کد خبر 240706
۲۸ بهمن ۱۴۰۲ - ۰۷:۴۴

«حیات» گزارش می‌دهد؛

هادی را از کلاهی که خودم برایش بافتم، شناختم

هادی را از کلاهی که خودم برایش بافتم، شناختم

حالا سال‌هاست که جانش با خاک کشورش آمیخته شده و دیگر همه او را با کلاهی که مادر برایش بافته می‌شناسند.

به گزارش خبرنگار فرهنگی حیات، ۱۴ ساله بود و در خاک منطقه شلمچه به خون خود غلتید. کسی نمی‌داند پیکرش کجاست. اهل لنگرود است اما حالا سال‌هاست که جانش با خاک کشورش آمیخته شده و دیگر همه او را با کلاهی که مادر برایش بافته می‌شناسند. «آن پسر با کلاه بافتنی سبز و بارانی آبی» که عکسش زینت بخش اتاق حضرت آقا بوده است؛ شهید هادی ثنایی‌مقدم است.

شرح فراق را از زبان مادر شهید می‌خوانیم: «بعداز کـربلای پنج، همه دوستانش برگشتند؛ الا هـادی من. بهم گفتند: «ماشینمون جا نداشت هـادی نیـامد!» امـا چهـره‌ها، چیـز دیگری نشـان می‌داد. هفتـه‌هـا گذشت و از پسـرم خبـری نشد. مضطرب بودم. اتفاقی یکی از هم کـاروانی‌های پسرم را دیدم. گفتم: «اگـر شهـید شـده، بگـویید طـاقت شنیدنش را دارم.» به ناچار گفت: «هـادی شهید شد و جنازه‌اش به همراه تعدادی از شـهدا به کنار جـاده منتقل شد. آنروز هـادی یک بارانی آبی به تن داشت. آمبولانس‌ها تعدادی از شهـدا را به عقب آوردند؛ ولی خبـری از هـادی نبـود!» 

مادر ادامه می‌دهد: «تا به امروز کسی نفهمیده جنـازه هـادی چـه شده. عده‌ای می‌گویند احتمـالا خمپـاره‌ای به کنـار جنـازه خورده و خـاک، پیکـر مطهـرش را پوشـانده باشد و همین باعث شـده آمبولانس‌ها او را پیدا نکنند.»

مادر شهید هادی ثنایی‌مقدم در مورد نحوه پیدا کردن پسرش، اینگونه توضیح می‌دهد: «سال‌ها گذشته و از او تنهـا یک مـزار خالی باقی مانده. در یکی از روزهـا برای زیارت فـرزندم به گلـزار شهدای لنگـرود رفتم. نمایشگاه عکسی از شهـدا برپـا بود، به تصـاویر شهدا نگـاه می‌کردم. جـذبه عکسی مـرا به خـود جلـب کرد و با کمی دقت، با هیجـان فریـاد زدم: این هـادی منـه! این هـادی منـه! با دستـان خـودم این کـلاه را برایش بافتم؛ ایـن هـــادی منــه...»

در وصیت‌نامه این شهید آمده است: «پدر و مادر و برادر جان و خواهران مهربانم چگونه می‌توانم مشاهده کنم که هر روز عده‌ای از بهترین یاران و جوانان به شهادت می‌رسند و من به کارهای روزمره مشغول باشم. می‌دانم که از دست دادن من شاید سنگین باشد مگر غم از دست دادن حسین (ع) برای حضرت زینب (س) سنگین نبود. مگر امام حسین (ع) نفرمودند که اگر با کشته شدن من اسلام زنده می‌شود ای شمشیرها بشتابید به طرف من پس این جان ناقابل ما در مقابل اسلام بزرگ و عزیز چه ارزشی دارد.

مادران مبادا از رفتن فرزندانتان به جبهه‌ها جلوگیری کنید که فردا در محضر خدا نمی‌توانید جواب زینب را بدهید. جوانان حزب‌الله مبادا در غفلت بمیرید که مولای متقیان علی (ع) در محراب عبادت شهید شد، مبادا در رختخواب ذلت بمیرد که حسین (ع) در میدان رزم با هدف شهید شد. مبادا در حال بی‌تفاوتی بمیرد که علی اکبر در میدان نبرد با هدف شهید شد، انسان مومن تنها با ایمان به خدا می‌تواند به میدان جهاد برود و سعادتمند شود و دشمنان خدا را از میان بردارد. ۱۳۶۵/۸/۲۵»

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha