کد خبر 245979
۸ فروردین ۱۴۰۳ - ۰۳:۲۷

از شهدا بیاموزیم:

شهید همت نخواست امام خمینی (ره) خطبه عقدش را بخواند

شهید همت نخواست امام خمینی (ره) خطبه عقدش را بخواند

ژیلا بدیهیان میگوید: «به حاج همت پیشنهاد کردم از دفتر امام وقتی بگیرد تا خطبه عقدمان را ایشان بخوانند؛ ولی پیش از آن که درخواستم را به طور کامل به زبان بیاورم حاجی از من خواست صرف‌نظر کنم‌.»

به گزارش خبرنگار فرهنگی حیات در کتاب «به همین سادگی» که به روایت زندگی و ازدواج شهدا و رزمندگان می‌پردازد، درباره ازدواج شهید ابراهیم همت با ژیلا بدیهیان آمده است: « همسر یکی از برادران با شناختی که از حاج همت داشت به محل سکونت ما آمد و درخواست ازدواج با همت را مطرح کرد. بهانه ای آوردم و پاسخ منفی دادم. نمی توانستم با خودم کنار بیایم و خودم را راضی کنم که یک عمر با همت زندگی کنم. 

 آن خانم اصرار کرد و از خلق و خو، اخلاص، شهامت و فداکاری حاج همت تعریف کرد گفت همه دوستان و آشنایان روی صداقت ایشان و این که بالاخره روزی شهید می شود قسم می خورند. گفتم اجازه بدهید روی این موضوع فکر کنم. بدون فکر نمی توانم جواب بدهم دو یا سه روز بعد در خانه همان خانم و همسرشان با همت حرف زدم نشانی خانه پدرم را در اصفهان از من گرفت در آن ایام سپاه پاوه هم چنان مشغول پاکسازی روستاهای مرزی از گروهکها و عراقی ها بود. چون او نقش عمده ای در فرماندهی این عملیاتها داشت قرار شد پس از اتمام عملیات به اصفهان برود.

 هم زمان با انتقال تعدادی از شهدا به اصفهان فرصتی پیدا شد و حاجی در آن سفر همراه با خانواده خود برای گفت و گو با پدر و مادرم به خانه ما رفتند. حاج همت قدرت کلام خوبی داشت و محبت دیگران را نسبت به خود جلب میکرد. در اولین برخورد با خانواده من توانسته بود جای خود را باز کند و مورد پذیرش آنها قرار گیرد. به دنبال موافقت هر دو خانواده حاج همت از اصفهان با پاوه تماس گرفت. برادران مستقر در کانون امکان سفر من به اصفهان را در اولین فرصت فراهم کردند فردای روزی که به اصفهان رسیدم حاج همت به خانه ما آمد خانواده ما قصد داشتند مراسم عقد و عروسی را به مناسبت خاصی موکول کنند، اما ایشان با تبحری که در قانع کردن اطرافیان داشت گفت در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست و برای یک مسلمان هیچ روزی بهتر از ولادت پیامبر رحمت و مهربانی نیست.

با این جمله قرار عقد را برای دو روز بعد یعنی ربیع الاول سال ۶۰ گذاشت. دلم میخواست خطبه عقد را امام خمینی بخواند. این یکی از آرزوهایی بود که زوجهای جوان در آن روزها داشتند. اگر صیغه محرمیت شان را امام میخواند آن را یکی از افتخارات بزرگ زندگی شان میدانستند.

به حاج همت پیشنهاد کردم از دفتر امام وقتی بگیرد ولی پیش از آن که درخواستم را به طور کامل به زبان بیاورم حاجی از من خواست صرف نظر کنم‌ گفت راضی نیستم روز قیامت جوابگوی این سؤال باشم که چرا وقت مردی را که متعلق به یک میلیارد مسلمان است به خودت اختصاص دادی.

 قرار خرید را گذاشتیم حاج همت دست خانواده اش را جهت خرید برای من باز گذاشته بود اما برای خودش جز یک حلقه ساده که قیمت آن به دویست تومان هم نرسید خرید دیگری نکرد. مراسم عقد به دور از هرگونه تجملات و ریخت و پاش برگزار شد. من با لباس ساده سر سفره حاضر شدم حاجی نیز یک دست لباس سپاه به تن کرده بود مهمانان مجلس اعضای هر دو خانواده و تعدادی از دوستان من و حاجی بودند.

 مراسم با صلوات و مدیحه سرایی برگزار شد هر چند که این چنین رسمی در میان اقوام و خانواده ما معمول نبود ما چند ماه بعد، در سرمای زمستان سال ۶۰ در شهر زیبای اصفهان به هم رسیدیم. حالا هر وقت دلتنگش میشوم یاد خوابی می افتم که قبل از ازدواج مان دیده بودم او بالای قله ای ایستاده بود و من تماشایش می کردم. می دانم بالای همان قله در خانه ای سفید منتظرم است.»

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha