به گزارش خبرنگار فرهنگی حیات، بیست و دوم فروردینماه سال ۱۳۶۶ در عملیات کربلای ۸ خون شهیدی جبهه شلمچه را عطرآگین کرد که هنوز از پس چندین دهه، آن عطر، مشام شیفتگان شهادت را با بوی بال فرشتگان ملکوت خدا پیوند میزند. شهید «سیداحمد پلارک» که از او با عنوان «حنظله غسیل الملائکه» روزگار ما یاد میکنند که بود که خاک مزارش اینهمه عطرآگین است و معجزهای زنده را در این عصر بیمعجزه و بیباوریها تجسم و تحقق بخشیده است؟ شهیدی که فرمانده آرپی چی زنهای گردان عمار لشکر ۲۷ محمد رسول الله(ص) بود...
بچه میدان شهدا
منوچهر پلارک که با نام سیداحمد پلارک شناخته میشود؛ در سال ۱۳۴۴ در تهران دیده به جهان گشود اما اصالت او تبریزی است. پدرش که عباس نام داشت، در سن ۶ سالگی سید احمد، از دنیا رفت. در واقع سیداحمد بهعنوان تک پسر خانواده، مسئولیت خانواده به غیر از تحصیل، را برعهده داشت و با کار کردن توانست به خواهرانش در امر ازدواج، کمک کند.
محل زندگی شهید سیداحمد پلارک در خیابان ایران نزدیک به میدان شهدا بود و پناهگاه همیشگی او مسجد علی بن موسی الرضا( ع) که حاج آقا ضیاء آبادی در آنجا منبر میرفت.
الگوی اخلاق، اخلاص، تقوی و تواضع
یکی از خصوصیات اخلاقی شهید سیداحمد پلارک احترام عمیق و ویژه او به مادر بود. اعتقادی خالصانه و خاص به خواندن نماز اول وقت داشت، همیشه نماز شبش را به جا میآورد و غسل جمعهی خود را بهطور مداوم انجام میداد و در تلاوت سوره واقعه اهتمام داشت.
آخرین مسئولیتی که شهید سید احمد پلارک برعهده داشت؛ این بود که به عنوان فرمانده دسته فعالیت میکرد. او نیز از ناحیه دست و شکم در والفجر ۸ دچار جراحت شد اما کمتر کسی از این مسأله باخبر شده است. اگر کسی سؤالی درخصوص حضورش در جبهه میکرد؛ از جواب دادن به آن طفره میرفت.
یک روز در جبهه، سربازان قصد عبور از یک رودخانه را داشتند اما هوا به شدت سرد بود. شهید پلارک به همرزمانش گفت: «اگر یک نفر مریض شود، بهتر از مریض شدن همه است»، پس هرکدام از بچهها را روی دوشش میگذاشت و به آن سوی رودخانه میبرد. در آخر، شلوار او یخ زده بود و پاهایش خونی شده بود.
قبل چهلم، پیشت هستم!
سیداحمد پلارک در مرحله اول کربلای ٥ و در زمان پاتک دشمن، از ناحیه سینه با تیر دشمن مجروح شد. پیکر مجروح احمد را سید محمد شکری و عباس بیات به عقب بازگرداندند. محمد شکری به سید احمد میگفت که اگر تو آنجا مجروح نشده بودی و من مجبور نبودم که پیکرت را به عقب ببرم، حتما پشت دژ شهید میشدم. ۴۰ روز بعد محمد شکری در تکمیلی عملیات کربلای ۵ با اکبر بدیع عارض و محسن منفرد در یک سنگر به شهادت رسیدند.
وقتی که شهید محمّد شکری را دفن میکردند، سیداحمد با گذاشتن آن شهید درون قبر گفت: «قبل از چهلمت، به پیشت میآیم!». طبق گفتهی شهید سیداحمد پلارک، موعد شهادتش شنبه بود و پیکر او را دوشنبه میآورند که عاقبت هم، همین شد. در روز دوشنبه هم زمان با چهلم شهادت محمّد شکری، پیکر او را آوردند.
خواهر شهید پلارک درباره ی او چنین گفته است: احمد، آخرین بار در زمان رفتن به جبهه، به مادرم گفت:« مادرجان! من دیگر بر نمیگردم. کارهایت را انجام بده، قندهایت را بشکن و خانه و زندگیات را تمیز و مرتّب کن که دیگر برنمیگردم. من از آقا امام رضا (ع) جوابم را گرفتم.» او مدتی قبل به مشهد سفر کرده بود.
همچنین گفت: «مادر! من هیچ کاری در حق تو نکردهام، ولی به حدی تو را بالا میبرم که همه چیز را جبران کنم.»
از شفاعت شما عاجزم مگر اینکه....
یکی از آشنایان شهید سیداحمد پلارک، خواب او را میبیند و تقاضای شفاعت از او میکند. شهید در جواب میگوید: «من نمیتوانم شما را شفاعت کنم. تنها شفاعت من برای شما در زمانی ست که علاوه بر خواندن نماز، توجه و عنایت ویژهای به آن داشته باشید و زبانتان را نگه دارید و گرنه من عاجزم.»
نجوا با شهید
قبل از عملیات کربلای ۸ با گردان رفته بویم مشهد. یک روز صبح دیدم سید احمد از خواب بیدار شده ولی تمام بدنش میلرزد. گفتم: «چی شده؟» گفت: «فکر کنم تب و لرز کردم.» بعد از یکی دو ساعت به من گفت: «امروز باید حتما برویم بهشت رضا (ع)».
اتفاقا برنامه آن روز گردان هم بهشت رضا (ع) بود. از احمد پرسیدم: «چی شده که حتما باید بریم بهشت رضا (ع)؟» او به اصرار من گفت: «دیشب خواب یک شهید را دیدم که به من گفت: تو در بهشت همسایه منی. من خیلی تعجب کردم تا به حال او را ندیده بودم، گفتم: تو کی هستی الان کجایی؟ گفت: در بهشت رضا (ع)». احمد آن روز آنقدر گشت تا آن شهید را که حتی نام او را نمیدانست، پیدا کرد و بالای مزار آن شهید با او راز و نیاز و نجوا میکرد.
عطر خون تو در آفاق سحر پیچیده است....
اما راز آن بوی خوش گلاب که همیشه از مزار شهید به مشام همه میپیچد، چیست؟ شهید سیداحمد پلارک دائماً به منطقه میرفت و فرمانده آر پیچیزنهای گردان عمار در لشکر ۲۷ حضرت رسول (ص) بود اما در یکی از پایگاههای زمان جنگ، بهعنوان یک سرباز معمولی کار میکرد.
وی همیشه مشغول نظافت توالتهای آن پایگاه بوده و همیشه بوی بد و نامطبوعی بدن او را فرا میگرفت. تا اینکه در یک حمله هوایی هنگامی که او در حال نظافت بوده، موشکی به آنجا برخورد میکند و او شهید و در زیر آوار مدفون میشود.
بعد از بمباران، هنگامی که امداد گران در حال جمع آوری زخمیها و شهیدان بودند، متوجه میشوند که بوی شدید گلاب از زیر آوار میآید. وقتی آوار را کنار میزدند با پیکر پاک این شهید روبرو میشوند که غرق در بوی گلاب بود.
شهید «عطری» یا «حنظله غسیل الملائکه» جنگ
پیکر پاک شهید پلارک در بهشت زهرای تهران (قطعه ۲۶، ردیف ۳۲، شماره ۲۲) به خاک سپرده شده است، اما نکته قابل توجه درباره این شهید که آن را از سایر شهدا متمایز میکند، بوی گلابی ست که از مزار مطهرش به مشام میرسد. همچنین سنگ قبر این شهید همواره نمناک بوده، بهطوری که اگر سنگ قبر وی را خشک کنیم، از سمت دیگر خیس شده و از گلاب سرشار خواهد شد. به همین دلیل او را «شهید عطریِ قطعه ۲۶» لقب دادهاند.
شهید سیداحمد پلارک از نظر شکل ظاهری به یکی از سربازان پیامبر در صدر اسلام، شباهت داشت. به کسی که توسط ملائکه غسل داده شود؛ «غسیل الملائکه» میگویند، به همین علت مزار او همیشه خوشبو و عطرآگین است.
بر طبق تاریخ اسلام، حنظلهی غسیل الملائکه یکی از یاران جوان پیامبر بود که زمان ازدواج او، یک شب قبل از جنگ احد بود؛ او همان شب در حجله خوابید. زمانی که لشکر اسلام در فردای آن روز، به سمت احد حرکت می کرد؛ او بسیار عجله کرد تا به سپاه برسد و همین امر باعث شد تا غسل نکند. پس از شهادت او در این جنگ، ملائکهای از طرف خدا آمدند و با آب بهشتی، او را غسل دادند. پیکر او بوی عطر میداد که پیامبر، از این واقعه در کنار پیکرش خبر داد. شاید قبر شهید پلارک نیز به همین خاطر، همیشه خوشبو و عطر آگین است.
روی سنگم فقط بنویسید: امام! دوستت دارم....
پایان سخن را مزین و متبرک میکنیم به نقل وصیتنامه این شهید عزیز که ظهر عاشورا نگاشته است:
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
خدای را ستایش میکنم که ما را به دین خود هدایت نمود در غیر این صورت، ما هدایت نمیشدیم.
السلام علیک یا ثاراللّه؛ ای چراغ هدایت و کشتی نجات، ای رهبر آزادگان، ای آموزگار شهادت بر حرّان، ای که زنده کردی اسلام را با خونت و با خون انصار و اصحاب باوفایت، ای که اسلام را تا ابد پایدار و بیمه کردید.
یا حسین( علیه السّلام) دخیلم، آقا جانم هدف ما از رفتن به جبهه گرفتن انتقام از نامردانیست که بر روی مادر شیعیان زده اند و همچنین بازوی او را شکستند و سینه اش را سوراخ کردند، شنیدن چنین مصیبت هایی سخت است.
خدایا نیرو و توانی به ما بده تا بتوانیم برای یاری دینت از کار بهره بگیریم. خدایا به ما توفیق اطاعت و فرمانبرداری از این رهبر و انقلاب عنایت بفرما. خدایا توفیق شناخت خودت را به ما عطا فرما؛ آنطور که شهداء شناختند و و ما را به شهداء ملحق بفرما و آن ها را از دست ما راضی کن.
خدایا عمل خوبی به غیر از معصیت ندارم و اللّه اگر تو کمک نمی کردی، من در اینجا نبودم و اگر ستّار العیوبی را بر میداشتی، هیچ کدام از مردم حتّی پدر و مادرم نزد من نمیآمدند و از من فرار میکردند. خدایا به کرمت و مهربانیت آن گناهانی که مانع از رسیدن بنده به تو میشود را ببخش. الهی العفو...
مادر! توجّه کن! اگر من به زیارت امام رضا (ع) میرفتم, مگر شما نگران بودید؛ بلکه خوشحال بودید که به زیارت و پابوس امام خویش رفتم. بنابراین اصلاً نگران نباش؛ چون من به زیارت خدایم و خالق و معشوقم میروم. پس استوار و محکم باش به مانند مادران شهید پرور. اگر هرکسی حتّی از نزدیکترین کسان، قصد انجام کار خلافی بر ضدّ انقلاب را داشت، در مقابلش بایست.
بر روی قبرم فقط و فقط بنویسید: (امام دوستت دارم و التماس دعا دارم) که میدانم بر سر قبرم میآید.
ظهر عاشورا ۱۴۰۶ ه.ق. مصادف با ۲۴ /۶/ ۱۳۶۵ ه.ش. سیداحمد پلارک
نظر شما