کد خبر 244586
۲۳ اسفند ۱۴۰۲ - ۱۷:۰۷

گزارش «حیات» از سالگرد وفات «آیت‌الله کاشانی»؛

بیدارگری از قبیله «ذکر»

بیدارگری از قبیله «ذکر»

در بهمن 1340 و آخرین روزهای بیماری منتهی به مرگش، محمد رضا شاه که به اصرار امینی نخست وزیر وقت جهت دلجویی به بالینش آمده بود، وقتی وارد اتاق شد، پتو را بر سر خود کشید و در حالی که پشت خود را به او کرده بود، تنها جمله ای که بر زبان راند این بود: «روز قیامت جواب مرا چه خواهی داد؟»

به گزارش خبرنگار فرهنگی حیات، بیست و سوم اسفند 1340، روز رحلت بزرگمردی است از تبار مصلحان و بیدارگران تاریخ معاصر که سراسر حیاتش، تجسمی از استعمار ستیزی، روشنگری و قیام در برابر عوامل فاسد و وابسته نظام سلطه در منطقه و دنیای اسلام و در ایران بود. مردی که یکی از ارکان نهضت ملی ایرانیان و یکی از رهبران بزرگ ملی شدن نفت بود: «سیدابوالقاسم کاشانی»

از طلبه «حوزه نجف» تا زندانی «قلعه فلک الافلاک» و تبعیدی «بیروت»

سیدابوالقاسم کاشانی در سال ۱۲۶۴ ش. در تهران، به دنیا آمد. پدرش، آیت‌الله حاج سید مصطفی کاشانی، از علما و مراجع بزرگ شیعه در عصر خویش بود که در سال ۱۲۸۰ ش. از ایران به نجف اشرف هجرت کرد و به تحقیق و تدریس پرداخت. او از همان آغاز جوانی به نکته‌سنجی و دقت‌نظر مشهور شده و در دانش سرآمد بود؛ بطوری که در ۲۵ سالگی به درجه اجتهاد دست یافت و بزرگانی مانند آیت‌الله شیخ الشریعه اصفهانی، آیت‌الله آقا ضیاء‌الدین عراقی و آیت‌الله سیداسماعیل صدر در نوشته‌های خود، مقام علمی‌اش را با القابی نظیر «شکافنده دریای علم»، «کلید در گنج‌های دقیق» و ... ستودند و آیت‌الله میرزا محمدتقی شیرازی، تقلید از وی را تأیید می‌کرد.

او از جوانی دارای افکار آزادی‌خواهانه و ستم‌ستیز بود و از این‌رو در منطقه‌ای به وسعت جهان اسلام با استعمار و استبداد وارد مبارزه شد. آیت‌الله کاشانی در نهضت مشروطه، مشاور شخصیتی چون آیت‌الله آخوند خراسانی (از رهبران اصلی نهضت) بود و او را در تصمیم‌گیری و تنظیم اعلامیه‌ها یاری می‌داد.

کاشانی در انقلاب ۱۹۲۰ عراق نقشی یگانه داشت، او به‌منظور آماده کردن مردم و سران عشایر برای مبارزه با سلطه استعمار، از نجف به کاظمین رفت و آن‌جا را برای شروع یک حرکت انقلاب برگزید. با وجود این‌که وی از سوی مردم تهران به‌عنوان نماینده انتخاب شده بود، به دستور فرستاده ارتش متفقین، از لیست اسامی نمایندگان حذف شده و به زندان روس‌ها در رشت فرستاده شد. او پس از چندی به زندان انگلیسی‌ها در اراک و سپس به زندانی در کرمانشاه منتقل شد.

سرانجام پس از تحمل یک سال و چهار ماه زندان در سخت‌ترین شرایط، در ۲۴ مرداد ۱۳۲۴ آزاد گشت. در انتخابات دوره پانزدهم مجلس، آیت‌الله کاشانی یک سال در تبعید به‌سر می‌برد تا این‌که بر اثر فشارهای سیاسی از سوی علما و مردم، در ۲۱ خرداد ۱۳۲۶ آزاد شد و دوباره به تهران برگشت..

مخالفت‌های آیت‌الله کاشانی سبب گشت تا در آستانه تشکیل مجلس مؤسسان برای تغییر قانون اساسی، او را از ایران دور گردانند. از این رو پس از واقعه ساختگی ترور ناموفق شاه بدست فخرایی در پانزدهم بهمن ۱۳۲۷، به دستور هژیر آیت‌الله کاشانی را به بهانه دست داشتن در ترور دستگیر و به لبنان تبعید کردند.

او در تبعیدگاه بیروت نیز از آن چه که در ایران می‌گذشت، غافل نبود و در اعلامیه‌هایش خطاب به ملت ایران و نمایندگان مجلس، آنان را به وظایفشان توجه می‌داد. سرانجام اعلامیه‌ها مؤثر افتاد و آیت‌الله کاشانی و تعدادی دیگر از افراد مبارز در انتخابات دوره شانزدهم رأی لازم را به‌دست آوردند ولی رژیم برای جلوگیری از ورود نمایندگان واقعی ملت به مجلس، در تعداد آراء تقلب کرد.

مردم از این کار رژیم خشمگین گشتند و سید حسین امامی به دستور فدائیان اسلام، هژیر (کارگردان تقلب در آراء) را ترور کرد و به حیات او خاتمه داد .از این رو پس از تشکیل مجلس شانزدهم، منصور الملک، نخست وزیر وقت ایران با فرستادن تلگراف، از آیت‌الله کاشانی عذرخواهی کرد و خواستار بازگشت وی به ایران شد و او در روز بیستم خرداد ۱۳۲۹ به وطنش برگشت.

فصل دیگر؛ نقش آفرینی در به ثمر نشستن «نهضت ملی نفت»

از اینجا سیر حوادث به‌سرعت پیش می‌رود تا فصل بزرگ و آخر زندگی کاشانی را رقم بزند. حوادثی که نهضت ملی ایران و سرنوشت و سرانجامش را شکل داد. سپهبد رزم‌آرا به‌منظور تمدید و توسعه امتیاز نفت جنوب (قرارداد گس ـ گلشائیان) در پنجم تیر ۱۳۲۹ به مقام نخست وزیری رسید. آیت‌الله کاشانی که هدف روی کار آمدن رزم‌آرا را دریافته بود، با نخست وزیر به مخالفت برخاست و مردم و نمایندگان را از نقشه دشمن آگاه کرد. به‌دنبال مخالفت وی با رزم‌آرا، بازار تهران به حال تعطیل درآمد و هزاران نفر در میدان بهارستان اجتماع کرده تا از ورود او به مجلس جلوگیری کنند.

آیت‌الله کاشانی برای جلوگیری از تصویب قرار داد نفت در مجلس، اعلامیه‌ای خطاب به ملت ایران، درباره ملی کردن صنعت نفت صادر کرد. سرانجام رزم آرا در شانزدهم اسفند ۱۳۳۹ با گلوله آتشین خلیل طهماسبی (از اعضای فدائیان اسلام) از پای درآمد و پرونده خیانتش بسته شد.

پس از ترور رزم‌آرا هیچ‌کس جرأت مقاومت برابر طرح ملی شدن صنعت نفت را نداشت. از این‌رو با تلاش تعداد کمی از نمایندگان مجلس، در ۲۴ اسفند ۱۳۳۹، طرح ملی شدن صنعت نفت در مجلس شورای ملی به تصویب رسید و در ۲۹ اسفند همان سال از تصویب مجلس سنا نیز گذشت و به این‌ترتیب در اثر تلاش و فداکاری مردم به رهبری آیت‌الله کاشانی یکی از آرزوهای ملت ستمدیده ایران، به ثمر نشست. حسین علاء که پس از رزم‌آرا به نخست وزیری رسیده بود، بیش از دو ماه دوام نیاورد. بعد از استعفای علاء، دکتر مصدق در هفتم اردیبهشت ۱۳۳۰ به نخست وزیری رسید و آیت‌الله کاشانی در حمایت از او اعلام داشت که دست وی را در انتخاب وزیران باز خواهد گذاشت.

بیدارگری از قبیله «ذکر»

خوزستان را برای انگلیسی‌ها جهنم می‌کنم!

هنگامی که دولت مصدق برای تأمین کمبود بودجه دولت، اقدام به پخش اوراق قرضه کرد، آیت‌الله کاشانی مردم را به یاری دولت فرا خواند و خرید اوراق قرضه را بر همه افراد واجب کرد.

پس از تهدید دولت مصدق از سوی استعمار مبنی بر دخالت نظامی و گسیل داشتن چهار هزار چترباز و حرکت ناوهای جنگی به طرف سواحل ایران، این مجاهد نستوه با شجاعتی حسین گونه، از اعلام جهاد سخن به‌میان آورد و گفت: اگر انگلیسی‌ها به خاک ایران تجاوز کنند، خوزستان را برای آنها به جهنم تبدیل می‌کند. در نتیجه انگلیس موقعیت را برای دخالت نظامی مناسب ندید و با همکاری آمریکا به محاصره اقتصادی ایران دست زد.

قیام خونین سی تیر؛ اعلام اقتدار یک «رهبر»

دکتر مصدق در ۱۳۳۱/۴/۲۵ نسبت به در اختیار گرفتن وزارت جنگ (که به دست شاه بود) با شاه اختلاف پیدا کرد و به دنبال آن بدون این‌که مجلس یا کسی دیگر را در جریان قرار دهد، استعفاء داد. شاه نیز با اشاره انگلیس، احمد قوام را به‌عنوان نخست وزیر معرفی کرد. قوام برای کنترل اوضاع، به فریب و تهدید مردم دست زد تا استعمار را در برگرداندن منافع از دست رفته‌اش یاری دهد.

در فضایی که کسی جرأت اعتراض نداشت و همه مهر خاموشی بر لب زده بودند، آیت‌الله کاشانی خروشی دیگر آغاز کرد و با نادیده گرفتن یاوه‌های قوام، یک‌بار دیگر ملت ایران را برای به نمایش گذاردن قدرت خویش به قیام دعوت و ضمن اعلامیه‌ای اظهار کرد: «... احمد قوام باید بداند که در سرزمینی که مردم رنجدیده آن پس از سال‌ها رنج و تعب، شانه از زیر بار دیکتاتوری بیرون کشیده‌اند، نباید رسماً اختناق افکار عقاید را اعلام و مردم را به اعدام جمعی تهدید نماید. من صریحاً می‌گویم که بر عموم برادران مسلمان لازم است در این راه جهاد اکبر، کمر همت بر بسته و برای آخرین مرتبه به صاحبان سیاست استعمار ثابت کنند که تلاش آنها در بدست آوردن قدرت و سیطره گذشته محال است ...»

به دنبال انتشار این اعلامیه، مردم برای مبارزه به صحنه آمدند و تلاش شاه و قوام برای به سازش کشاندن کاشانی مؤثر نیفتاد، از این رو قوام در شب ۲۹ تیرماه ۱۳۳۱ حکم دستگیری آن مجاهد نستوه را صادر کرد. فردای آن شب که مأموران امنیتی برای دستگیری او رفتند، بسیار دیر بود. زیرا مردم منزل رهبر خویش را تا محدوده صد متری هم‌چون نگینی در میان گرفته بودند.

در این هنگام، آیت‌الله کاشانی در مصاحبه با خبرنگاران داخلی و خارجی آخرین ضربه را بر پیکر نیمه جان دولت قوام نواخت و اعلام داشت که: «روی‌کار آمدن قوام، زیرنظر انگلیسی‌ها بود و ما تا آخرین قطره خون ایستادگی خواهیم کرد و اگر قوام تا ۴۸ ساعت دیگر، استعفا ندهد، خود کفن می‌پوشم و پیشاپیش صفوف مردم مسلمان حرکت او را سرنگون خواهم کرد.»

پس از این مصاحبه، مردم با هجوم یکپارچه و جان‌فشانی بسیار، در کمتر از بیست ساعت دولت قوام را ساقط کردند و نخست وزیری‌اش چهار روز بیشتر طول نکشید. به این ترتیب دکتر مصدق بعد از پنج روز خانه‌نشینی و انزوا، دوباره به نخست وزیری رسید.

کودتای 28 مرداد؛ فصل بلند رنج و غربت تاریخ

و آخرین فصل از حیات پرشور و پرالتهاب این سید بیقرار و این قهرمان قیام و مجاهدت برابر استعمار، فصل غربت و انزوا بود از پس کودتای سیاهی که او بارها برای جلوگیری از وقوعش و برای حفظ نهضت بزرگی که خود از بانیان اصلی اش به شمار می رفت، به دکتر مصدق هشدار داده بود. اختلاف بین این دو رهبر که هریک، رکن و پایه‌ای در ایجاد اجماع و وحدت ملی برابر پیوند شوم شاه، دربار، استعمار انگلستان و مافیای ثروت و نفوذ بودند و ایجاد رخنه و خلل در این سد بزرگ، یکی از مصائب بزرگ تاریخ معاصر و سرآغاز حوادثی غمبار و فاجعه آفرین است.

آنچه بر سر این نهضت نوپا آمد و از پس آن شکست حاصل از استقرار حکومت استبدادی وابسته و فاسد شاه با خیزی بلندتر از قبل و به عقب راندن و فرونشاندن موج عظیم بیداری و انگیزه و آرمانخواهی و اراده ملی در ایجاد یک تحول تاریخی، عبرت تاریخ ماست. استعمار انگلیس برای ضربه زدن به جبهه انقلابیون، نقشه ترور شخصیت کاشانی را اجرا کرد و از این رو تبلیغات وسیعی علیه او به راه انداخت و دشمنان آگاه و دوستان نادان دست به دست هم داده تا به آرزوی نامیمونِ استعمار جامه عمل بپوشانند و ضمن ایجاد شکاف بین مصدق، خانه آیت‌الله کاشانی را با مواد آتش زا، چوب و سنگ مورد حمله قرار دادند.

با این‌حال، وقتی این روحانی دلسوز نسبت به دولت مصدق احساس خطر کرد در روز ۲۷ مرداد ۱۳۳۲ نامه‌ای به مصدق نوشت و او را از وقوع یک کودتا به‌دست زاهدی آگاه کرد. ولی با تأسف در اثر بی‌توجهی، سهل‌انگاری و همکاری مصدق با عوامل کودتا، در روز ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ سرلشکر زاهدی به کمک آمریکا و سرویس جاسوسی انگلیس (ام. آی. سیکس) و به کمک شبکه‌ای از عوامل پشت پرده مافیایی مرتبط با دربار و استعمار، مزدوران اجیر شده و اوباش و اشرار در تهران، کودتا کرد و مصدق بدون هیچ‌گونه مقاومت شایسته‌ای کشور را به دشمن سپرد و نتایج سال‌ها تلاش و فداکاری ملت بر باد رفت.

بیدارگری از قبیله «ذکر»

تا آستانه اعدام؛ به جرم حق گویی

در سال ۱۳۳۴ ش. شاه برای این‌که در پیوستن به پیمان «سنتو» مشکلی از جانبِ کاشانی نداشته باشد، ترتیبی داد تا در دی‌ماه او را به بهانه شرکت در ترور رزم‌آرا دستگیر و روانه زندان کنند. آن‌گاه وی را پس از شکنجه‌های بسیار به پای میز محاکمه کشیدند و تا آستانه اعدام پیش بردند ولی به موجب اعتراض یکپارچه روحانیت، به ویژه آیت‌الله بروجردی، به ناچار از اعدامش دست کشیده و پس از مدتی آزادش کردند اما روزهای غربت و انزوای آیت الله کاشانی تازه شروع شد.

از طرفی عده‌ای ناآگاهانه، این سید بزرگوار و رهبر سازش ناپذیر را متهم به زد و بند و رشوه گیری و معامله با دربار و استعمار بر سر سقوط مصدق می‌کردند، درحالیکه به روایت مرحوم سیدهادی خسروشاهی در یکی از آخرین دیدارهای خود با آن مجتهد مجاهد فقید در منزلش در پامنار تهران، تلفن وی به‌دلیل نداشتن پول و عدم پرداخت بدهی، قطع شده بود!

یا اینکه وی را ناجوانمردانه متهم به فرصت طلبی و قدرت طلبی و سهم خواهی می‌کردند، درحالیکه جز رضای حق و اعتلای اسلام و رهایی مردم از چنگ استعمار خارجی و استبداد داخلی، هیچ مقصودی نداشت و هیچ منفعتی برای شخص خود دنبال نمی‌کرد.

از سوی دیگر، دربار و حامیانش برای شکستن این اسطوره مبارزه و مقاومت و تسلیم ناپذیری، با حربه توهین و تحقیر و نام بردن از این رجل بزرگ مذهبی و ملی که زمانی یک ایران چشم به دهان او دوخته بود، استفاده کرده و این اوج غریبی آن عالم وارسته و به حق پیوسته بود که حتی مردم، در کوی و گذر از کسی که زمانی مشهورترین و محبوبترین روحانی ایران بود و رئیس مجلس این کشور بود، دوری کرده و از رودررو شدن با او احتراز و حتی سلامش نمی‌کردند!

روایتی از دیدار آخر «امام خمینی» و «آیت‌الله کاشانی»

شهید بزرگوار شیخ فضل‌الله محلاتی درباره آخرین دیدار امام و آقای کاشانی می‌گوید: «وقتی آیت‌الله کاشانی بیمار بود، در خانه‌ای در دزاشیب استراحت می‌کردند و امام تهران بودند. من با ماشین یکی از رفقا رفتیم امام را برای دیدار با مرحوم آیت‌الله کاشانی همراهی کردیم. وقتی رفتیم، ایشان روی تختخواب خوابیده بود. امام پای تخت نشستند، دست مرحوم آیت‌الله کاشانی را گرفتند، آستین‌شان را بالا زدند و دست‌شان را مدتی نگه ‌داشتند و برای آیت‌الله کاشانی دعا خواندند.

آیت‌الله کاشانی به همان لهجه‌ی خودشان خطاب به امام فرمودند، می‌دانید که من اهل تملق نیستم. به جدم قسم شما خیرالموجودین و امید ملت هستید. شما را در بین مراجع از همه بهتر می‌دانم و این اعتقاد من است. خلاصه قریب به این مضمون مرحوم آیت‌الله کاشانی مطالبی بیان فرمودند. امام خیلی به ایشان علاقه‌مند بودند. ایشان هم به امام خیلی علاقه‌مند بودند.»

روز قیامت جواب مرا چه خواهی داد؟!

روایتی از آخرین دیدار شاه با مرحوم کاشانی نقل شده است که به گفته فرزند ایشان در آخرین روزهای حیات آن عالم بزرگ و تنها چندساعت پیش از رحلت ایشان رخ داده است. در بهمن سال 1340 هنگامی که در بستر بیماری بودند، محمدرضا شاه به اصرار امینی نخست وزیر وقت و قائم مقام الملک رفیع، جهت دلجویی نزد ایشان رفت. وقتی وارد اتاق شد، آیت‌الله کاشانی پتو را بر سر خود کشیدند و در حالی‌که پشت خود را به شاه کرده بودند، از رویارویی با او اعراض کرده و تنها جمله‌ای که بر زبان راندند این بود: «روز قیامت جواب مرا چه خواهی داد؟»

و سرانجام این مبارز خستگی ناپذیر تا آخرین روز زندگی تن به سازش نداد و در بیست و سوم اسفند 1340 دار فانی را وداع گفت.

به نقل از دکتر محمود کاشانی: «آیت‌الله کاشانی همان شب، که روزش شاه به عیادتش آمده بود، بیماری‌شان تشدید شده که مجبور می‌شویم ایشان را به بیمارستان دکتر طرفه که بیمارستان وزارت راه بود، منتقل کنیم (دکتر طرفه که پسر عموی آیت‌الله کاشانی بود) و دو الی سه شب در آن بیمارستان بودند که سحرگاه 23 اسفند فوت کردند. ما ایشان را با یک آمبولانس به خانه آوردیم که من در آن آمبولانس بودم. پیکر ایشان را به همان اتاقی که محل پذیرایی ایشان بود، بردیم و نماز میت هم همانجا خوانده شد. نهایتا پیکر ایشان از مسجد پامنار تا بهارستان و مدرسه سپهسالار، از آنجا به طرف حرم حضرت عبدالعظیم تشییع شد که در این تشییع شخصیت‌های زیادی حضور داشتند.

جالب است بدانید وقتی رسیدیم به میدان شوش، فکر می‌کردیم دیگر مردم بیشتر از این همراهی نمی‌کنند و باید از اتوبوس‌ها استفاده کنیم اما هیچ‌ چیزی نتوانست مانع ان حضور و تظاهرات مردم شود و ایشان تا خود حرم شاه‌عبدالعظیم تشییع شدند. ».

یاد و خاطره این بیدارگر قبیله «ذکر» و وارث حاملان امانت قدسی هدایت و کرامت، بر تارک مبارزات تاریخی رهایی بخش این ملت، جاودانه باد.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha