha